سرویس میهن و مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمد اسماعیل حاجی علیان، منتقد: کتاب «او» نوشتۀ میثم امیری، چاپ اول سال ۱۴۰۴ با انتشارات خط مقدم روانه بازار کتاب شده است، در صفحه بدرقه کتاب آمده: «با نگاهی به زندگی شهید عماد مُغنیه (حاج رضوان)» و در صفحه بعد از سرشناسه و در صفحه تقدیمی آمده است: «پیش از عملیات تخیل کن!» (عماد مُغنیه)
در صفحه تقدیمی نویسنده هم پاراگرافی در وصف «او» همان حاج رضوان یا شهید عماد مُغنیه و علاقهمندی نویسنده به سوژه آمده است که ذوب سراسری نویسنده در سوژه را مهر تایید میزند.
بعد از اینها، شیفتگی نویسنده به سوژه، فهرست آمده که بخشهای مختلف و روایتهای مختلف را شمارهگذاری کرده که در رمان رایج نیست. البته رمان را در جلد و سرشناسه کتاب آورده اند و کشف مخاطب نیست.
کتاب او با روایت مادرشخصیت اصلی یا قهرمان یا همان سوژه مورد علاقه نویسنده، بعد از شهادت شخصیت اصلی و با بازگشت به گذشته یا بهتر است به قول ژرار ژنت؛ از گذشته گویی، و از ولادت سوژه و بعد کل زندگی شهید را در ۴۲ بخش مجزا با راویان اول شخص مجزا و متفاوت، روایت میکند.
سه بخش از این روایات توسط مادر شخصیت روایت میشود و دو بخش توسط همسرش و البته چندبار هم راویان همرزم شخصیت هم دوبخش را روایت میکنند. یک بخش هم دو روایت از دو فرزند شهید در یک بخش روایت می شود. مابقی، همه یک بخشی توسط یک راوی اول شخص درباره شخصیت می گوید. و یک روایت با دو راوی موازی، یکی از دوستان و دیگری از دشمنانش، متوالی یکی پس از دیگری، روایت می شود. در آخر کتاب که یک روایت آن توسط طراح یهودی ترور این شخصیت روایت میشود. همه راویها اول شخص هستند و اثر با عنوان «رمانِ او» چاپ و منتشر شده است.
این تاکید بر تنوع راویها و ویژگیشان بعد در این متن مورد تحلیل قرار خواهد گرفت و این جزئیات مثل ماشین «پاجیرو»، در همین کتاب، میتواند هم نقطه قوت بشود و هم نقطه ضعف. این نقاط را نقاط استراتژیک رمان میگویند. نقاطی که در سرنوشت رمان تاثیر بسیار بالایی دارند. اینها جدای از نقطه عطف و نقطه اوج و نقطه کاتالیست و… هستند. بهتر است برای دریافت بهتر از این متن اول کتاب او را خوانده باشید!
-
راوی اول کتاب، مادر رضوان یا «او» روایت کودکی شخصیت را میگوید. تولد و معجزهای در کودکی در سانحه تصادف و ادامه میدهد. نکته مبهم استراتژیک این روایت، این است که چرا مادر شخصیت این روایت میداند قرار است در ایران این کتاب خوانده شود؟ که هی ارجاع میدهد شما فارسها یا شما ایرانیها و غیره، اینطور و آنطور هستید یا میدانید و...
-
شیفتگی به سوژه نباید در رمان از همه جای آن سرریز کند. این شیفتگی، هی در قالب روایتهای راویان مختلف در این اثر نمودار میشود. وقتی نویسنده به سوژهای متمایل میشود؛ یعنی شیفتگی به سوژه داشته و بروز آن بدینگونه، در کار، ماهیت اثر را به زندگینامه نویسی تغییر میدهد. همانطور که در ابتدا گفته شد؛ در ۳ صفحه آغازین کتاب، شیفتگی شدید نویسنده عیان است. علاوه بر آن وقتی در روایت تک تک راویان، حتی در بخش «آخر» طراح ترور شهید مُغنیه هم نسبت به شخصیت او که با عنوان موریس یاد میکند، شیفتگی دارد، اگرچه غیرمنطقی میآید، البته بازهم این شیفتگی شدید نویسنده به سوژه را نشان میدهد که معقول نیست.
-
داستان و رمان در زمان حال روایت میشود، نه اینکه مثل خاطره از امروز و با دستاورد امروز، به گذشتهها نگاه کنیم و هی بخواهیم این جایگاه راوی را تکرار کنیم. یعنی به مخاطب حالی کنیم؛ آهای مخاطب، امروز سوژه شهید شده است و ما با شیفتگی داریم آن را روایت میکنیم. زمان اثر به جای حال، تبدیل به گذشته میشود که از ویژگیهای تاریخ و خاطره است.
-
در بخش «برهنه در میدان» بدون به سرانجام رسیدن روایت راوی اول اثر، راوی عوض میشود و پسر همسایه روایت میکند، نه مادر، اما موضوع مهربانی مادر است و ماجرای کفش نپوشیدن و اسلحه برداشتن برای رزم در نوجوانی و جوانی است و کفش آوردن مادر که این منطق روایت را دچار اختلال میکند. چه ضرورتی دارد راوی عوض شود؟
-
از بخش «چریک شدن» یک راوی ایرانی به جمع راویان اضافه میشود و روایت توسط یک خرمشهری، یک راوی مداخلگر که البته نامش تا آخر آن بخش هم معلوم نمیشود پیش می رود. همه چیز گویی رازی است سر به مهر برای رسیدن به چی؟ و مخاطب از کجا بداند؟
این راوی دو بخش را روایت میکند.
-
در بخش «آزمایش آموختهها» یک راوی فلسطینی روایت میکند که تا آخر هم نمیدانیم کیست؟ حتی به نام! دو فصل همین راوی روایت میکند. اثر شده پازل ندانستن ها.
-
زمان و مکان در این اثر گُم است. زمان - مکان که مشخصه منحصر به فرد رمان است به کنار. مکان ها، شاید با توصیف های بعضاً شاعرانه برای بیروت رفتگان قابل تصور باشد، ولی برای مخاطبان زبان مبدا، ایرانیانی که می خواهند سوژه یا شخصیت قهرمان را بشناسند، آیا برداشتی از مکان خواهند داشت؟ درباره زمان ماجرا سخت تر می شود، چون راویان اکثرشان از گذشته گویی دارند و هی به حال پیوند می زنند و اساساً روایت پر رفت و برگشت است، ولی زمان قابل دریافت نیست. یکی دو جا زمان به سال میلادی آمده، چند جا شمسی. برخی جاها هم نمیدانیم کدام زمان مقصود نویسنده است؟ مثلاً جایی آمده «اوایل دهه ۸۰» نمیدانیم منظور میلادی است یا شمسی یا چی؟ مثلاً در صفحه ۵۷. از آنجایی که راویها از امروز به گذشته برگشت میکنند، این تخطی زمانی و نامشخص بودن زمان مخاطب را بیشتر گیج میکند. مثلاً تا آخر اثر زمان شهادت مشخص نمی شود که از نقاط استراتژیک اثر است.
-
در بخش «ناشناختهها» هم یک راوی بینام و نشان دیگر ایرانی داریم که از دماوند حرف میزند. در این بخش صراحتاً به خاطره هم اشاره میشود؛ در صفحه ۶۹ کتاب.
-
شیوه زیرنویسها یا پانویس های کتاب، دقیقاً به روش شفاف سازی مورد استفاده در تاریخ شفاهی و خاطره و زندگینامه است، نه اینکه به ضرورتی که در رمان از آن استفاده میشود که البته رمان یک متن به هم پیوسته و همبسته است و اصولاً نباید زیرنویس داشته باشد. مثلاً این پانویس در صفحه ۲۷ ذیل عنوان «بنت جبیل» آمده است: «دژ مستحکم حزب الله بغل گوش اسرائیل. سخنرانی مشهور سید که در آن گفت اسرائیل از خانه عنکبوت هم سست تر است در ورزشگاه همین شهر ایراد شد. حاج قاسمِ حزب الله، جناب خالد احمد بزی، در همین منطقه متولد شد و با یک مقاومت اعجاب انگیز در حرب تموز در همین شهر به شهادت رسید. او و یاران اندکش نگذاشتند پرچم حزب الله در ورزشگاه این شهر پایین بیاید. او در ردیف مهمترین افسرانی بود که در نبرد ۲۰۰۶ به شهادت رسید.» خب این توضیح مبسوط چه معرفی ای از شهر بنت جمیل می تواند برای مخاطب داشته باشد؟ مکان یا زمان یا جغرافیای این شهر را برای مخاطب تشریح می کند یا چی؟ البته تمام رویدادهایی که در این پانویس آمده مثل سخنرانی و حتی آن پرچم و حتی شهادت هم در مابقی متن کتاب هست و نمی توان به حساب داده های تاریخی هویتی گذاشت. داده ناکارآمد برای شفاف سازی نام شهری است، تنها همین که در رمان کاربرد ندارد.
-
در بخش «با راهزنان» هم یک راوی لبنانی ناشناس دیگر دارد که روایتی نیمه تمام دارد.
