شنبه ۶ دی ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۲
توسعه‌نیافتگی نبود توسعه نیست، گم شدن در بیابان فنا است

یادداشت اختصاصی رضا داوری اردکانی برای خبرگزاری کتاب ایران؛

توسعه‌نیافتگی نبود توسعه نیست، گم شدن در بیابان فنا است

گروه‌های با نفوذی با تجدد بشدت مخالفند / چرا از عهده حل کوچکترین مشکلات برنمی‌آئیم؟

رضا داوری اردکانی نوشت:‌توسعه و توسعه‌‎نیافتگی به جهان جدید تعلق دارد. جهان‌های قدیم نه توسعه‌یافته بودند نه توسعه‌نیافته و هر جهانی به راه خود می‌رفت و خرد خاص خود داشت. اکنون دو وضع وجود دارد: توسعه‌یافتگی و توسعه‌نیافتگی که این یک وضع بدی است که با درک و فهم وضع جهان و شرایط و امکان‌های زمان بیگانه است و از آن بیرون باید رفت که متاسفانه راه بیرون رفتن را به آسانی نمی‌توان یافت. اما اگر راه پیدا شود، پیمودنش چندان دشوار نیست. من به گشایش این راه فکر کرده‌ام و این مساله‌ای بزرگ و کاری صعب است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ چندی پیش کتاب روایت رضا از سوی انتشارات کتاب شرق منتشر شد و جلسه‌ای نیز برای رونمایی از آن برگزار شد. آنچه در ادامه می‌خوانید یادداشتی از رضا داوری اردکانی به مناسبت این رونمایی است که به صورت اختصاصی در اختیار ایبنا قرار داده شده است.

***

از دوستان و همکاران عزیز که به نظر من در باب شأن تاریخی-اخلاقی توسعه‌نیافتگی توجه کرده‌اند بسیار ممنونم اولین بار استادان عزیز دکتر صافیان و دکتر رنانی بنوشته من در باب توسعه‌نیافتگی عنایت کردند و آقای دکتر سامع گزارش بسیارخوب از آن فراهم آوردند.

به نظر من توسعه‌نیافتگی نبود توسعه نیست، بیرون افتادن از تاریخ وبی‌پناه شدن است. وقتی یک دوران تاریخی مثل تجدد استعداد جهانی شدن دارد و در سراسر جهان گسترش می‌یابد، شیوه زندگی تغییر می‌کند و ممکن است رشته ارتباط با گذشته و فرهنگ قدیم سست شود، بی‌آنکه به ضرورت پیوند تاریخی استواری با عهد جدید برقرارشده باشد. در این صورت شاید وضع خاصی پیدا شود که دیگر نه با قدیم نسبت استوار دارد و نه راهی به سوی آینده.

توسعه‌نیافتگی نبود توسعه نیست، گم شدن در بیابان فنا است

مطلب توسعه در سال‌های دهه شصت قرن بیست عنوان شد و در همان سال‌ها بود که کتابی درباره توسعه در سلسله انتشارات موسسه تحقیقات اجتماعی به چاپ رسید و من نیز آن را خواندم و از آن زمان به مسئله توسعه علاقه پیدا کردم. اسم نویسنده را فراموش کرده‌ام. مترجمش آقای دکتر هوشنگ نهاوندی بود. از آن پس گهگاه سری به مقالات و مباحث توسعه می‌زدم. ولی قضیه وقتی در نظرم اهمیت پیدا کرد که متوجه شدم زندگی ما نه جدید است نه قدیم یا دیگر مثل قدیم نیست اما متجدد هم نشده و حتی گروه‌های با نفوذی با تجدد بشدت مخالفند. در این وضع راه توسعه دشوار می‌شود. البته همه مناطق و کشورهای توسعه‌نیافته دچار جنگ قدیم و جدید نیستند. وجه مشترک کشورهای توسعه‌نیافته این است که در ظاهر به زبان تجدد حرف می‌زنند و به رسم تجدد عمل می‌کنند، اما از اساس و گاهی از معنی گفتار و کردار خود به درستی خبر ندارند. گویی در وطن خویش غریبند و این چیزی بیش از نبود توسعه است، نام این وضع توسعه‌نیافتگی است.

توسعه‌نیافتگی یک حادثه عادی نیست. گم شدن در بیابان فنا است. توجه به این معنی برای من در پی یک اشتباه پیش آمد. من که اندکی با آرا فیلسوفان معاصر آشنا بودم می‎دیدم که بیشتر سخنشان در نقد تجدد است و از پایان آن و حتی از مرگ سوژه و انسان می‌گویند. کسی که با چنین سخنانی مأنوس باشد قهرا در انتظار بیرون شدن از این وضع و گشایش عهد دیگر است. ما معمولاً حتی اگر اهل فلسفه باشیم، ممکن است تعبیرها و اصطلاحات فلسفه را به معنایی که در کوچه و بازار دارد، دریابیم. من هم پایان دوره تجدد را ملازم با آغاز قریب‌الوقوع عهدی دیگر دریافتم و وقتی انقلاب ۵۷ اوج گرفت، پنداشتم که جهان در آستانه عهد تازه‌ای قرار دارد و فردایی می‌آید که با خود معنویت و صلح و صلاح و آزادی و دوستی می‌آورد. دو سه سالی در این انتظار بودم و انتظار خود را در نوشته‌هایم اظهار می‌کردم. در این زمان به نقد تجدد و وضع علم در کشور نیز بی‌توجه نبودم. اما متاسفانه غافل بودم که در میان ما نقد هنوز جایگاهی ندارد و غالباً به معنی مخالفت و رد و انکار درک می‌شود. من تجدد و وضع علم را نقد می‌کردم کسانی این نقد را مخالفت تلقی کردند و به من عنوان علم‌ستیز و غرب‌ستیز دادند. شاید لحن و فحوای سخن من نیز که تحت تاثیر جو انقلاب بود این دریافت را تا حدی موجه جلوه می‌داد. ولی برای من این مطلب روشن بود که علم و تاریخ چیزهایی نیستند که بتوان با آنها مخالفت کرد. از پیوستگی علم جدید با تجدد نیز بی‌خبر نبودم.

صریح بگویم، مسئله مهم در نظر من وضع زمان و آینده جهان بود. البته خیلی زود دانستم که انتظار عهد تازه تاریخی هنوز زود است و بهتر است فکر کنیم که در کدام زمان به سر می‌بریم و به چه آینده‌ای می‌توانیم امید داشته باشیم. پس به هر سو نظر کردم، اما افق روشنی ندیدم و ندانستم که به کدام سو و به کجا باید رفت. به گذشته ایران هم فکر کردم و عظمت آن را تا حدودی دریافتم. اما خود و زمان خود را آشنای آن نیافتم. در آثار معاصران هم که نظر کردم آنها هم با گذشته جز از طریق آنچه شرق‌شناسان گزارش کرده‌اند نسبتی نداشتند. احساس کردم که ما میان آینده و گذشته سرگردانیم. گذشته و آینده هر دو مفاهیمی مبهم بودند و معمولاً به مجموعه‌ای از حوادث و وقایع و دواعی و سوداها اطلاق می‌شدند. وقتی نه گذشته باشد و نه آینده اکنون هم معنی ندارد. جهان کنونی، جهان بی آینده است.

در کشور ما از وقتی که تجدد آمد و دریافتیم که جامعه جدید جامعه غیردینی است، قهرا در موضع دفاع از جامعه دینی قرار گرفتیم و از آینده غفلت کردیم. این وضع را می‌توان وضع بی‌زمانی و بی‌تاریخی خواند که در آن نه با عهد قدیم پیوند استوار داشتیم و نه عهد جدید را پذیرفتیم و چگونه می‌توانستیم به عهد قدیم پایبند باشیم که تجدد با این پیوند سازگاری نداشت. تجدد را هم چون عهد غیردینی بود، نمی‌خواستیم. در چنین وضعی گشایش راه توسعه دشوار می‌شود. از موانع تاریخی که بگذریم توسعه دو شرط عمده دارد؛ یکی اینکه حکومت اراده به توسعه داشته باشد و دیگر اینکه قدرت‌های جهانی مانع آن نشوند. در تاریخ دوره جدید مسابقه‌ای در کار نبوده است که کسانی پیش بروند و عده‌ای در راه بمانند.

توسعه رو کردن به نظم علمی- تکنیکی و اقتصادی و مشارکت در کار جهان جدید است. سنگاپور و کره و چین که اکنون به جمع کشورهای توسعه‌یافته پیوسته‌اند در راه تجدد در مسابقه نبوده‌اند، بلکه خود راه توسعه را پیش گرفتند توجه به این نکات دشواری گشایش راه توسعه و پیمودن آن را آشکار کرد. پس از شرایط سیاسی توسعه غافل نبودم و می‌دانستم که حتی اگر در کشور مقتضای توسعه موجود باشد مانع بزرگی سر راه آن قرار دارد. امریکا نشان داده است که با توسعه ایران مخالف است و بعضی مقام‌های آن کشور به صراحت گفته‌اند که ایران نباید به یک کشور قدرتمند تبدیل شود. در چنین شرایطی اندیشیدن به توسعه و تدوین برنامه آن آسان نیست.

کار من هم اگر می‌خواستم به توسعه نظر کنم این بود که به وضع زمان و شرایط تاریخی آن بیندیشم و جایگاه توسعه را در آن بیابم. من کاری به کشورهایی چون سودان و آنگولا و ونزوئلا و … ندارم. در کشور خودمان توسعه‌نیافتگی را ماندن میان قدیم و جدید و نه این بودن و نه آن بودن دیدم و فکر کردم که شاید این مشکل با رجوع به فرهنگ ایران و با نظر به آینده به نحوی رفع شود و اتصالی میان قدیم و جدید به وجود آید. در نظر من توسعه تقلید صرف تجدد و روگرفت رسم و راه زندگی غربی نیست. بلکه در وهله اول به خصوص که این روگرفت پیش از این انجام شده است. توسعه‌ای که ما به آن نیاز داریم، بیرون آمدن کارها از پریشانی و سامان یافتن آنها و درک امکان‌ها و تشخیص اولویت‌های اخلاقی و سیاسی و فرهنگی و فائق آمدن بر میل زمانه به انحطاط است. و این مقصود با غالب آمدن بر وضع جدایی میان قدیم و جدید و ایجاد پیوستگی میان آنها میسر می‌شود. توسعه‌نیافتگی وضعی درشان انسان نیست. این وضع بی‌آنکه از مزایای جهان توسعه‌یافته بهره داشته باشد از همه عیب‌های آن نصیب وافر دارد، چنانکه هوایش از هوای همه کشورهای توسعه‌یافته آلوده‌تر است و ملالش از ملال سراسر جهان مدرن طاقت‌فرساتر.

تکرار می‌کنم راه توسعه در کشور ما دشواری‌ها دارد. از دشواری تاریخی- فرهنگی که بگذریم برای ورود در راه توسعه لازم است که مقتضی موجود و مانع مفقود باشد و اکنون هیچیک از این دو شرط موجود نیست. البته من نمی‌توانستم و نمی‌خواستم در مسایل فنی و اقتصادی توسعه وارد شوم و به چیزی اندیشیدم که مقدم بر مسایل فنی و اقتصادی است. این را هم می‌دانم که توسعه شانی از تجدد است. پیش از آنکه مسئله توسعه مطرح شود، کشورها به توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته تقسیم نمی‌شدند و این تقسیم وجه و معنایی هم نداشت. ژاپن و اروپای غربی و آمریکای شمالی وقتی متصف به صفت توسعه‌یافته شدند که بعضی اقتصاددانان اروپایی مطلب توسعه را پیش آوردند. طراحان توسعه در طرح خود فکر می‌کردند چه چیز باید توسعه یابد؟ نظر آنها این بود که آسیا و افریقا و امریکای لاتین راهی را که اروپا در اقتصاد پیموده است پیش گیرند تا در زندگی مردم بهبودی پدید آید. آنها از توسعه بیشتر توسعه اقتصادی را مراد می‌کردند، هر چند که توسعه نمی‌تواند به اقتصاد و سیاست محدود باشد.

و نکته بسیار مهم اینکه اروپا راه تجددش را از اقتصاد آغاز نکرد، بلکه به جستجوی سوابق تاریخی و درک آغاز تاریخ خود برآمد و عجب نیست که این آغاز را در یونان یافت. کتاب ثروت ملل آدام اسمیت وقتی نوشته شد که شاعران و نویسندگان و فیلسوفان آغاز دوره جدید آثاربزرگی پدید آورده بودند. در مباحث توسعه معمولاً به این شان مهم دنیای جدید توجه نمی‌شود و اگر هم بشود شاید بگویند مگر یونان چه اهمیت دارد. باغ تجدد هر طور ساخته شده باشد به ما مربوط نیست ما میوه آن را می‌خواهیم و به درس آموزگار بزرگمان سعدی چندان توجه نکنند که: «تنگ چشمان نظربه میوه کنند / ماتماشاکنان بستانیم / هرچه گفتیم جزحکایت دوست / درهمه عمر از آن پشیمانیم»

عیب بزرگ توسعه‌نیافتگی این است که چشمش پیوسته و همواره به میوه است. با این نگاه خوب و بد و زیبا و زشت و فضیلت و رذیلت با هم خلط می‌شوند و هرکاری مباح می‌شود و همه هر چه و هر کار بتوانند و بخواهند می‌کنند و مشکلات روز به روز بیشتر می‌شود و هیچ‌کس حتی اگر قصد اصلاح داشته باشد، از عهده رفع کوچک‎ترین آنها هم برنمی‌آید.

سخن کوتاه کنم؛ توسعه و توسعه‌‎نیافتگی به جهان جدید تعلق دارد. جهان‌های قدیم نه توسعه‌یافته بودند نه توسعه‌نیافته و هر جهانی به راه خود می‌رفت و خرد خاص خود داشت. اکنون دو وضع وجود دارد: توسعه‌یافتگی و توسعه‌نیافتگی که این یک وضع بدی است که با درک و فهم وضع جهان و شرایط و امکان‌های زمان بیگانه است و از آن بیرون باید رفت که متاسفانه راه بیرون رفتن را به آسانی نمی‌توان یافت. اما اگر راه پیدا شود، پیمودنش چندان دشوار نیست. من به گشایش این راه فکر کرده‌ام و این مساله‌ای بزرگ و کاری صعب است. پیداست که اگر چیزی در باب بزرگ‎ترین مساله و مشکل زمان گفته و نوشته شود، نارسایی‌ها و نقص‌های بسیاردارد. امیدوارم همکاران عزیز سخن مرا نقدکنند و بعضی از نقص‌ها و نارسایی‌های آن را نشان دهند. از همه بزرگواران سپاسگزارم و حسرت می‌خورم که نمی‌توانم در مجلس حاضر شوم و سخن دوستان اهل سخن را بشنوم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها