سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - علیرضا قائمینیا عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛ پورکسن (Uwe Poerksen) در کتاب Plastic Words: The Tyranny of a Modular Language (که نخستینبار در ۱۹۸۸ منتشر شد) اصطلاح «کلمات پلاستیکی» را برای توصیف دستهای از واژگان به کار میبرد که در زبان مدرن، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، بهطور گسترده در علوم، رسانهها و سیاست رواج یافتهاند.
این واژگان – نظیر توسعه، پیشرفت، رفاه، استانداردهای زندگی، مراقبت، ارتباطات، کیفیت، مدیریت و جز آن – دارای ویژگیهای زیرند:
اوّلاً، فاقد تعریف دقیقاند؛ یعنی نمیتوان برای آنها مرز معنایی مشخص و قابل سنجش تعیین کرد.
ثانیاً، در عینحال، هالهای مثبت دارند و به عنوان واژگانی «خوب» و «پیشرو» پذیرفته میشوند.
ثالثاً، قدرت اقناعی و ایدئولوژیک بالایی دارند و اغلب در گفتمانهای علمی و سیاسی برای مشروعیتبخشی به تصمیمها به کار میروند.
به تعبیر پورکسن، این واژگان مانند پلاستیکاند: انعطافپذیر، شکلپذیر و مقاوم در برابر نقد. در نتیجه، زبان را از معنای وجودی و تاریخی تهی کرده و به ابزاری فنی برای کنترل و مدیریت اجتماعی بدل میسازند.
به باور پورکسن، این واژگان نه فقط بیانگر واقعیت نیستند، بلکه آن را میسازند؛ آنها ابزار زبانِ قدرتاند که با پوشش علمی و عقلانی، سیاست و اقتصاد مدرن را مشروعیت میبخشند. از همین رو او از «استبداد زبان مدولار» سخن میگوید؛ زبانی که افراد را درون چارچوبی از مفاهیم پیشساخته و بیریشه گرفتار میکند.

به یاد دارم در دوره ای که در دهه ۷۰ در دوره کارشناسی ارشد مشغول بودم اساتید، هر چند که جزو شخصیتهای سرآمد در فلسفه اسلامی بودند، ولی چندان آشنایی با فلسفه غرب نداشتند، حتی اساتیدی هم که از تهران برای تدریس مباحث فلسفه غرب میآمدند چندان در زمینه کاری خود تبحر نداشتند.
از این رو، با دو دسته همواره مشکل داشتم: نخست دستهای که از فلسفه اسلامی طرفداری میکردند و با کلماتپلاستیکی (شکاکیت و نسبیتگرایی و انسجامگرایی و سوبژکتیویسم و غیره) به فلسفه غرب حمله میکردند. و وقتی از آنها مثلاً میپرسیدیم شکاکیت چیست و چگونه با این یا آن دیدگاه ارتباط دارد و غیره از پاسخ باز میماندند. دسته دوم هم مدرسان فلسفه غرب که به طور سادهنگرانه اندیشه های فلسفی را طرح میکردند و مباحث آنان عمق و دقت خاصی نداشت.
اگر عالم غرب در برخورد با نگاههای مخالف کلمات پلاستیکی را ابداع کرد. بعد از انقلاب هم متأسفانه بسیاری از مراکز این گونه کلمات را در مواجهه با اندیشههای جدید به کار گرفتند. بیآن که در مدلول واقعی این کلمات و ارتباط آنها با اندیشهها به درستی تأمل کنند. من نه مدافع فلسفه غرب بودم و نه مخالف فلسفه اسلامی، بلکه به دنبال فهم صحیح اندیشه ها بودم و از این «روحیه پلاستیکی» همواره از آن زمان رنج میبردم.
هر قدر در مباحث جدید جلوتر میرفتم این روحیه را برجستهتر مییافتم و میدیدم کسانی که در هر زمینه اظهار نظر میکنند اما نمیتوانند منابع اصلی بحث را بخوانند چنان به مثابه فیلسوفان قدری در جامعه ما تکریم میشوند که جای تعجب بسیاری دارد، فلاسفهای که به تعبیر من، «فلاسفهپلاستیکی» هستند و با شعار دادن و برچسب زدن به این یا آن فیلسوف غربی مقام و منزلت مییابند. به قول برخی، درس نخوانده ملاشدهاند.
نه علامه طباطبایی که من میشناختم این گونه بود و نه شهید مطهری که توسط همین روحیههای پلاستیکی شهید شد. روحیه پلاستیکی همواره تحجر را به دنبال دارد که روشنفکری مثل مطهری را برنمیتافت.
اگر بعد از انقلاب به خاطر افت روحیه فلسفی و انتقادی واقعی در محافل فلسفی با پدیده روحیه پلاستیکی رو به رو شدهایم، شاهد ظهور «نظریات پلاستیکی» (plastic theories) و«نقدهای پلاستیکی» (plastic criticisms) نیز هستیم.
امروزه بسیاری از چیزهایی که به عنوان نظریه مطرح میشوند به تعبیرمن «نظریات پلاستیکی» یا شبهنظریه یا نظریهنما هستند و نقدهایی که بر دیدگاههای مخالف ایراد میشوند «نقدهای پلاستیکی» یا نقدنما یا شبهنقد هستند. این دو پدیده معمولاً با هم ملازمند و از مشکلات معرفتی جامعه علمی ما هستند و یکی از علل انسداد تفکر فلسفی در ایران همین دو پدیده هستند.
نقدهای پلاستیکی ویژگیهای مهمی دارند که به برخی از آنها اشاره میکنم:
(۱) این گونه نقدها معمولاً از کلمات پلاستیکی استفاده میکنند؛ یعنی به جای اینکه محتوای معرفتی عمیق داشته باشند از بارارزشی کلمات کمک میگیرند.
(۲) مبتنی بر تحلیل نادرست اندیشهها هستند. ناقد در مسیر نقد بیشتر بر اطلاعات نادرست یا ناقص تکیه میزند.
(۳) بیشتر بر شنیدهها استوارند تا تحقیق علمی.
(۴) به مرجعیتعلمی توسل میکنند تا استدلالهای منطقی. برای مثال میگویند فلان شخصیت یا فلان فیلسوف این را گفته پس حرف مخالف اشتباه است.
(۵) حرف رقیب را سادهسازی میکنند. در مواردی که با بحثی پیچیده رو به رو میشوند با دوشقیهای نادرست یا با سیاهوسفیداندیشی رقیب را نقد میکنند.
(۶) اگر هم از منابعی استفاده میکنند منابع اصلی نیست بلکه بیشتر به روایاتی نادرست یا تقریرهایی غلط رجوع میکنند.
(۷) بیشتر صورت اقناعی دارند تا استدلالی و برهانی و غیره
نظریاتپلاستیکی هم علاوه بر اینکه بر نقدهای پلاستیکی و گونههای ناشناخته یا شناخته شده مغالطات استوار میشوند و در ظاهر به سان نظریاتی مطرح میشوند که مشکل معرفتی و فلسفی عالم را حل میکنند ولی در باطن جز پارهای از کجاندیشی و توهمات فلسفی نیستند.
در وضعیت معرفتی که ما در آن قرار گرفتهایم با بسیاری از اندیشمندان پلاستیکی رو به رو میشویم که چنین نظریاتی را برای حل معظلات فکری پیش میکشند اما به جای اینکه مشکلی را حل کنند دهها مشکل دیگر را پدید میآورند.
نظریات پلاستیکی هم ویژگیهای مهم دیگری دارند که به برخی از آنها اشاره میکنم؛
(۱) بیشتر جنبه انتزاعی دارند تا کاربردی.
(۲) خود مسایلی را مطرح میکنند که شبه مسأله هستند تا مساله واقعی. یعنی مسایلی را چنان مهم جلوه میدهند که مسأله حقیقی نیستند بلکه شبهمسأله هستنئد.
(۳) به تفاوتها توجه نمیکنند و بیشتر مبتنی بر شباهتها هستند.
(۴) با مسایل عینی و ملموس سر و کار ندارند.
(۵) صورت منطقی واقعی ندارند.
(۶) قدرت تبیینی ندارند؛ یعنی از لحاظ علمی نمیتوانند تببین کنند و غیره.
متفکرانی که ما امروزه (و بلکه از قدیم) در عالم اسلام داریم واقعاً بردو دستهاند: متفکرانپلاستیکی و متفکرانغیرپلاستیکی (حقیقی). مهمترین راه برونرفت از این وضعیت انسداد فکری شناسایی این تفکیکها و تفاوتهاست.
علل پیدایش تفکر پلاستیکی در جهان اسلام
تفکر پلاستیکی در جهان اسلام پدیدهای تصادفی نیست؛ ریشه در تاریخ، ساختار معرفتی و نهادهای آموزشی ما دارد. این تفکر نه از سر جهل، بلکه از دل تکرارِ بیفهم و ترجمههای بیجان زاده شده است. برای فهم آن باید به زمینههای چندگانهای بنگریم که روح فلسفه را از معنا تهی ساختهاند و واژهها را به کلمات پلاستیکی بدل کردهاند.
۱. گسست از میراث تفکر و تداوم ترجمهای: در سدههای اخیر، پیوند ما با میراث فلسفی و عرفانی خویش گسسته است. سنت فلسفه اسلامی نه بهصورت پویا ادامه یافت و نه مواجههای عمیق با فلسفه مدرن پیدا کرد. نتیجه آن شد که در هر دو سو چه در دفاع از سنت و چه در نقد غرب گرفتار سطحنگری شدیم. زبان فلسفه در میان ما زبانترجمه ماند، نه زبانتأمل؛ و از همینجاست که واژهها بیریشه شدند و معنا از آنها گریخت.
۲. نظام آموزشی نقلمحور و بیتحلیل: در مدارس، حوزهها و دانشگاهها، آموزش فلسفه بیش از آنکه بر فهم و تحلیل تکیه کند، بر حفظ و نقل استوار است. دانشجو یا طلبهای که با ساختار معرفتی یک مکتب آشنا نیست، به تکرار واژههایی چون «شکاکیت»، «نسبیتگرایی» یا «عقلانیت مدرن» بسنده میکند. در چنین نظامی، واژهها بهجای مفاهیم، به نشانههای منزلت تبدیل میشوند. ما گرفتار چیزی شدهایم که میتوان آن را «زبان مدولار» نامید: زبانی که از معنا تهی است اما از اقتدار لبریز.
۳. سیطرهی گفتمانهای ایدئولوژیک بر فلسفه: پس از انقلاب، فضای فکری بیش از آنکه عرصهی گفتوگو باشد، میدان مرزبندیهای سیاسی شد. واژهها نه برای اندیشیدن، بلکه برای داوری و برچسبزنی به کار رفتند. فلسفه از جستوجوی حقیقت به ابزار دفاع یا نفی بدل شد. این همان جایی است که «نقد پلاستیکی» زاده میشود: نقدی که نه از فهم برمیخیزد و نه از روش، بلکه از تعصب و احساس.
۴. تقدسسازی از شخصیتها بهجای تداوم اندیشهها: در فضای تفکر پلاستیکی، متفکران به بتهایفکری تبدیل میشوند و سخنشان پایان گفتوگوست، نه آغاز آن. این تقدسسازی، روح پژوهش را میکُشد و «مرجعیت فکری» را جایگزین «استدلال فلسفی» میکند. در چنین محیطی، «نظریات پلاستیکی» رشد میکنند: نظریاتی که در ظاهر نوآورند، اما در باطن بازتولیدِ همان سکون و تکرارند.
۵. غیبت زبان گفتوگو میان سنت و مدرنیته: ما یا به انکار کامل مدرنیته روی آوردهایم، یا به جذب بیتأمل آن؛ در هیچیک، زبان گفتوگو و ترجمهی متقابل میان دو جهان شکل نگرفته است. واژههایی چون «توسعه»، «پیشرفت» یا «رفاه» بیآنکه در بافت فرهنگی و تاریخی خود فهم شوند، وارد زبان ما شدند و چون معنای بومی نیافتند، به سرعت پلاستیکی شدند؛ ظاهری علمی یافتند، اما از درون تهی شدند.
۶. فقدان تفکر انتقادی و شیفتگی در برابر جریان خاص: تفکر پلاستیکی در خلأ نقد رشد میکند. هر جا ذهن نقاد خاموش شود، زبانِ شعار بر زبانِ اندیشه چیره میگردد. در جهان اسلام، فقدان تربیتانتقادی باعث شده که بسیاری از ما یا در برابر سنت سرِ تعظیم مطلق فرود آوریم یا شیفتهٔ بیچونوچرای اندیشههای غربی شویم. در هر دو حالت، عقل پرسشگر جای خود را به ذهنمقلد میدهد. نتیجه، فرهنگی است که بهجای فهم، به پیروی دل میبندد؛ فرهنگی که یا در برابر قدرت سنت به سکوت میگراید یا در برابر جذابیت مدهای فکریِ روز، مدهوش میشود. شیفتگی بینقد و مخالفت بیفهم، دو چهرهٔ یک حقیقتاند: مرگِ تفکر حقیقی و زایشِ تفکر پلاستیکی.
نظر شما