سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: کتاب «پایانی که آغاز من است» با زیر عنوان واپسین گفتوگو و آخرین نگاه به گذشته اثر تیتسیانو ترتسانی با ترجمه عطا گیلانی از سوی نشر نی منتشر شد. این کتاب گفتوگویی صمیمی میان پدری در آستانه مرگ و پسری در جستوجوی معناست.

سفرها و ماجراجوییهای خبرنگار ایتالیایی اشپیگل
تیتسیانو ترتسانی، متفکر، نویسنده و خبرنگار ایتالیایی اشپیگل بود که بیشتر به خاطر دانش گستردهاش از شرق آسیا در قرن بیستم و به عنوان یکی از معدود خبرنگاران غربی که شاهد سقوط سایگون به دست ویت کنگها و سقوط پنوم پن به دست خمرهای سرخ در اواسط دهه ۱۹۷۰ بود، شناخته میشود. او در بحرانیترین سالهای قرن بیستم به عنوان نماینده مطبوعاتی مجله اشپیگل آلمان در آسیا، از رویدادهای جنگ ویتنام و انقلاب فرهنگی، چین، ژاپن، کامبوج و هند که از نزدیک شاهدشان بود گزارشهایی مخابره میکرد و به تحلیل حوادث دشوار آن روزگار میپرداخت او در این کتاب درباره سفرها و ماجراجوییهایش و همچنین از برخوردش با فرهنگها و سیستمهای سیاسی مختلف و جستوجویش برای یافتن کمال معنوی سخن میگوید.
ترتسانی در شصت و پنج سالگی به سرطانی وخیم دچار شد و تصمیم گرفت در ماههای پایانی عمرش همراه پسرش فولکو گوشهای بگیرد و یافتههای زندگیاش را برای فرزندش بگوید تا او آن یافتهها را با جهانیان در میان بگذارد. او این فرصت را داشت تا به رویکردهای فلسفی عصر خود نظری بیندازد و خوانندگان هم نسل ترتسانی و خوانندگان جوانتر این کتاب هم فرصت مییابند تا به ریشهیابی بسیاری از مصائبی بپردازند که قرن بیست و یکم و انسان امروز با آن مصائب روبهروست. تمام کتاب به منزله آخرین پرده نمایشی است که زندگی نام دارد و در قالب دیالوگ نوشته شده است:
ریشهیابی بسیاری از مصائب در قرن بیست و یکم
تیتسیانو: ترس از مرگ ترس از دست دادن چیزهاست ترس تو از این است که ویلایت را جا بگذاری.
فولکو: ترس پوچی است.
تیتسیانو: پوچ است این ترسهاست که مرگ را وحشتناک میکند. ترس از دست دادن دار و ندارت، ترس از دست دادن همه آن چیزهایی که روزی به آنها چنگ انداختهای بغل گرفتهای و نمیخواهی رهایشان کنی خانهات، خانوادهات، ماشینت، موتورت، ملکت… میترسی اینها را جا بگذاری.
ترتسانی با به سخره کشاندن مرگ شوق و عشق به زندگی و زندگان را به خوانندگان خود سرایت میدهد: «زندگی من سرشار بود از ماجراهای عجیب حکایاتی که نباید همواره از منظر اخلاق یا سیاست به آنها نگریست همین که زندگی بودند و ماجرایی با خود داشتند، برای خود خوبند.»

کسی که تاریخ را نفهمد روزگار خودش را هم درک نخواهد کرد
عطا گیلانی در مقدمه کتاب مینویسد: در تماسی که با فولکو ترتسانی برای کسب اجازه ترجمه این اثر از زبان آلمانی داشتم برایم نوشت: «پدرم شاد میشد اگر میدانست مردم فارسی زبان هم این اثرش را میخوانند. یادآور میشوم که اصل کتاب به ایتالیایی نوشته شده و هم زمان با همکاری مجله اشپیگل به زبان آلمانی منتشر و معرفی شده است؛ زبانی که تیتسیانو با آن مینوشت. پایانی که آغاز من است در چاپهای متعدد بعدی توسط مترجمان آلمانی و شخص فولکو ترتسانی بازنگری و گاه مختصر شده است.»

