سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – سمیه مهرگان: «بیشهنشینان» یکی از درخشانترین و تحسینشدهترین آثار تامس هاردی، نویسنده برجسته قرن نوزدهم، است که در فاصله سالهای ۱۸۸۶ تا ۱۸۸۷ به صورت پاورقی منتشر شد و در سال ۱۸۸۷ در قالب سه جلد به چاپ رسید و اکنون با ترجمه سهیل سُمی از سوی نشر دیدآور به فارسی منتشر شده است. این رمان، که یکی از داستانهای مجموعه وِسکس هاردی به شمار میآید، از همان ابتدا با استقبال و ستایش گستردهای روبهرو شد. ساندیریویو در آوریل ۱۸۸۷ آن را «بهترین رمانی که هاردی نوشته»، سِر آرتور کوئیلر-کُچ آن را «دوستداشتنیترین، اگر نه بهترین کتابش»، ویلیام لیون فلپس آن را «زیباترین و نجیبترین رمان هاردی» و اِی. ادوارد نیوتن آن را «یکی از بهترین رمانهای نیم قرن اخیر» نامیدند. حتی جُرج گیسینگ، نویسنده اواخر قرن نوزدهم، در مارس ۱۸۸۸ رمان را با «لذت بسیار» خواند، هرچند بخش انسانی داستان را «به طور دردناکی نارضایتبخش» میدانست. جالب آنکه، این رمان همواره یکی از آثار مورد علاقه شخصی خود هاردی باقی ماند؛ نیومن فلاور نقل میکند که هاردی آن را «رمان مورد علاقه» خود نامیده بود، و ۲۵ سال پس از انتشارش، هاردی نوشت: «پس از سالها، وقتی بیشهنشینان را برداشتم و خواندم، آن را از نظر داستانی بیشتر از همه آثارم دوست دارم.»
غرقشدن در آثار تامس هاردی با رمان «بیشهنشینان» عمیقتر و مستمرتر میشود. این اثر، گرچه نسبت به برخی دیگر از کارهای او حجم کمتری دارد، اما توانایی هاردی در خلق شخصیتهایی پیچیده و درگیر در تعارضات شدید انسانی، در هر صفحه از آن به چشم میخورد. با هر رمان هاردی که خوانده میشود، تحسین نسبت به او بهعنوان یک نویسنده فراتر از انتظار رشد میکند. کلمات به تنهایی نمیتوانند لذت عمیقی را که از بلعیدنِ واژگانِ هاردی حاصل میشود، بیان کنند.
در بسیاری جهات، طرح داستان تا زمانی که گریس و فیتزپیرز ازدواج میکنند و دومینوهای اجتنابناپذیر مشکلات زناشویی به زمین میافتند، به جوشوخروش نمیافتد. بااینحال، فصلهایی که به ازدواج آنها منتهی میشود، بسیار جذاب هستند، دقیقاً به این دلیل که هاردی بهخوبی به خواننده نشان میدهد که چرا این ازدواج محکوم به شکست است و درعینحال، او را علاقهمند نگه میدارد. آشنایی با شخصیتهایی چون مارتی ساوث، جایلز وینتربورن، خانواده مِلبری و فیتزپیرز، به ازدواج گریس و فیتزپیرز اهمیت بیشتری میبخشد. ماهیت دراماتیک داستان و اینکه روایت در چندین نقطه به جانب ملودرام منحرف میشود، یکی از دلایل میل به تعامل مداوم با آن است.
از فیتزپیرزِ جذاب اما تا حدودی فرومایه تا گریس ملبریِ سردرگم و نامطمئن، شخصیتهای هاردی آمیزهای پیچیده از خواستهها و اعمال متناقض هستند. تعارضاتِ بین فردی زیادی در این کتاب وجود دارد، اما تقریباً همه آنها نه از سونیت، بلکه از سوءتفاهمهای سادهتر و قابل درکتر ناشی میشوند که ریشه در تفاوتهای طبقاتی، تحصیلی، مزاجی و عقیدتی دارند. درنتیجه، اتفاقات بد - که تعدادشان کم هم نیست- رخ میدهند، اما اینکه آیا این اتفاقات برای آدمهای بد میافتند یا خیر، مسئلهای پیچیدهتر است.
