سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: بیش از هشتاد سال از تأسیس رشته جامعهشناسی در ایران میگذرد. در این مدت، رشد و پیشرفت علوم اجتماعی در ایران با فراز و نشیبهایی همراه بوده است. جامعهشناسی، بهعنوان یکی از رشتههای اصلی علوم اجتماعی، همواره در کانون توجه روشنفکران، اساتید دانشگاه و سیاستگذاران قرار داشته است. با اینهمه، پرسشهای بنیادینی درباره ماهیت، کارکرد و آینده جامعهشناسی در ایران مطرح بوده و هست. حالا پس از هشتاد سال، وقت آن رسیده که جامعهشناسان ایرانی به خود نگاه کنند و بپرسند: چه کسی هستیم و کجا میخواهیم برویم؟ از این رو با محمد زینالی اُناری, جامعه شناس و محقق فرهنگ عامه درباره جامعهشناسی ایرانی گفتوگو کردم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
***
بهراستی، سخن گفتن از «جامعهشناسی ایرانی» چه معنایی دارد؟ آیا میتوان از نوعی جامعهشناسی بومی سخن گفت که مبتنی بر تجربه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ایران باشد؟ یا جامعهشناسی در ایران صرفاً بازتابی از نظریهها و الگوهای غربی است که در بستر متفاوتی به کار گرفته شدهاند؟
این پرسش از همان ابتدا روی چند مفروض بنا شده است که خودِ آن مفروضها محل اشکالاند. شما وقتی میپرسید چرا جامعهشناسی در ایران اثرگذار نیست، در واقع مفروض گرفتهاید که ما چیزی به نام جامعهشناسی داشتهایم که میتوانسته اثرگذار باشد و نبوده، یا اینکه جامعهشناسان ما محافظهکار شدهاند و کنار کشیدهاند. من میخواهم از همینجا یکخورده عقبتر بروم و بگویم چرا این مفروضها را باید دوباره بررسی کنیم. اینکه گفته میشود جامعهشناسها محافظهکار شدهاند و سعی میکنند بروند یک گوشه بایستند و وارد ماجرا نشوند. اما همین تعبیر به نظر من خودش گویاست. ما بیشتر معلمهای جامعهشناسی هستیم تا پژوهشگر عمیقی که بتواند پژوهش جدی انجام دهد.
ضمن اینکه اساساً قرار نیست جامعهشناس حتماً بیاید در برنامههایی مثل «دیدار» یا جاهای دیگر سخنرانی کند تا اثر بگذارد. همین که یک پژوهش عمیق منتشر شود، میتواند خودش اثرگذار باشد. یکی از مسائل مهم جامعهشناسی ایران دقیقاً همینجاست؛ اینکه ما بهدنبال پژوهش عمیق نبودهایم. یا اگر پژوهشهایی هم انجام شده، این پژوهشها به اندازهای که نیازها و مشکلات ما اقتضا میکند عمیق نشدهاند و نتوانستهاند کشفهای بزرگی انجام دهند. پژوهش زمانبر است، پژوهشگرِ قابل میخواهد و پیدا شدن این پژوهشگر قابل هم الزامات معرفتی و تربیتی خودش را لازم دارد.
من نمیخواهم دقیقاً همانطور که شما سؤال مطرح کردید پیش بروم و این مفروض را بپذیرم که جامعهشناسی در ایران میتوانسته کارهایی انجام بدهد و نکرده، یا اینکه ما اصلاً اهل جامعهشناسی بودهایم یا نه. شما اینها را از قبل مفروض گرفتهاید. من میخواهم دقیقاً همین مفروضها را زیر سؤال ببرم و بگویم شاید اصلاً مسئله از جای دیگری شروع میشود.