سفرهای روزنامهنگارانه تا مواجهه با مرگ و جستوجو برای صلح
این کتاب حاصل گفتوگوهای طولانی ترتسانی با پسرش، فولکو، در واپسین روزهای زندگی اوست؛ زمانی که نویسنده با پذیرش بیماریاش، به بازنگری تمام مسیر زندگیاش میپردازد و از دل خاطرات، سفرها و اندیشههایش، نگاهی عمیق به معنای زیستن و مردن ارائه میدهد. ترتسانی در این گفتوگوها زندگی خود را نه به عنوان مجموعهای از اتفاقات، بلکه به مثابه سفری معنوی بازمیخواند؛ سفری از جنگها، انقلابها و سفرهای روزنامهنگارانه تا مواجهه با مرگ و جستوجوی درونی برای صلح. او از سالها حضورش در آسیا سخن میگوید، از هند و چین و ویتنام، از تأثیر فرهنگهای شرقی بر نگاهش به جهان، و از اینکه چگونه در میان آشوب سیاست و خشونت، به حقیقتی ساده رسیده است: «آنکه آرامش واقعی تنها در پذیرش ناپایداری زندگی است.»
در پشت جلد کتاب آمده است: «در دل این روایتها، مفاهیمی چون آزادی، رهایی از ترس، و بازگشت به طبیعت جایگاهی محوری دارند. زاویه دید ترتسانی به جنگها و انقلابها و اتفاقات فرهنگی، عمدتاً در آسیا، زاویهای است به دور از سیاست و منشِ معمول ژورنالیستی. چشمِ او چشمی است که جزئیات و کلیات را به موازات یکدیگر شالوده مشاهدات میکند و طریقِ دیدن تاریخ را به میدانی دیگر میبرد. ترتسانی باور دارد که انسان مدرن، در میان شتاب تکنولوژی و مصرف، از خویشتن خویش دور شده است.
او بهجای مقاومت در برابر مرگ، از آشتی با آن سخن میگوید؛ از اینکه مرگ ادامه طبیعی زندگی است، نه پایان آن. به همین دلیل، «پایان» برای او آغاز نوعی بینش تازه است، نگاهی که از دل خاموشی، معنا میزاید. در این گفتوگوها، مرز میان روایت شخصی و اندیشه فلسفی از میان میرود؛ خواننده همزمان شاهد زندگی یک انسان است و سفری ذهنی در جستوجوی معنا را تجربه میکند.
متن کتاب در عین سادگی، ژرفترین دغدغههای انسانی را بیان میکند: چگونه باید زیست، چگونه باید دوست داشت، و چگونه باید رفت. این کتاب درباره پذیرش و آگاهی و یافتن زیبایی در گذرا بودن است. ترتسانی در واپسین روزهای عمرش، به ما یادآوری میکند که زندگی، حتی در لحظه خاموشی، میتواند روشنایی داشته باشد. او مینویسد تا بگوید هر پایانی، اگر با بینش همراه شود، آغازی است برای نوعی دیگر از بودن، بودنی آرام، آزاد و سرشار از معنا.»

بخش بزرگی از کار تیتسیانو مطالعه تاریخ بود
در بخش ژورنالیستها تیتسیانو به پسرش فولکو میگوید: «بخش بزرگی از کار من مطالعه بود، مخصوصاً مطالعه تاریخ. نگاهی به کتابخانهام بینداز و ببین چه کتابهایی دارم. تعداد زیادی از آنها به تاریخ هندوچین و استعمار اختصاص دارند. همهچیز حول همان محور میگشت. بخشی از آنها را در سفرها همراه داشتم و میخواندم. بخشی دیگر در خانه بودند و بین دو سفر میخواندم و خودم را برای موضوع مربوطه آماده میکردم.
کسی که حوادث روز را در بستر تاریخی آن دنبال نکند از هیچ چیز سر در نمیآورد. به همین جهت باید در تمام ابعاد آن موضوع مطالعه کرد. کسی که تاریخ را نفهمد روزگار خودش را هم درک نخواهد کرد. روزنامهنگاری که وقایع روز را توصیف میکند، اگر د رهمان محدوده بماند، مانند کسی است که جهان را از پشت تلسکوپ میبیند. در حالی که تو برای دیدن دوردستها به تلسکوپ نیاز داری. به همین دلیل من ارزش زیادی برای مدرسه روزنامهنگاری قائل نیستم. آنجا فقط تکنیک نوشتن را یاد میدهند اما نمیتوانند از تو یک روزنامهنگار بسازند. چیزهایی کلی درباره تاریخ و جغرافی و اقتصاد را در اختیارت میگذارند. در نهایت خودت هستی که باید از خودت چیزی بسازی.
همانگونه که هیچ دانشکده ادبیاتی نمیتواند شاعر پرورش بدهد. کسی که میخواهد شاعر شود باید روی شخصیت خودش کار کند. البته دانش پایه لازم است. من آنگلوساکسونها را به خاطر کارهای بنیادینی که در این زمینه کردهاند تحسین میکنم. این موضوع منحصر به ژورنالیسم نیست. کار عکاسان هم بر این پایه استوار است. از جمله عکاسان خوب یکی فلیپ جونز گریفیث عکاس و خبرنگار گاردین بود. با او در کامبوج آشنا شدم. هر چه من مطالعه کرده بودم او هم خوانده بود. هر چه من میدانستم او هم میدانست. نه برای آنکه چیزی بنویسد، برای آنکه عکس بگیرد جالب است. این است که او یکی از بهترین عکاسان خبری دنیاست. برای آنکه تصویری از چیزی نشان بدهی باید بدانی که چه چیزی پشت پرده در تکوین آن حادثه نقش دارد، وگرنه هر کسی میتواند با یک کلیک عکس بیندازد.»

همهچیز را باید در بستر تاریخی آن مشاهده کرد
در جایی دیکر فولکو از تیتسیانو میپرسد تاریخ برای تو مهمترین چیز زندگی است؟ همهچیز تاریخ است. همهچیز را باید در بستر تاریخی آن مشاهده کرد و باید بگویم هرگاه که تاریخ به زایش مهمی میرسید آن را حس میکردم. در تمام دوران کار ژورنالیستیام صدای پای تاریخ را بهوضوح میشنیدم. هر کجا که میرسیدم، علائم تغییر را میتوانستم به چشم ببینم و تشخیص بدهم که آیا در اینجا اتفاق مهمی در شرف وقوع است یا نه. حتی شانزده سال بعد، وقتی که با یک خبرنگار سرخوشِ روسی یکی از آن تبلیغاتچیهای رژیم، با کشتی از رود آمور میگذشتیم، بیبیسی خبر از کودتا علیه گورباچف داد. آغازی بود بر پایان کمونیسم.
در آن هنگام هیجانی به من دست داده بود که سر از پا نمیشناختم. حال موشی را داشتم که دارد با کشتی غرق میشود و برای نجات خودش به هر سویی میدود. باید از آنجا در میرفتم. باید خود را به جایی میرساندم که صحنه اصلی نمایش تاریخ بود. جایی که تاریخ داشت ورق میخورد. آن روز دو پا داشتم، دو پای دیگر قرض کردم و از آن گروه سیاحان جدا شدم و بار دیگر خود را به جریان حوادث سپردم. این بار هم داشت خطای احمقانهای از من سر میزد. میخواستم خود را به هر قیمتی که شده به مسکو برسانم. خوشبختانه ندانم کاری شورویها مانع حضور من در مرکز حوادث مسکو شد. آن روز با عدهای سوار هواپیماری کوچکی شدیم که به مسکو میرفت. هواپیما باید قبل از مسکو در فرودگاه بلاگووسنسک به زمین مینشست.

در کمال تعجب، تراکتوری وسط باند فرودگاه به کار تعمیر آسفالت مشغول بود و هواپیما نتوانست فرود بیاید و به پرواز خود ادامه داد. با این اتفاق از کنفرانس مطبوعاتیای که در مسکو جریان داشت جا ماندم. اما چه باک! در آنجا من فقط یکی از چهارصد خبرنگاری بودم که در سالن به استماع گزارش رسمی پیروزی بر کودتاچیها میپرداخت و به خاطر تعمیر آسفالت و بازگشت هواپیما، تنها خبرنگاری بودم که شاهد فروافتادن مجسمه لنین در آسیای مرکزی شدم؛ آن هم با فریادهای «اللهاکبر!» و بار دیگر صدای پای تاریخ در گوشم طنینانداز شد.
اکنون ما هستیم و گرفتاری ما با القاعده، میبینی چطور وقایع مختلف به هم مرتبطند؟ آدم باید کور باشد که ارتباط درونی این حوادث را نبیند و نفهمد که شکست مفتضحانه کمونیسم که زمانی ایدئولوژی محرومان به حساب میآمد باعث رونق بنیادگرایی اسلامی شده است. از این دیدگاه درباره مائو و هوشیمین هم به جای خود گفتهاند. کسی که پیوستگی حوادث را نفهمد از تاریخ چیزی نمیداند.
تو میپرسی آن چیست که من در برخورد با تاریخ درمییابم. اسمش را هر چه میخواهی بگذار، من آن را تاریخ مینامم و تقدیسش میکنم. شاید این تجربیات همان چیزهایی هستند که دیگران به آن تجربیات عارفانه تفاوتهایی داشته باشد. حداقل اینجا سلسه مراتبی نیست. شیخی نیست که تو را از عوالم اشراقیات محروم کند، خرقهای را از تو دریغ بدارد و بگوید: «تو شایسته دیدار محبوب نیستی!» در اینجا خودت هستی و دریافتهای خودت از هستی و تفسیری که خودت، بینیاز از پیر و مرشد، از عوالم خودت به دست میدهی.
بدون دعا و سرود و سخنرانی در سکوت تا کوره مردهسوزی بدرقه کنید
در بخش پایانی کتاب با نام بدرود چنین میخوانیم: «روی میز نامهای به چشم میخورد با جوهر بنفش که نشان از دستخط پدر دارد.
قراری را که با هم گذاشتیم، در اینجا یادآوری میکنم: وقتی که کارم به پایان رسید با اداره صلیب سبز تماس بگیرید؛ آنها به کارشان واردند. میآیند و بی سروصدا اقدامات لازم را انجام میدهند. همانطور که قبلاً صحبت کردیم میخواهم کالبدم را بسوزرانید، در تابوتی از تخته ساده، بیهیچ تزئینی. مرا به کلیسای کوچک ببرید و از آنجا بدون دعا و سرود و سخنرانی، بلکه در سکوتی که همه چیز را با خود دارد، تا کوره مردهسوزی بدرقه کنید. خاکسترم را در کوزهای ساده تحویلتان میدهند. از آنجا میخواهم با خانوادهام به اورسینیا برگردم. اینها آخرین خواستههای من هستند. سعی کنید که کار به سادگی برگزار شود. از همه شما ممنونم و امیدوارم که بتوانید از ته دل به این ماجرا بخندید. دوستتان دارم.»
کتاب «پایانی که آغاز من است» با زیر عنوان واپسین گفتوگو و آخرین نگاه به گذشته اثر تیتسیانو ترتسانی با ترجمه عطا گیلانی در ۳۶۰ صفحه و قیمت ۴۶۰ هزار تومان از سوی نشر نی منتشر شد.
نظر شما