این نکته، دلیل اصلی شیفتگی عمیق به «بیشهنشینان» است. با وجود اینکه این اثر ممکن است فاقد یک حادثه محوری و تعیینکننده مانند رمان «تِس دوربرویل» باشد، اما درک خارقالعاده هاردی از سایههای ظریف شخصیت انسانی را به اشتراک میگذارد.

حتی شخصیتهایی در این کتاب که نقش آنتاگونیست (ضدقهرمان) را ایفا میکنند، مانند فیتزپیرز با ولگردیهایش، درنهایت قابل همدردی هستند. هاردی از طریق استفاده ماهرانه از راوی دانای کل محدود، به خواننده اجازه میدهد تا دلیل تصمیمات هر یک از شخصیتهای داستان را درک کند. بله، فیتزپیرز فردی پست است و بهراحتی میتوان پیشبینی کرد که چه بر سر ازدواج آنها خواهد آمد، اما او پستی از نوع غیرقابل جبران و کلیشهای نیست. او فردی پیچیده است که در دام تربیت، تعصبات و نقصهای خود گرفتار شده است. بهطور مشابه، گریس -که انتظار میرود قهرمان داستان باشد- نیز در دام سادگی خود، و همچنین ایدههای گیجکننده پدرش درمورد بهترین راه برای دخترش، گرفتار شده است.
تصمیمات آقای مِلبری درمورد آینده گریس، قلب خواننده را به درد میآورد. او دخترش را عمیقاً دوست دارد و با داشتن امکانات مالی، با فرستادن او به یک مدرسه گرانقیمت، روی آیندهاش سرمایهگذاری کرده است. درنتیجه، گریس اکنون تحصیلکردهتر و شیکتر از سایر ساکنان هینتک کوچک است. ملبری به خودش قول داده بود که گریس را به عقد جایلز وینتربورن درآورد، به عنوان نوعی جبران و عذرخواهی برای ازدواج با زنی که پدر جایلز میخواست با او ازدواج کند. بااینحال، او نگران است که گریس اکنون برای جایلز بیش از حد خوب است و زندگیکردن با او گریس را محکوم به یک زندگی سادهتر از آنچه شایسته آن است، کند. ملبری در تمام بخش اول کتاب در نوسان است؛ درحال بحث با خود که آیا تلاش عجیبش برای تعادل کارمایی را ادامه دهد یا گریس را تشویق کند که دنبال قلبش برود. این تردید اساسی در شخصیت او بعداً، پس از بحث درمورد چگونگی نصیحت گریس در طول جداییاش از فیتزپیرز، بازمیگردد.
درگیریهای طبقاتیای که هاردی در این رویدادها ارائه میدهد، قابل درک است. هینتک کوچک مکانی بسیار منزوی است؛ چیزی که هاردی سعی دارد از همان ابتدا بر آن تأکید کند؛ با آن سفر آرام و طولانی با گاری که ما را وارد شهر و درنهایت به خانه مارتی ساوث میبرد. ملبری، به عنوان یک تاجر چوب، یکی از موفقترین و قدرتمندترین مردان روستا است و میخواهد بهترینها را برای دخترش فراهم کند. اگر آن بهترین به معنای فرار از زندگی در روستا باشد - چه به عنوان همراه بیوه جوان، خانم چارموند، و چه به عنوان همسر دکتر جدید و موفق روستا - پس چه بهتر. البته به ذهن ملبری نمیرسد که از گریس بپرسد او چه میخواهد.
وسوسهانگیز است که «بیشهنشینان» را بخوانیم و آن را نقدی بر نهاد ازدواج تفسیر کنیم. درواقع، هاردی در مطالعه خود در اینجا نشان میدهد که چگونه این نهاد میتواند برای هر دو جنس ناکارآمد باشد. بااینحال، داستان فراتر از آن است، زیرا هاردی انواع مختلفی از روابط را به تصویر میکشد. در گریس و فیتزپیرز، ما ازدواج ناخوشایند را داریم. فلیس چارموند دیدگاه یک بیوه، و همچنین آخرین و ماندگارترین شیفته فیتزپیرز را ارائه میدهد. و مارتی ساوث چیزی جز ازدواج با جایلز نمیخواهد؛ کسی که میخواست با گریس ازدواج کند! در این زنجیره پیچیده روابط، هاردی نشان میدهد که خوشبختی به سادگی متأهلبودن یا نبودن نیست. این امر به کیمیایی ظریفتر و گریزانتر وابسته است.
اینکه آیا گریس و فیتزپیرز درنهایت خوشبخت خواهند شد، پرسشی است که بدون پاسخ قطعی باقی میماند. هاردی، برخلاف چارلز دیکنز، یک موخره مرتب با نتایج مشخص ارائه نمیدهد. اگر پدر گریس درست بگوید، خیانت فیتزپیرز در طول زمان ادامه خواهد یافت، و هنوز مشخص نیست که آیا گریس میتواند با آن کنار بیاید یا خیر. اما قابل توجه است که هاردی کتاب را نه با گریس و ملبری، بلکه با جایی که شروع کرده بود، یعنی با مارتی ساوث به پایان میرساند. کتاب با مارتی بر سر قبر جایلز به پایان میرسد، تنها به این دلیل که گریس دیگر برای همراهی او آنجا نیست: «تو نمردی… آسیب ندیدی! خدایا شکر… خدایا شکر! … تو مال منی، حالا تو دوباره مال منی…»
این انتخاب برای پایاندادن به داستان با تأملی بر نقش جایلز در وقایع، نشان میدهد که زمانی که گریس با او سپری کرده، و به ویژه مرگش، او را برای همیشه تغییر داده است. گریس جایلز را «فراموش میکند» زیرا مرگ او، و متعاقباً تبرئه فیتزپیرز از نقش او در آن، کاتالیزوری است که به او اجازه میدهد جدایی خود از شوهرش را مورد بازنگری قرار دهد. در اینجا هاردی به ما یادآوری میکند که حتی اگر فیتزپیرز بدون تغییر بماند، گریس از اتفاقات زیادی عبور کرده است و این عاملی تعیینکننده در هر چیزی خواهد بود که در انتظارِ آنها است.
بنابراین، پایان، یک پایانِ صرفاً شاد نیست. صرفنظر از عشقِ نافرجامِ مارتی به جایلز، یک پایان تراژیک نیز نیست. بهنظر میرسد که هاردی، با «بیشهنشینان»، تعادلِ وضعیتِ انسانی را برقرار میکند: زندگیِ واقعی بهندرت به پایانهای کاملاً شاد یا تراژیک میانجامد، و بیشتر به سمت یک مصالحه جدی در حالت متوسط تمایل دارد. انتخابهای گریس و مارتی به نتایج مربوطه آنها منجر میشود که هیچکدام بسیار دراماتیک نیستند، بلکه به سادگی… زندگی هستند.
و به این ترتیب، در یک روستای منزوی در بخشی از وسکسِ خود، تامس هاردی باز هم موفق میشود خواننده را تحتتأثیر قراردهد و شگفتزده کند. «بیشهنشینان» رمانی قدرتمند است، زیرا در ظاهر ساده اما در زیرِ متنِ خود عمیق است. با بازیگرانی کوچک اما پیچیده و طرح داستانی ساده اما مجابکننده، این کتاب تحسین برای یکی از بزرگترین رماننویسان قرن نوزدهم را دوباره تأیید میکند. برخی کتابها برای خواندن خلق شدهاند؛ برخی دیگر برای تنفس و مصرفِ کامل. «بیشهنشینان» قطعاً از دسته دوم است.
نظرات