به این معنا شما معتقد هستید که اثرگذاری جامعه شناسی در ایران به طور بنیادین محل شک و تردید است و به بنیان های معرفتی و تربیتی پژوهش اشاره میکنید. میتوانید بگوئید چه بنیانی برای جامعه شناسی لازم بوده که در ایران شکل نگرفته است؟
به نظر میرسد که جامعهشناسی در جامعه ایرانی بیشتر یک پیشآمد است، یک حادثه؛ شبیه خودِ حادثه مدرنیته ایرانی و حتی شبیه خودِ حادثه ایرانیَّت. ما وقتی میگوییم ایران یک کشور است، باید از خودمان بپرسیم چرا ایران یک کشور است و چرا میگوییم در ایران یک ملّت وجود دارد. آیا اصلاً میتوانیم بگوییم «ایرانی» بهعنوان یک سوژهی تاریخی وجود دارد یا نه. این پرسش به نظر من بسیار مهم است و باید روی آن مکث کرد.
بدون تردید ایران بهعنوان یک جغرافیای انسانیِ خاصی وجود دارد، اما پرسش اصلی این است که ملّتشدن جدید در این جغرافیای محافظتشده توسط پادشاهان ایرانی چگونه اتفاق افتاده است. آیا ملّتشدن ما یک پدیده برآمده از دلِ خودِ اجتماع ایرانی بوده است یا نه. به یک معنا بله، ایرانیها خواستهاند ملّت شوند، اما آنچه اهمیت دارد بُعد ذهنی ماجراست. ما ملّتشدن را بیشتر شبیه یک ابژه درک کردهایم؛ مثل یک شیء یا یک امر عینی و نمادین، نه بهعنوان یک پدیدهی ذهنی.
پرسش این است که آیا ما زیستجهان ایرانی داریم یا نه؟ و آیا فعلیّتهای خود این زیستجهان ما را به سمت ساختن ایران برده است یا نه؟ «ایران» بهعنوان یک پدیدهی ذهنی، یک ایده، یک آرمان، چیزی که ما واقعاً خواسته باشیم کشور ایران باشیم. یا اینکه کشور شدن ایران را از جای دیگری گرفتهایم؛ از قانون فرانسویبودن، از فرمهای اجتماع شهری، از پایتختسازی. بعد همه اینها را با هم قاطی کردهایم و گفتهایم این شد ایران، این شهر و این هم روستا.
سؤال این است که آیا این روند یک پدیدهی تاریخی خودانگیخته بوده است یا صرفاً یک حادثه؛ حادثهای که به زعم ما در جهان رخ داده، ما در درون وضعیت حاکمیتی خاصی که داشتیم ناگهان متوجه میشویم که در دنیا دولت–ملّتها در حال شکل گرفتناند و ما هم گفتهایم عقب نمانیم. جامعهشناسی در چنین زمینهای ناگزیر خودش هم یک حادثه میشود، نه برآمده از یک زیستجهان شکلگرفته در خلال این تحولات.
یعنی ما به علت مواجهه ناگهانی با مدرنیته درکی درونی از اینکه یک ملت هستیم نشده ایم، فقدان ملّت و جامعه مدرن چه نسبتی با ناممکنی جامعهشناسی ایرانی دارد؟
ما پیش از ورود به مدرنیته با یک وضعیت امپراتوری مواجه بودیم. ایران کشور به معنای مدرن نبود؛ از ممالک محروسه حرف میزدیم. این وضعیت امپراتوری بر اساس حماسه شکل گرفته بود. حماسهای که در قالب شهریار و پادشاه تجسم پیدا میکرد و با یورش، تصرف سرزمین و اقتدار دستوری پیش میرفت. این نظم از ابتدا بر پایه حماسه ساخته شده بود، نه بر پایه عقلانیت مدرن یا نظام اجتماعی به معنای دقیق کلمه.
پرسشهایی مثل اینکه چرا ایران عقب ماند و غرب پیشرفت کرد، بیشتر واکنشی بودند به پیشرفت دیگران. همان پرسشی که در ذهن عباسمیرزا هم بود؛ اینکه ما باید شبیه چه کسی بشویم. اما مسئله این است که آیا آن زمان اصلاً «ایرانی» وجود داشت که عقب مانده باشد. آنچه وجود داشت بیشتر یک جغرافیا تحت سیطره من برتر و خاندانهای پیوسته با وی بود در ذیل یک امپراتوری یا شهریاری، نه «ما» به عنوان یک سازمان ادراک شده.
در این وضعیت، جامعه به معنای سازمانی آن وجود نداشت. آنچه بود یک استقرار حاکمیتی بود، استقراری مبتنی بر قدرت قاهره. مردم در یک وضعیت طبیعی، استبدادی و قهری زندگی میکردند. نه عقلانیت مدرن وجود داشت، نه نظم اجتماعی مدرن. اگر بخواهیم از مفاهیم استفاده کنیم، این وضعیت بیشتر بر پایه حماسه بود تا ایدئولوژی. ایدئولوژی منطق دارد، اتوپیا دارد، اما حماسه شاعرانه است. ما در این معنا نه ایدئولوژی داشتیم و نه جامعه. در چنین شرایطی، امکان شکلگیری جامعهشناسی بهعنوان دانشی ریشهدار اساساً با محدودیت جدی مواجه است.
با این حال ما می بینیم که جامعه متحول می شود و وزارتخانه و دانشگاه در آن به راه می افتد این وضعیت نمی توانسته بر بازاندیشی اینکه ما جامعه شده ایم تأثیر داشته باشد؟
نمیتوانسته، چرا که ما با نوعی استمرار شهریاری مواجه بودهایم که حتی وقتی وارد فرایند مدرنشدن شدهایم، در قالبهای جدید بازتولید شده است. یکی از این قالبها بوروکراسی است. «بوروکراسی» بهعنوان شکلی از عقلانیت مدرن، قرار بود جای روابط شخصی، زور، اقتدار فردی و حماسه را بگیرد، اما در ایران عملاً چنین اتفاقی نیفتاده است. بوروکراسی در ایران صرفاً شکل گرفته، اما جا نیفتاده است.
شبکههای روابط، زدوبندها و مناسبات غیررسمی اجازه ندادهاند نظم اداری مدرن شکل بگیرد. چیزی که ما داریم بیشتر شبیه چیزی دیگری است که من به آن «بروبیاکراسی» میگویم تا بوروکراسی؛ نه به طنز بلکه به عنوان یک سازهی مفهومی. یعنی دستگاه اداری وجود دارد، فرم هست، پرونده هست، اما روح عقلانی بوروکراسی در آن جاری نبوده و اغلب بشکل نامرئی تحت تصرف افراد مقتدر محلی در میآید. این مسئله هم تصادفی نیست؛ ریشهاش در نبود ملّت مدرن و «ما» ی مشترک و بقایای سنتهای غریزی و افراد غیور پرنفوذ است.
در مقابل، مردمی که ما در توهممان از آنها «ما» یا ملت میسازیم، قرنها در وضعیت سرکوب و قهر زیستهاند، زبانِ بیان نداشتهاند. این زبانِ روابط اجتماعی که پر است از تعبیرهایی مثل «نوکرم»، «چاکرم»، «قربانت بروم»، «آقایی»، «سروری»، «بزرگواری» و … فقط چند واژه نیست. اینها نظم ذهنی پیوسته زیستهی ما هستند. یعنی بدن، زبان و ذهن انسان ایرانی در یک نظم عمودی و قهری شکل گرفته است. در چنین نظمی، فردیت شکل نمیگیرد، حس وجود مستقل پیدا نمیشود، و در نتیجه بوروکراسی بهعنوان یک نظم عقلانی و غیرشخصی نمیتواند جا بیفتد.
وقتی چنین سازمانی عینی و بیروح در جامعه پدید می آید، در واقع ما ملتی بیروح هستیم و اگر شهروند واحد فردی ملت باشد، ما شهروند به آن معنای اندیشندهاش نیستیم، بلکه شهروندی هستیم که حق درک این سوال که «که» بودم و چه شده را نداریم، دقیقاً این شهروند وقتی به دنبال یافتن این سوال باشد، وارد تحصیل در رشته جامعهشناسی میشود. اما زمانی که شهروند یک شهروند قالبی و بیروح، یعنی فاقد آن دیالکتیکی است که هگل میگوید شهروند انجام میدهد تا مفاهیم جامعه را دریابد و در آن ادغام شود، این شهروند به عنوان جامعهشناس امکان تجلی نخواهد داشت.
وقتی ملت و شهروند که صورت تحلیلی آن در جامعهشناسی جامعه و انسان است، شکل نگرفته باشد، جامعهشناسی هم نمیتواند بهعنوان دانشی که بر تحلیل جامعه استوار است، جایگاه واقعی خود را پیدا کند. در نتیجه جامعهشناسی هم بدون جامعه، معلق میماند و به سطح آموزش و تدریس تقلیل پیدا میکند.
با این روند وقتی جامعه شناسی در ایران به راه می افتد، باید سوالات زیادی برای طرح کردن و گفتن می داشت، چرا که ما بلافاصله در پی توسعه برآمدیم آیا جامعه شناسی نمی توانست به فهم این وضعیت کمک کند؟
ما توسعه را در ایران بهشدت تقلیل دادهایم. توسعه بیشتر به توسعه کالبدی، عمرانی و اقتصادی فهم شده است. جاده، سد، برج، شهرک بسازیم و بفروشیم به دولت و مردم. اما توسعه اجتماعی، یعنی انسانیتر شدن روابط، شکل نگرفته است. شهرهای ما بیشتر شبیه اردوگاهاند، گاهی شبیه قبرستان. فضاهای جمعی، میدان، امکان با هم بودن و زیست اجتماعی در آنها کمرنگ یا حذف شده است. بنابراین توسعه در ایران که از دهه ۱۳۲۰ زیرجلد استقرار حکومت میرود، به فعالیتی پلاستیکی و بیروح تبدیل شد. در چنین فهمی از توسعه، جامعهشناسی مزاحم است. چون جامعهشناسی میخواهد معنا را توضیح دهد، میخواهد بپرسد انسان چه شده، رابطهها چه وضعیتی پیدا کردهاند، جامعه چگونه شکل میگیرد. اما از جامعهشناس انتظار دارند فقط آسیباجتماعی که پیامد گردونهی توسعه بوده را شناسایی کند، نه اینکه بگوید مسئله بنیادیتر است و به معنا، فرهنگ و انسان مربوط میشود.
لذا به جامعهشناس به عنوان یک انسان اجازه تفسیر جامعه داده نمیشود چون از نظر جامعهای که والاپرور، آقاپرور و اربابپرور است، این آن نقش بالادستی و گفتمان توسعه است که باید حرف بزند. با این وجود دربرههای جامعهشناسها و فیلسوفان آمدند و حرف زدند و همینها زمینهی شکلگیری انقلاب اسلامی شد. به عنوان مثال فردید، شریعتی و آل احمد از هبوط انسان در وضعیتی که جامعه به شکل ماشینی درآمده صحبت میکردند و به دنبال چیزی بودند که فوکو آن را روح جهان بیروح میدانست، اما میبینیم که منطق مسلط توسعه که هنوز هم عمدهی امورات را به دست گرفته است، آنها را فحش میدهد.
ما هنوز هم میبینیم که توان این حرف زدن نیست و دربرههای جامعهشناس ادبیات کشته میشود، چون جرمش تفسیر کردن است. چون اگر دروازهی تفسیر باز شود، کل این توسعه قالبی زیر سؤال میرود. نتیجه این میشود که جامعهی در حال توسعه ما صورت دارد اما معنا ندارد؛ پلاستیکی است، بیروح است و انسان در آن صرفاً مصرفکننده و ابزار باقی میماند.

چرا با وجود اینکه نقد جامعهشناختی امثال شریعتی و آل احمد در مقایسه نوع دینداری و وضعیت تمدنی ما باعث انقلاب شد، هنوز جامعهشناسی درگیر و دار این جامعهی به قول شما سازمان نیافته مانده است؟
دقیقاً بعد از انقلاب قرار بود ما به عنوان سازمان اجتماعی که آن را جمهوری نامیدیم شکل بگیرد. اما متأسفانه بعد از انقلاب، مفهوم «متخصص متعهد» ذیل چیزی که آن را استقرار توسعه به عنوان «خدمت» میدانستیم مطرح شد. در عمل، علوم انسانی محدود شد و توسعه به دست تکنوکراتها و متخصصانی افتاد که تعهدشان بیشتر به «استمرار استقرار حاکم» بود. این تعهد، «تعهد» به فهم دوبارهی جامعه و انسان نبود؛ تعهد به حفظ سازمان بی روحی بود که قبل از انقلاب ذیل مفهوم توسعه و رشد شکل گرفته بود.
این متخصصان متعهد مسیر تفسیر را بستند. جامعهشناسی، فلسفه، ادبیات و علوم انسانی که میتوانستند انسان و جامعه را دوباره تعریف کنند، کنار زده شدند. باز هم توسعهای که پیش رفت، توسعهای قالبی بود؛ توسعهای که میتوان آن را شیئی، صوری یا پلاستیکی نامید. سدسازی، شهرسازی بیرویه، تخریب طبیعت، بدون توجه به انسان و زیستجهان او انجام شد. از نظر آنها که وارد مجلس و سیاست شده و به گفتار «استقرار حاکم» در برساختن تحولات جامعهی ایرانی تبدیل شدهاند، جامعهشناس باید نقد منصفانه انجام بدهد، راهکار بدهد و غیره یعنی فکر میکنند با وجود استقرار عاملان توسعه هنوز ممکن است جامعهی ایرانی روی سعادت ببیند و جامعهشناس باید در صورت گرفتن هر گونه اشکالی باید به آنها متمم بدهد.
نتیجهی این روند، یعنی مسخ انسان به سود برنامههای توسعهی بیروح، تولید جامعهای فاقد گرهگاههای انسانی و در نتیجه تولید انسان بیروح است. انسانی که به تعبیر مارکوزه خودش هم مانند جامعهاش به شکل ماشین درآمده و به تعبیر اولریش بک، چنین انسانی «زامبی» است؛ انسانی که مهارت برقراری رابطه ندارد، توان صبر و عشقورزیدن ندارد، حتی تشکیل خانواده برایش مسئله و دردسر شده و فقط میخواهد خوش بگذراند و تنها بماند چون توان درک دیگری را از دست داده است. به نظر میرسد ما از عصر استقرار حماسه وارد عصر ایدئولوژی به نام توسعه شدهایم، اما این توسعه بیروح و اتوپیای آن پوچ است و آن پوچی چیزی جز تحریم، فساد و فروپاشی خانواده نیست.
در چنین وضعیتی، جامعهشناسی بهطور ساختاری امکان اثرگذاری ندارد. چون جامعهای که باید موضوع جامعهشناسی باشد، بهعنوان یک شبکهی انسانی زنده شکل نگرفته است. توسعه بدون درک فرهنگی از انسان و جامعه، فقط صورت دارد، نه معنا، و تا وقتی این معنا ساخته نشده، جامعهشناسی در ایران ناگزیر در حاشیه و به صورت معلم مدرسه، نوشتن و ترجمه کتاب درسی، تمرین اثبات فرضیههای بیربط و حل معادلات ساختاری برای درمان بهتر اعتیاد و از این قبیل خوش خدمتیها به استقرار توسعهی بیروح باقی میماند. این جامعهشناس باید با زدن نقابی پلاستیکی بر روی خود، برای اینکه از مردم خجالت نکشد، به اردوگاه شهر گفته و به انسان فاقد مهارتهای ارتباطی راهکار زندگی سالم پس از درمان کلینیکی پرهزینه بدهد.
نظر شما