-
چندین راوی ناشناس دیگر روایت هم در کتاب روایت میکنند تا میرسد به بخش «ماه عسل» که به خاطر ماهیت موضوع؛ روایت ازدواج و زناشویی، راوی ناشناس تنها نسبت به دیگر راویان، به واسطه رابطۀ سببیاش با سوژه، آشنایی هایی پیدا میشود و کمی نسبت به دیگر راویان شناخته شدهتر میشود، ولی باز هم نه نامی از او هست و نه چیز دیگری.
-
متاسفانه تا نیمه های اثر، در روایت راویان هیچ پرونده ای بسته نمیشود. همه پروندهها بازند و این به سردرگمی مخاطب بیشتر میافزاید. سوژه مرموز، راوی مرموز، پروندهها و ماجراها نیمه مانده و مرموز، جمع مرموزها چیزی به مخاطب نمیافزاید. نه دانشی و نه تجربهای و نه شناختی را حاصل نمیکند.
-
نقطه اتکای فرهنگی اثر، استفاده درست از خورد و خوراک و انواعش و نحوه پخت و پُز و استفاده آن است در این اثر. با اطمینان می توان گفت که این کتاب یک میدان مطالعاتی خرده فرهنگهای خوراک خاورمیانه است.
-
نکته مثبت اثر، میزان بالای مصاحبههایی است که نویسنده حین پژوهش قبل از نوشتن درباره سوژه انجام داده، یا بدان ها دسترسی داشته و از این مصاحبهها بهره گرفته است. دست نویسنده پر از خرده روایتهایی درباره شخصیت است. آیا نویسنده توانسته از این ظرفیت استفاده کند؟
-
در صفحه ۱۸۳ نام سوژه شخصیت قهرمان آورده میشود. البته فامیلیش در ۱۰۰ صفحه اول آمده بود البته با تشکیک. پس نام و نام خانوادگی قهرمانِ مرموز اثر در یک سوم پایانی در متن کامل میشود. این همه پنهانکاری آیا لازم است؟ آن هم در رمان پرتره؟ تقدیم ها را به کنار بگذاریم، مخاطب بعد از ۱۸۳ صفحه و حدود بیست روایت راویان متعدد تازه از نام قهرمانی که همه شیفته اویند مطلع می شود، مابقی خصوصیات ظاهری و علائق و… را به کنار. با اینحال، وقتی در سطر نهم همین صفحه ۱۸۳ آمده: «عماد… او… او اینجا…» دیگر استراتژی پنهان سازی شخصیت تمام است و بعد از آن دیگر استفاده از لفظ «او» برای قهرمان کارکردی نمیتواند داشته باشد و بازی با روان مخاطب است که البته ادامه می یابد تا سطر آخر کتاب و این بازی با روان مخاطب ادامه دار است.
-
البته در بخش «عملیات احمد» در صفحه ۲۱۱ این «او» گفتن را هم راوی به سُخره میگیرد. در پاراگراف اول که خیلی مضحک است؛ نویسنده خودش استراتژی ناکامش را به سُخره بگیرد و در صفحه ۲۱۲ از زبان راوی بازپا فراتر می نهد و ژانر رمان و زندگینامه را به میان شوخیش میکشد و منکر داستان بودن اثر میشود. این همه تناقض در یک اثر برای چیست؟ وقتی سه صفحه اول اثر کامل درباره شهید عماد مُغنیه است!
-
داستانیترین روایت از بین راویان متعدد این اثر، روایت «مامور مخفی» است. از صفحه ۲۰۱ تا ۲۰۹ با اینکه باز هم راوی ناشناس است، اما جزئیات و گذشته و آینده، با حالِ داستان گره خورده است و روایت، روایت حال است، نه مثل مابقی راویهای روایت های گذشته. البته جلوتر می گویم که بخش آخر اثر روایت رمان است. این مامور مخفی داستانی ترین روایت در بین روایت های خاطره گون داستانی است.
-
غیر از راویانی مثل همسر یا دختر یا مادر که نسبت آنان با سوژه، قهرمان کتاب، با پیمانهای کلامی برای این موضوع و مناسباتی مثل؛ مادر، دختر، بابا یا چیزهایی از این دست، باعث میشود مخاطب با راوی ارتباط بهتری برقرار کند، هرچند متن روایت اگر جزئیات داستانی نداشته باشد و پر از احساس و عاطفه باشد. هرچند این احساسات تیپ هستند و نه احساسات ویژه و شخصی مخصوص رمان و داستان.
-
بالاخره در بخش آخر که از صفحه ۲۴۱ شروع میشود تا ۲۷۱ و پایان اثر، روایت تازه تبدیل به رمان میشود. دو روایت موازی، یک راوی مئیر اسرائیلی و دیگری حاج قاسم سلیمانی ایرانی، راویانی این بخش هستند که کاملاً به صورت روایت رمان ارائه میشود. نشان می دهد که نویسنده می توانست اثر را به شکل رمان روایت کند ولی با انتخاب استراتژی ای به عقیده من غلط هی بر طبل زندگینامه داستانی و زندگینامه مستند کوفته است.
-
پاراگراف بندیهای بلند و بدون منطق دستوری و نگارشی و عدم سپید خوانی مناسب و به هم ریختگی فسخهای دو روایت در بخش «آخر» و غلطی نگارشی (حذف ضمیر در ص ۲۵۷ سطر ۲۳) از عوامل ساختاری نامناسب صفحهبندی و آماده سازی نشر برای سخت خوان شدن این اثری است که معمولاً روان روایت شده است. البته اگر گنگ سازی و مرموز کردن، استراتژی نویسنده را به کنار بگذاریم، در مابقی روایت، نویسنده قلمی روان دارد. این ویژگی میتوانست به خوشخوانی اثر تاثیر مثبت بگذارد که متاسفانه برآیند نهایی اثر، معکوس آن شده است.
-
به شخصه همه پیش فرضها و دانستههای خود را راجع به سوژه؛ شهید مقاومت، عماد مُغنیه به کنار گذاشتم تا از طریق متن اثر - که میبایست یک متن همبسته و گویا باشد، - همه آنچه می بایست از شخصیت بدانم را به دست بیاورم که پس از پایان اثر، با مقایسهای که با سرچ ساده در ویکی پدیا و دیگر منابع خبری دم دستی کردم، به این امر وقوف پیدا کردم که روایت موجود در ویکی پدیا، در شناخت بهتر از شهید عماد مُغنیه موفقتر است. هرچند جزئیات خاصی از زندگی شخصیت ارائه نکرده باشد، ولی چون کُلیت بدون ابهام و رمزگونه، به سان همین اثر «او» ارائه داده است. به نظر می آید مقاله ای خرد و خبری، بیشتر از خواندن این کتاب میتواند به مخاطب اطلاعات بدهد و شناخت بهتری از شخصیت ایجاد کند تا خواندن یک کتاب پُر متن ۲۷۱ صفحهای که هر صفحهاش با یک صفحه ۴آ متن برابری میکند و در اصل با سپید خوانی مناسب و پاراگراف بندی درست و صفحه بندی اصولی، حداقل میبایست ۴۰۰ صفحه کتاب با قطع رقعی باشد.
-
اینکه از زبان طراح ترور شهید مُغنیه، نویسنده نام شخصیت را موریس میگذارد، از آن نقاطی می شود که باید به آن دقت کرد. نقطه استراتژیک است. موریس میبایست معناهای دیگری هم داشته باشد. باید بررسی مختصر متوجه میشویم که موریس؛ هم نام مرد است و هم نام جزیرهای که قبلاً مستعمره فرانسه بوده در آفریقا و البته از نام امپراطور روم شرقی ۵۸۲ تا ۶۰۲ میلادی. امپراتوری که به جنگهای ایران و روم خاتمه داد، در سال ۵۹۱ میلادی. در متون عبری هم اولین بار نام یک تاجر عُمده کندر است. البته برای ما ایرانیان آشناست، چون جزیرهای است که رضا شاه پهلوی به آنجا تبعید شد. اما در متن که هیچ نشانی نداریم و در بیرون از متن هم ایضا، پس چه؟ در انتخاب این نام برای سوژهای که سازمان سیا و موساد چندین سال به دنبال آن بودهاند، هیچ نکته رمزی و اسطورهای نمیتوان یافت یا مشخص نیست متاسفانه که انتخاب آن را برای آدمی (از منظر آنان دشمن) و هدف چندین ساله شان، بسیار غیر معقول است، با توجه به شناخت از قوم یهود و شناختی که از سازمانهای اطلاعاتی مخاطب دارد، انتخاب عنوان موریس برای یک شخصیت که به قول آنان تروریست فعال است، باید نمادین و انتخاب هوشمندانه ای باشد که این گونه برداشت نمیشود. گویی آدمی عادی است، برخلاف تمام تلاش کتاب برای اثبات عکس آن.
جمع بندی نهایی من به عنوان مخاطب این است که استراتژی نامناسب نویسنده و تمسخر آن توسط خودش و بی ثباتی و رازگونگی بسیار راویان در امر مشهود، اثر را تضعیف کرده و ای کاش نویسنده، بسان بخش آخر کتابش، برشی از زندگی قهرمان که معرف کل زندگی اوست یا چند برش را انتخاب می کرد و با اینهمه داده بی ثمر و گیج کننده مخاطب را از خودش و شخصیت قهرمان دور نمی کرد! که البته رمان پرتره شخصیت نیز چیزی غیر از این نیست.
نظر شما