سه‌شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۴۷
مواجهه با مرگ در موقعیت‌های متعدد

در بخش‌های مختلف مجموعه «پیشانی‌نوشت‌ها» پیوند عمیقی بین مسأله خواب و مرگ می‌بینیم. گویی خواب نزدیک‌ترین تجربه به مرگ در زندگی است.

‌سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمدجواد روزگار: «پیشانی‌نوشت‌ها» مجموعه‌داستانی است ساختارشکن نوشته‌ی علیرضا جوانمرد که توسط نشر ثالث منتشر شده است. این مجموعه‌داستان پست‌مدرن با رویکردی نو مخاطب را با مسأله مرگ مواجه می‌کند و بسته به موقعیتی که راوی یا شخصیت نسبت به موضوع مرگ دارد شکل روایت، نثر و زبان تغییر می‌کند. چنان که در داستان «مرض قند» در ابتدا انگار با یک مقاله یا توصیه پزشکی طرفیم؛ اما رفته‌رفته این سفارش‌ها و نکات پزشکی شکل داستان می‌گیرد. یا در «سرخط خبرها» انتخاب کلمات و نوع زبان به شکلی است که گویی با گزارشی خبری روبه‌رو هستیم. همچنین در داستان «ذبح» راوی مرتباً قاضی را خطاب قرار می‌دهد، به نوعی که انگار دارد دفاعیه خود را در دادگاه می‌خواند. گویی نویسنده علاوه بر تلاشی که برای قصه‌گویی کرده، از ابزار و امکاناتی که زبان و ساختار داستان به او داده در شکل روایت خود نهایت استفاده را کرده است. همان‌گونه که در داستان «یادش رفته بود خداحافظی کند» مدام با گفت‌وگوی شخصیت‌ها طرفیم و بخش عمده‌ی داستان را دیالوگ شکل می‌دهد. چرا؟ چون پیرزن بیماری که در صدد خودکشی است، یادش رفته با خیلی‌ها خداحافظی کند. پس داستان زبان شخصیت می‌شود که به جای او حرف بزند و مدام حرف بزند که خداحافظی کند. پس عناصر داستان برای جوانمرد نه تنها ابزاری است برای قصه‌گویی بلکه امکاناتی به او می‌دهد که داستانش را متفاوت روایت کند.

«آنچه در کلاس‌های داستان‌نویسی اتفاق می‌افتد چیزی جز رجعتی هوشمندانه به تئوری‌های ازپیش‌آزموده و قالب‌یافته نیست. با این همه داستان‌نویس واقعی - آنکه تشخیص در داستان‌هایش دارد - آن است که، ضمن رعایت قوالب اساسی داستان، خود را از تکرار گذشته‌ها رها سازد، به آینده پر گشاید، عروج کند و کیست که نداند عروج در بی‌هوشی و بی‌خودی اتفاق می‌افتد.»

در بخش‌های مختلف این مجموعه پیوند عمیقی بین مسأله خواب و مرگ می‌بینیم. گویی خواب نزدیک‌ترین تجربه به مرگ در زندگی است. برای مثال در داستان «مرثیه» به هنگام تدفین، راوی تلقین خواندن برای میت را این‌گونه توصیف می‌کند: «آرام‌آرام دایی را تکان داد. آن‌طور که بخواهند خوابی را بیدار کنند.» در بسیاری از داستان‌ها شخصیت مرگ خود یا یکی از نزدیکانش را در خواب می‌بیند. این پیوند در داستان «ما شب‌ها با هم می‌خوابیم» پررنگ‌تر می‌شود؛ جایی که قبر به اتاق‌خواب همیشگی تشبیه می‌شود و آیه‌ای از قرآن کریم می‌آورد که: «خدا نفس‌ها را هنگام مرگ باز می‌ستاند و نفس آنکه نمیرد به هنگام خوابش؛ پس آن کس که مرگش مقدر است نفس او را نگه دارد و دیگران را باز پس فرستد تا هنگامه‌ای معین.»

این داستان را یک راوی شگفت نقل می‌کند؛ فرشته‌ای که مسئول بازگیری جان‌هاست، شب‌ها کنار زوجی می‌خوابد که قصد خودکشی دارند. حالا اگر خواب مصداق مرگ باشد و زندگی مصداق بیداری و این دو توأمان و پی‌درپی تکرار شوند، این امکان وجود دارد که زندگی کنونی ما دنباله‌ی مرگی در گذشته باشد؟ این یکی دیگر از خاصیت‌های پیشانی‌نوشت‌ها است. مخاطب را به اندیشیدن و فکر کردن راجع به فلسفه‌ی زندگی و مرگ وامی‌دارد و مرز بین زندگی و مرگ چنان باریک می‌شود که در داستان «آینده‌ی زیبای تو» پدر تولد را نه آغاز زندگی بلکه شروع مرگ می‌داند.

«برگردیم به موضوع اصلی خودمان: خواب. باید گفت که برخی چنین می‌اندیشند که خواب دنباله‌ی بیداری ماست، ولی خیلی‌ها هم فکر می‌کنند که رفتارهای ما در بیداری دنباله‌ی خواب محسوب می‌شود.»

یکی دیگر از موضوعاتی که در سراسر مجموعه با آن روبه‌رو می‌شویم مسأله معجزه است. تعریف ما از معجزه چیست؟ معجزه وجود دارد؟ اگر هست همیشه باب میلمان است؟ در این مجموعه با سری معجزاتی طرف می‌شویم که از دل موقعیت جدی، طنز تلخ بیرون می‌کشند. معجزاتی که باب میل شخصیت‌ها نیست. دکتر در داستان «پایان معجزه‌آسا» اعتقاد دارد که معجزه در جهان حقیقتی انکارناپذیر است و ناامیدی کفر است. در همین داستان احمد و حبیبه در پایان به طرز شگفت‌انگیزی توسط بالگردهای ارتش نجات می‌یابند که این اتفاق خلاف خواسته‌شان در سراسر داستان است. همین اتفاق در داستان «ما شب‌ها با هم می‌خوابیم» هم می‌افتد؛ درز در و پنجره‌ها باعث خروج گاز می‌شود و خودکشی پوریا و فرناز هم سرانجام نمی‌یابد. یا در داستان «ماجرای زن غیب‌گو» باردار شدن معجزه‌آسا و مریم‌گونه‌ی زن پلیس قطار، نه تنها مسأله را حل نکرده بلکه خود طرح مسأله می‌کند و ظن پلیس نسبت به همسر خود را در پی‌دارد. در داستان «ذبح» هم می‌بینیم که معجزه رخ می‌دهد، اما آیا به موقع؟ حتی گوسفند قربانی و لطف محال هم می‌رسد ولی در نهایت دخترک نجات نمی‌یابد.

«خیلی‌ها می‌گفتند تیر غیب آمده و معجزه بوده که ما زنده بمانیم. هرچند برادرم می‌گفت اگر قرار بود معجزه باشد، باید قبل از مرگ پدر می‌بود یا دست کم قبل از مادر.»

کتاب، کتاب‌خانه، دست‌نوشته و کلاً موضوع نوشتن چه به شکل ترجمه، چه تالیفی از دیگر المان‎‌های تکرارشونده در داستان‌هاست. نوشتن رسالتی مقدس تعریف می‌شود؛ راوی در داستان «باسم‌الحق» کلامی را بی‌وضو نمی‌نویسد. در «خطابه‌ای در باب داستان» داستان‌نویس چنین تعریف می‌شود: «هر داستان‌نویس مسیحایی است باصلیب به‌معراج‌رفته که زخمی از تن پرزخمش را در انجیلی روایت می‌کند.» و داستان زندگی‌نامه‌ی ذهنی - وجودی نویسنده تعریف می‌شود. انگار آنچه که می‌ماند داستان است و بس؛ هر آنچه نوشته‌اند و نوشته‌ایم. احمد در داستان «پایان معجزه‌آسا» آخرین چیزی که با خود تا لب گور آورده دست‌نوشته‌هایش است. یا راوی در داستان «ذبح» انتظار دارد قاضی او را به واسطه‌ی ترجمه‌هایش بشناسد. به همین روال نویسنده در جای‌جای متن از دیگر کتب نقل می‌کند و به آن‌ها ارجاع می‌دهد و به این صورت مجموعه‌داستان را چندلایه و عمیق می‌کند؛ شاید به پاس جاودانگی آنچه پیش‌تر نوشته شده و شاید در تلاش برای جاودانگی خودش.

المان‌هایی که ذکر شد همراه با قدیسی که در اکثر داستان‌ها می‌بینمش و در نهایت هم برایمان غریب و ناشناخته می‌ماند، عناصری هستند که داستان‌های این مجموعه را به هم مرتبط می‌کند. داستان‌های پازل‌گونه‌ای که مخاطب را دعوت به همکاری می‌کند که گوشه‌ای از کار را بگیرد و تکه‌های پازل را کنار هم بچیند تا داستان به شکل و فرم غایی خود برسد.

«حالا نویسنده می‌تواند به دایره‌ی تصورات ممکن برای داستان رجوع کند. می‌تواند به امکانات محتوای بسته‌ای که دخترک خریده توجه کند: یک اسباب‌بازی، یک جعبه شکلات فرانسوی، یک قاب‌عکس یا حتی یک عروسک فرنگی و با هر کدام از این مفروضات داستان را ادامه دهد.»

در نهایت «پیشانی‌نوشت‌ها» مجموعه‌داستانی است پر از رمز و راز و فرصتی برای کشف و شهود مخاطب. جوانمرد لقمه‌ی آماده برای مخاطب نگرفته، بعضاً مواد اولیه را داده و از آن‌ها خواسته که خود را به چالش بکشند و از دل این مواد به‌شخصه داستان بسازند و بخوانند و مزه‌مزه کنند و لذت ببرند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها