چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۸
ناصر ایرانی با حسرت انتشارآثارش از دنیا رفت

همسر زنده‌یاد ناصر ایرانی در «عصر ناصر ایرانی» گفت:‌ در دوم آبان سال ۹۷، ناصر ایرانی با دلی شکسته و تنی بیمار از این دنیا رفت. دل‌شکستگی‌اش به دلیل منتشر نشدن آثارش بود و خودش این‌طور حس می‌کرد که حتی بیماری‌های متعددش که همه ریشه عصبی داشتند ناشی از همان حسرت انتشار آثارش است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا پنجمین نشست از مجموعه برنامه‌های «قرار با ستاره‌ها» با عنوان «عصر ناصر ایرانی» سه‌شنبه (۲۲ مهر ۱۴۰۴) در سرای اهل قلم خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد. این برنامه با حضور جمعی از نویسندگان، مترجمان، روزنامه‌نگاران و پژوهشگران ادبیات کودک از جمله کتایون صدرنیا؛ مترجم و همسر زنده‌یاد ناصر ایرانی، قاسمعلی فراست؛ نویسنده پیشکسوت و مدیر فرهنگی، فریدون عموزاده خلیلی؛ رئیس انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، علی نظیف‌پور ایرانی روزنامه‌نگار و پسر زنده‌یاد ناصر ایرانی، سیدعلی کاشفی خوانساری، حمیدرضا داداشی، امین حسینیون، فریبا نباتی، مژگان بابامرندی و… همراه بود.

در این نشست، شرکت‌کنندگان با یادآوری خاطرات و ویژگی‌های اخلاقی، فکری و ادبی ناصر ایرانی، نویسنده، مترجم و معلم نامدار ادبیات معاصر، از وجوه انسانی و هنری او سخن گفتند. کتایون صدرنیا در این برنامه پیش از هر سخنی درگذشت ناصر تقوایی، کارگردان ایرانی را تسلیت گفت و افزود: به گمانم او محبوب‌ترین کارگردان ایرانی برای ناصر ایرانی بود.

صدرنیا با یادآوری سالگرد درگذشت ناصر ایرانی گفت: در دوم آبان سال ۹۷، ناصر ایرانی با دلی شکسته و تنی بیمار از این دنیا رفت. دل شکستگی‌اش به دلیل منتشر نشدن آثارش بود و خودش این‌طور حس می‌کرد که حتی بیماری‌های متعددش که همه ریشه عصبی داشتند ناشی از همان حسرت انتشار آثارش است. دکتر سرمد قباد، تا آخرین لحظه در کنار او بود و می‌تواند تایید کند که این حس ناصر ایرانی درست بود یا خیر؟ اما به هر حال او با این شرایط از دنیا رفت؛ کسی که تمام وجودش به نوشتن تعلق داشت.

صدرنیا سپس به جزئیات زندگی روزمره همسرش اشاره کرد و ادامه داد: ناصر هر روز با برنامه‌ای بسیار منظم سر کار می‌رفت و چون به بیماری پارکینسون مبتلا بود و دستش می‌لرزید، با دست راستش دست چپ را می‌گرفت و با دست چپ می‌نوشت تا لرزشش را کنترل کند. برنامه‌های روزانه‌اش، از خورد و خوراک و خواب تا تفریحات محدودش، مثل گوش دادن به موسیقی یا تماشای فیلم، همه تحت نظم و کنترل دقیق بود و معاشرت‌هایش روز به روز محدودتر می‌شد تا جایی که تقریباً به انزوای کامل رسید.

وی افزود: ناصر آدمی سیاسی بود و خبر برایش اهمیت بسیاری داشت. روزی چند بار اخبار را می‌دید و حتی در زمان ناهار، همراه با غذا اخبار را دنبال می‌کرد و گاهی اشک می‌ریخت، مثلاً وقتی غزه در محاصره بود و جنایات زیادی رخ می‌داد. من بارها خواهش می‌کردم که ناهار خوردنمان را از دیدن اخبار جدا کنیم، اما برای او مهم بود که در وقتش صرفه‌جویی کند و بعد به میز کارش برگردد. این حس اضطرار در سال‌های آخر بیشتر شده بود، چون احساس می‌کرد وقتش کم است.

صدرنیا درباره آثار منتشر نشده همسرش گفت: کسی که با این روحیه و با این وضعیت سلامتی کار کرد، وقتی از دنیا رفت، هزاران صفحه چاپ نشده داشت و این خیلی اذیتش می‌کرد. گاهی که من به او دلداری می‌دادم، می‌گفتم بالاخره این‌ها دیر یا زود چاپ می‌شوند. او پاسخ می‌داد: «خب وقتی خودم تو این دنیا نباشم، چه فرقی دارد که آثارم چاپ شوند یا نشوند؟» اما برای من و فرزندم علی نظیف‌پور ایرانی خیلی مهم بود؛ ما این آثار را امانتی می‌دانیم که دیر یا زود تقدیم ادبیات خواهیم کرد.

وی سپس گزارشی از فعالیت‌های خود در چاپ آثار ناصر ایرانی را به این شرح ارائه داد: در این هفت سال موفق شدیم آثار زیادی از او را منتشر کنیم. اولین آن‌ها جلد اول «اعترافات گرگ تنها» بود. این مجوز فقط با همت دوست عزیزمان، آقای قاسمعلی فراست، گرفته شد. واقعاً نمی‌توانم بگویم ایشان در زندگی ما چه نقش بزرگی داشتند؛ هم دوست و یار دیرین ناصر ایرانی بودند و هم تلاش کردند آثارش بدون حذف و سانسور منتشر شود. جلد اول «اعترافات گرگ تنها» در سال ۱۴۰۰ بدون کلمه‌ای سانسور چاپ شد و تا امروز به پنج چاپ رسیده است.

صدرنیا درباره دیگر آثار نیز اشاره کرد: مجموعه داستان کوتاه «ماهی زنده در تابه» هم منتشر شد که بازنویسی شده از دو مجموعه قبلی و یک داستان منتشر نشده بود. کتاب‌های دیگر، مثل «سختون»، «نورآباد، دهکده من» و «راز جنگل سبز» با یاری دوست عزیزمان علی‌اصغر سیدآبادی در انتشارات شهر قلم منتشر شدند. این کتاب‌ها درست مثل خود ناصر ایرانی عشق به وطن، عشق به طبیعت، زیبایی نوجوانی و تجربه‌های بصیرت‌آموز را در خود دارند و امیدوارم به دست نوجوانان و بزرگسالان برسند.

این مترجم همچنین درباره آخرین کتاب منتشر شده ناصر ایرانی گفت: آخرین کتابی که از او منتشر کردیم، «زنده باد مرگ» بود. ابتدا قصد نداشتیم آن را منتشر کنیم، چون سه دنباله دارد و با شرایطی خاص برای انتشار، اما ناشر خود قدم پیش گذاشت و ما هم استقبال کردیم. این کتاب، با سه دنباله‌اش بیان هنری برهه مهمی از تاریخ کشور ماست.

صدرنیا درباره کتاب‌های ناصر ایرانی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان نیز اشاره کرد: بخش مهمی از کار ناصر به ادبیات کودک و نوجوان اختصاص داشت. هم می‌نوشت، هم ترجمه می‌کرد و نسلی از نویسندگان را پرورش داد که امروز از بهترین‌های این حوزه هستند.

وی در ادامه نمونه‌ای از ترجمه ناصر ایرانی را که آیینه‌ای از شخصیت خود او بود، برای حضار بدین شرح خواند: «گوش دار و گوش دار که روزی بود و روزگاری بود که انسیان همه وحشی بودند. اسب وحشی بود و سگ وحشی بود و گاو وحشی بود و گوسفند وحشی بود و خوک وحشی بود. همه وحشی بودند و در بیشه‌زاران باران‌خیز وحشی، در تنهایی وحشی خود، روزگار می‌گذراندند، اما وحشی‌ترین وحشیان، گربه بود؛ او به راه خود می‌رفت و همه جا به چشمش یکسان بود.»

صدرنیا در پایان با تأکید بر استقلال فکری و شخصیتی ناصر ایرانی گفت: اگر بخواهم یک ویژگی او را برجسته کنم، استقلال فکری و شخصیتی است. او وابسته به هیچ گروه و نحله‌ای نبود. ممکن بود از چاه یک فکر بیفتد به چاه یک فکر دیگر، که اگر می‌افتاد به آن اعتراف و عذرخواهی می‌کرد. کتاب «اعترافات گرگ تنها» مجموعه‌ای از همین اعترافات است. در شخصیت‌های داستان کودکانش هم، مثل «گرگو» همین استقلال و توجه به حقیقت دیده می‌شود. او درست مثل گرگو همیشه خودش بود، چه در زندگی، چه در نوشتن، چه در کار با کودکان و نوجوانان؛ گربه‌ای بود که به راه خودش می‌رفت.

قاسمعلی فراست نیز در این نشست با اشاره به فراز و فرود زندگی ناصر ایرانی گفت: زندگی او خودش یک رمان است؛ پر از افت و خیز، بریدن و دوباره وصل شدن. از نوجوانی وارد سیاست شد، چهار بار زندان رفت، بعد به انگلستان رفت و مترجمی برجسته شد، بعد دوباره ممنوع‌القلم شد. همه این‌ها مصالح یک زندگی‌نامه داستانی‌اند.

وی افزود: ناصر ایرانی وسواسی عجیب در نوشتن داشت. هر داستان را بارها می‌خواند و به شاگردانش هم می‌داد تا بخوانند. گوش دادن برایش مهم بود. باور داشت که نویسنده باید شنونده خوبی باشد، چون گاهی خواننده نکته‌ای می‌فهمد که خود نویسنده ندیده است.

فراست ادامه داد: روزی به من گفت کتاب نخل‌های بی‌سر تو را خوانده‌ام، کتاب خوبی است. همان جمله برایم انگیزه‌ای شد تا در کلاسش شرکت کنم. وقتی فهمید به خاطر امرار معاش نمی‌توانم بیایم، گفت ثبت‌نام لازم نیست، مجانی بیا. این روحیه معلمی او بسیار برایم عجیب بود.

سیدعلی کاشفی‌خوانساری نیز در این نشست به ویژگی‌های شخصیتی زنده‌یاد ایرانی اشاره کرد و گفت: ناصر ایرانی را از اوایل دهه هفتاد در دفتر نشر فرهنگ اسلامی می‌دیدم. چیزی که در او برایم ماندگار شد، پایداری‌اش بود؛ بر باورش می‌ماند، قهر نمی‌کرد، خسته نمی‌شد و در عین انتقاد، استقلالش را حفظ می‌کرد. وقتی اشتباه می‌کرد، صادقانه عذرخواهی می‌کرد. این ویژگی در میان اهل سیاست نایاب است، اما در او طبیعی بود. به نظرم او اساساً اهل سیاست نبود، چون اهل قدرت نبود؛ او اهل انسان بود.

حمیدرضا داداشی، نیز در این نشست دقایقی کوتاه را برای حاضران صحبت کرد. وی گفت: ناصر ایرانی برای من یادآور استمرار است. او سال‌ها نوشت، ترجمه کرد، نمایشنامه و مقاله نوشت، بی‌آنکه از خستگی بگوید. پیکر اهداشده‌اش نماد همین استمرار است؛ حتی پس از مرگ نیز در خدمت زندگی است.

این نویسنده همچنین به شباهت‌های میان زندگی ناصر ایرانی و احمد محمود اشاره کرد و ادامه داد: هر دو در نوجوانی سیاسی شدند، زندان رفتند و ممنوع‌القلم شدند، اما از نوشتن دست نکشیدند. این تداوم، ویژگی نسل آن‌هاست.

فریبا نباتی؛ از شاگردان دهه ۶۰ زنده‌یاد ناصر ایرانی نیز در این نشست به بیان خاطراتی از این نویسنده و مترجم فقید پرداخت. وی گفت: من سال ۱۳۶۵ شاگردش بودم. روزی که مرا صدا زد و گفت تو استعداد داری، مسیر زندگی‌ام عوض شد. از آن روز تا همیشه مدیون اویم.

وی افزود: ناصر ایرانی خودش بود؛ نه دروغ می‌گفت، نه سیاست‌ورزی می‌کرد، نه برای خوش‌آمد کسی می‌نوشت. در ادبیات، اخلاق و آموزش، همان بود که باید باشد. هنوز هم کتاب‌های «هنر رمان» و «داستان: ابزار و عناصر و تعاریف» ش را به نویسندگان جوان توصیه می‌کنم.

نباتی ادامه داد: روزی وقتی از اتاق کلاس در کانون پرورش فکری بیرون آمدیم، وارد سالن بزرگی شدیم که کاملاً تاریک و متروکه بود، میز و نیمکت‌ها درهم ریخته بودند و مسیر حرکت دشوار بود. تنها نقطه روشن، یک شمع کوچک در آشپزخانه بود که برای ریختن چای نگهش داشته بودند. مسیر را در تاریکی مطلق طی کردم و بالاخره چای را ریختم. این تجربه عینی از زندگی، همیشه برایم ماندگار بود. آن لحظه برای من تبدیل شد به استعاره‌ای از زندگی که اگر هدفی داری، حتی در تاریکی مطلق، آن نور کوچک تو را به مقصد می‌رساند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها