شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۹
«راض بابا» و روایت زخمی از زخم‌های تروریسم

کتاب «راض بابا» مرور خاطرات و داستان زندگی دختری به اسم راضیه است که در شانزده سالگی در انفجاری تروریستی در شیراز به شهادت رسید. داستان این شهید، داستان پاکی و معصومیت است.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مرتضی میرحسینی، خبرنگار: جنایت اخیر تروریست‌ها در کرمان، در سالگرد حاج قاسم دوباره یادمان انداخت که مردم ما چقدر از ترور و تروریسم زخم خورده‌اند. تاریخ انقلاب اسلامی را که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که ما ایرانی‌ها، هم مردم سربلند و باعزتی هستیم و هم مظلوم و زخم‌خورده، و یکی از این دو، آن دیگری را نفی نمی‌کند. اما آنچه در ادبیات ما به آن بسیار کم پرداخته شده است، شرح حال خانواده‌هایی است که در این گونه حوادث تروریستی عزیزی از عزیزان‌شان را از دست می‌دهند. آن بُعد ماجرا، یعنی حس و حال و شرایط خانواده‌هایی که یکی از اعضای‌شان در حوادث تروریستی به شهادت می‌رسند، هنوز ناگفته باقی مانده است. از میان اندک کتاب‌هایی که بر این مسأله درنگ کرده‌اند، می‌شود به کتاب «راض بابا» اشاره کرد.

می‌خوانیم: با دیدن راضیه امیدم را از دست داده بودم، اما نمی‌خواستم باورش کنم. می‌خواستم هر طور شده برش گردانم. منتظر چیزی بودم. شاید معجزه‌ای. به ناچار برخاستم و از آی سی یو، پا بیرون گذاشتم. خود را معلق بین زمین و آسمان می‌دیدم. لاله و خواهرم عالیه تا حالم را دیدند، به طرفم آمدند و دستانم را گرفتند. مرضیه به سمتم دوید.

– مامان! راضیه؟

ارتعاش لب‌ها و ریزش اشک‌هایم هماهنگ شدند.

– نگو راضیه. داره دیر می‌شه. فقط باید بریم قدمگاه آقا ابوالفضل. دیگه این‌جا موندن فایده ای نداره.

با مرضیه و مادربزرگش و دو تا از عمه‌هاش، با حال نزار از بیمارستان بیرون زدیم. در ماشین، مرضیه مدام در گوشم زمزمه می‌کرد: «مامان، صبر داشته باشیا! مگه شما نمی‌خواستی بچه‌هات به سعادت برسن؟ مگه شهادت جز سعادته؟ راضیه هم الان بهش رسیده.»

حرف‌هایش آرامم نمی‌کرد. وارد حرم شدیم و خودم را به ضریح، دخیل بستم. «آقا! شما رو به اون لحظه‌ای که دامن رقیه آتیش گرفت و از دست سربازای یزید فرار کرد، راضیه رو بهمون برگردون.» سنگینی قسم را حس کردم. بعد از کمی دعا و توسل از حرم می‌خواستیم خارج شویم که موبایل مرضیه به صدا در آمد. علی بود.

– راضیه برگشته! بردنش آی‌سی‌یوی مرکزی.

کتاب «راض بابا» مرور خاطرات و داستان زندگی دختری به اسم راضیه است که اواخر تابستان ۱۳۷۱ در مرودشت فارس متولد شد و در نوجوانی، در شانزده سالگی به انفجاری تروریستی به شهادت رسید. می‌گویند خانواده او به خاطر ارادتی که به حضرت فاطمه (س) داشتند، نام دخترشان را از میان یکی از القاب حضرت انتخاب کرده بودند. او از آن دخترهایی بود که هر پدر و مادری آرزوی داشتنش را دارند. به بزرگ‌ترها احترام می‌گذاشت و در پیگیری اهدافی که برای خودش تعیین کرده بود جدی و مصمم بود. کتاب‌خوان بود و به ورزش هم علاقه داشت و کاراته را منظم و حرفه‌ای دنبال می‌کرد. در مسابقات قرآن هم جایزه بُرده بود. فروردین ۱۳۸۷ در حسینه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز، در انفجاری که بعد معلوم شد تروریستی بوده است جراحت‌های عمیقی برداشت و هجده روز بعد، بر اثر همین جراحت‌ها به شهادت رسید.

می‌خوانیم: سردار علی مویدی فرمانده انتظامی فارس گفت: انفجار در شیراز خرابکاری نبوده و احتمالاً علت اصلی این حادثه به دلیل سهل‌انگاری بوده. زیرا چندی پیش در همین محل یک نمایشگاه در وصف دفاع مقدس برپا شده بود. مویدی اضافه کرد احتمال می‌رود مهمات باقی مانده در محل عامل این انفجار بوده باشد. این درحالیست که برخی خبرگزاری‌ها در شب گذشته گزارش داده‌اند که در حادثه انفجار شهر شیراز، بمبی دست‌ساز منفجر شد. مقامات در شیراز می‌گویند که تردیدها در مورد علت واقعه انفجار همچنان در دست بررسی است. رادیو را خاموش کردم. از شنیدن حدس‌های بی‌پایه که انفجار را به نمایشگاه دفاع مقدس مربوط می‌دونست، بهم می‌ریختم. از ماشین پیاده شدم و به اتفاقات پا گذاشتم. مجروح شدن راضیه برایم غیرمنتظره و فکر کردن بهش هم سخت بود.

کتاب «راض بابا» کاری از نشر شهید کاظمی است که به قلم طاهر کوه‌کن تألیف شده و چندی قبل، چاپ تازه‌ای از آن منتشر شد. مضمون اصلی و محوری کتاب «راض بابا»، پاکی است و معصومیت. می‌خوانیم: یک‌دفعه در خود فرو رفت انگار می‌خواست حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من کرد و گفت: «مامان، من یه آرزویی دارم… دعا می‌کنین برآورده بشه؟» التماس دعایش، هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود. خندان پرسیدم: «دختر من چه آرزویی داره؟» از پنجره آشپزخانه، بیرون را نگاه کرد. «مامان، دعا کنین بشم جراح قلب و خدا یه مطبی بهم بده که پنجره‌ش رو به کعبه باز بشه.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها