سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - بهاره گلپرور؛ مگر می شود حرف از اقتباس باشد و کسی از سینمای داریوش مهرجویی نگوید. فیلمسازی که فلسفه را نه فقط در دانشگاه که در قاب سینما زندگی کرد، با اقتباسهایی فراتر از وفاداری صرف به متن، به تفسیر و بازآفرینی ادبیات از منظر اندیشه انسانی و اجتماعی پرداخت. فیلمسازی که با ایرانی کردن داستان های خارجی آن اثر بر ارزش آن رمان می افزود و رنگ و بوی انسان دوستانه به آن می داد. همه این جذابیتها از نگاه فلسفی او به سرشت انسان و مناسبات اجتماعی میآمد. اینگونه بود که سینمای مهرجویی به الگویی بیتکرار در سینمای ایران بدل شد. همزمان با سالروز درگذشت این فیلمساز با مهرزاد دانش، کارشناس سینما و منتقد درباره سینما و اقتباس در آثار مهرجویی به گفتوگو نشستیم.
داریوش مهرجویی دانشآموخته فلسفه بود؛ به نظر شما اقتباسهای مهرجویی فقط برگردان و اقتباس ادبی بود یا نوعی تفسیر فلسفی از متن؟
حتماً تحصیلات دانشگاهی هر شخص از جمله هنرمندان سینمایی، روی فرایندهای شغلی و هنری و فرهنگی آن فرد تاثیر خود را میگذارد. فلسفه، نزدیکی خاصی با مباحث ادبی دارد و رویکرد مهرجویی به ادبیات مبتنی بر نوعی از ادبیات بود که با بحثهای فلسفی به ویژه فلسفه اجتماعی و انسانی سنخیت داشت. به عنوان مثال زمانی که سراغ داستان «آشغالدونی» غلامحسین ساعدی میرود، از دل آن فیلم سینمایی «دایره مینا» را اقتباس میکند؛ یا زمانی که سراغ «عزاداران بیل» ساعدی می رود و از دل آن فیلم سینمایی «گاو» استخراج می شود. درست است اینها داستانهایی با ظرفیتها و جنبههای ادبی خاص خودشان هستند ولی به هر حال این داستانها درونمایههای فلسفی نسبت به زیست بشر، مناسبات اجتماعی، فضاهای معیشتی و حتی هستیشناسانه انسان دارند. برای همین من فکر میکنم حتی در انتخاب منبع اقتباسی که مهرجویی برای فیلمهایش انتخاب میکرد یک تهنگاه و زمینههای فلسفی هم وجود داشت؛ چه در منابع ایرانی که نام بردم و چه منابع خارجی مثل آثار هنریک ایبسن.
آیا میتوان گفت مهرجویی در اقتباسهایش بیشتر به سرشت فلسفی شخصیتها توجه داشت تا به پیرنگ اصلی داستان؟
بله، قطعاً همینطور است. مثلاً فیلم «لیلا» از روی یک داستان معمولی خانوادگی، عاطفی و عشقی اقتباس شده بود ولی نگاهی که مهرجویی در فیلم «لیلا» به شخصیتها و موقعیتهای داستان فراتر از جنبههای خانوادگی یا عاشقانه معمولی بود. در واقع یک نگاه اگزیستانسیالیستی به انتخاب آدمها و ایستادنشان پای انتخابشان داشت. یعنی یک نگاه کاملاً وجودگرایانه بود و این با آن جنبههای فلسفی که در مطالعاتش داشت کاملاً مطابق بود.
آیا اصلاً میتوان بین فلسفه اگزیستانسیالیست و نحوه اقتباس مهرجویی ارتباط برقرار کرد؟
بله! فیلم «لیلا» نمونه بارز آن بود. مثلاً درست است که فیلم «بانو» از یک منبع ادبی که حالت مکتوب دارد اقتباس نشده باشد ولی مشخص است از فیلم «ویریدیانا» ی لوئیس بونوئل اقتباس شده است. در این فیلم هم بحث مناسبات طبقاتی وجود دارد که آدمها در نسبت با همدیگر دارند و تاثیر این ماجراها بر اعتقادات آدمها، اخلاق و ظرفیت رابطه آدمها میگذارد. یعنی حتی وقتی از یک فیلم مربوط به یک فیلمساز دیگر اقتباس میکند، آن را بومیسازی میکند. در فیلم «بانو» باز این نگاه فلسفی دیده میشود. یعنی چندان برایش تفاوتی نمیکند که از یک داستان عامهپسند و بازارپسند اقتباس میکند یا یک اثر فلسفی مثل «ترس و لرز» کی یرکگور که بعدها در فیلم سینمایی «هامون» جلوهگر شد. یا اینکه از جی دی سلینجر و هنریک ایبسن اقتباس می کند یا از نویسندگان ایرانی همچون مهناز انصاری اقتباس میکند.
به هر حال به نظر من با توجه به اینکه مهرجویی فیلمساز مولف بود، مهمترین وجه تالیفی سینمای مهرجویی هم نگاه فلسفی نسبت به موقعیت آدمها بود، تفاوتی نمی کرد که منبع اقتباسش چه بود. ترجمانی که از ادبیات به سمت سینما میرفته کاملاً درآمیخته با نگاه فلسفه اوست.
مهرجویی در همین آثاری که نام بردید، از «گاو» و «دایره مینا» گرفته تا «سارا» و «پری» خوانش شخصی خودش را دارد. به نظر شما در برخورد با این آثار، وفاداری به متن مهمتر است یا خوانش شخصی؟
اینها عموماً اقتباس آزاد بوده و شاید «گاو» تا حدی اقتباس وفادارانه به حسابی بیاد. وگرنه جدا از ایرانیزه و بومی کردن در محاسبات شخصیتی هم آن برداشت آزاد خود را اعمال کرده است، برای همین شاید بتوان گفت بیشتر برداشتی آزاد به آثار است. مثلاً فیلم «پری» که اقتباسی از رمان «فرانی و زویی» و داستانکوتاه «یک روز خوش» اثر سلینجر است، فیلم تبدیل به یک اثر متفاوت از رمان شده و با متن اصلی داستان مطابقت ندارد.
این نگاه آزاد به آثار دست مهرجویی را در ساختن اثر باز گذاشته است. شاید آثار محدودی داشته باشد که اقتباسی وفادارانه باشند مانند «مهمان مامان» که بر اساس داستانی از هوشنگ مرادیکرمانی است، یا فیلم «گاو» که اولین فیلم اقتباسی او بود، ولی به نظر من تا حد زیادی نگاه خود مهرجویی نیز نسبت به فضاسازی آن اثر نیز موثر بوده است.

مهرجویی همزمان با اقتباس از آثار خارجی آنها را بومی و ایرانی میکرد. این بومی سازی در اقتباس را تا چه اندازه در سینمای ایران مهم میدانید؟
بسیار مهم است. مثلاً کارگردانی مثل کوروساوا را ستایش می کنیم چرا که وقتی فیلم «آشوب» او را که از «شاه لیر» شکسپیر اقتباس شده میبینیم گویا این اثر در متن و بطن فرهنگ ژاپن و فرهنگ سامورایی تنیده شده و از دل آن بیرون آمده است؛ وقتی آدمهای بومی ژاپنی مربوط به قرن شانزدهم و هجدهم و آن فضای فئودالی را میبینیم انگار نه انگار که این اثر اقتباسی از یک نمایشنامه انگلیسی است. در آثار مهرجویی نیز به همین صورت است؛ وقتی فیلم «بانو» را که میبینید انگار نه انگار از یکی از آثار بونوئل، فیلمساز اسپانیایی اقتباس شده است، اصل اثر، فیلمی که در دنیای خاص خودشان است یعنی مربوط به حوزه مسیحیت بوده و دارای آن نشانهگذاریهای اخلاق در مسیحیت و تقابل میان فقیر و غنی با توجه به فرهنگ مسیحیت است. مهرجویی کاملاً این اثر را بومیسازی کرده و داستان یک خانواده اشرافی ایرانی را روایت میکند که یک عده فقیر و دزد به خانه آنها میآیند و آنجا را تخریب میکنند؛ یا فیلم «سارا» که کاملاً منطبق شده با داستان زندگی یک آدم متعلق به طبقه متوسط ایرانی در دهه ۷۰ است. این بومیسازیهای مهرجویی شاید یکی از بزرگترین امتیازهای این فیلمساز بزرگ در کارهای سینماییاش باشد. به نظر مهمترین امضای مهرجویی در اقتباسهایی که از آثار خارجی انجام داده همین بومیسازی او باشد. این مسئله شاید در فیلمهای اقتباسی دیگر کارگردانان نمود نداشته باشد. موردی را به خاطر نمیآورم که مانند فیلمهای مهرجویی اقتباسی موفقی بوده باشد.
با اینکه فکر میکنم از آثار خارجی در سینمای ایران آمار نسبتاً قابل توجهی وجود داره ولی این شمار قابل توجه، شمار غیر قابل توجهی موفق بوده؛ شادی آثار مهرجویی جزو استثنائات باشد.
شما از میان آثار اقتباسی مهرجویی کدام اثر را موفقتر میدانید؟
به طور کلی به نظر من فیلم «دایره مینا» یکی از بهترین اقتباسهای مهرجویی است. حتی تغییراتی که در داستان غلامحسین ساعدی داده، یک جهان بینی دیگری را به داستان افزوده است. نگاه ساعدی یک نگاه سیاسی بوده و با توجه به زمینه های سیاسی و معیشتی آن دوران، مهرجویی این اثر را به یک جهانبینی بزرگتری تبدیل کرده است که دیگر صرفاً بحث تفاوتهای اجتماعی و طبقه فقیر و غنی و انگل های اجتماعی مطرح نیست، بلکه آن اثر را به یک موضوع هستیشناسانه، انسانشناسانه و فراتر از انسان ایرانی زمان پهلوی تبدیل کرده است. مهرجویی بسیار فراتر از آن طبقه فرو دست که با هم درگیری داشتند و دنیای کاملاً منحطی داشتند نگاه کرده است.
آیا «هامون» هم اقتباسی بود؟
اگر بخواهیم آن را اقتباس از از یک اثر فلسفی بدانیم، بله اقتباس از کتاب «ترس و لرز» کییرکگور اقتباس شده است؛ آن بحثی که در این کتاب مطرح میشود نسبت به دغدغه حضرت ابراهیم و ایمانی که به خداوند داشت و حتی در این راه پسرش را هم میخواهد قربانی کند. این موضوع به نوعی در فضای داستان منعکس شده است. حمید هامون به عنوان کسی که دغدغههای فراتر از زندگی مبتذل روزمره دارد و به دنبال آن ایمان می گردد چطور می تواند خودش را قربانی کند. این فیلم یک اقتباس غیرمستقیم از یک کتاب فلسفی است. همان طور که میدانید اقتباس محدود به داستان و رمان نمیشود، از از جستارها و کتابهای غیرداستانی نیز اقتباس میشود.

به نظر شما آیا مهرجویی توانست در زمینه اقتباس میراثی برای فیلمسازان از خودش باقی بگذارد؟
مهرجویی الگوی موفقی در زمینه اقتباس ایجاد کرد که کمتر کسی در سینمای ایران توانست به این الگو دست پیدا کند. الگویی که در عین اینکه سینمای روشنفکرانه، متفکرانه، دغدغهمند است، دور از انتظار، توقع و سطح اندیشه مخاطب خودش هم نیست. یعنی از آن نوع سینماهای روشنفکران برج آج مدارانه نیست و کاملاً با مخاطب خود ارتباط برقرار میکند. یعنی اگر مثلاً «هامون» را به عنوان یکی از روشنفکرانهترین فیلمهای مهرجویی در نظر بگیریم، به عنوان یک فیلم کالت در سینمای ایران جا افتاده است؛ همچنان طرفداران پر و پا قرص و متعصبی دارد که بعد از سالها همچنان حتی دیالوگهای فیلم را حفظند و تکرار می کنند. چنین فیلمی کمتر در ایران سراغ داریم. فیلم های مسعود کیمیایی هم طرفداران زیادی دارد که اتفاقاً بسیار متعصب هستند ولی نگاهش یک نگاه داستاندوست متناسب با دیدگاه خاص کیمیایی است. ولی فیلمهای مهرجویی در عین اینکه زمینههای روشنفکرانه دارند، توانستهاند با عامه و توده مردم ارتباط برقرار کنند. مثل فیلم «اجارهنشینها» که همچنان بعد از گذشت سالها بهترین فیلم کمدی سینمایی ایران در تاریخ سینمای ایران است. با اینکه این فیلم اقتباسی نبوده و فیلم مستقلی است.
فارغ از بحث اقتباسی یا غیراقتباسی بودن فیلمهای مهرجویی این موفقیت را به نوعی در نسلهای بعد در آثار اصغر فرهادی میبینیم؛ در عین اینکه فیلمهایش الگوهای سینمای روشنفکری و دغدغهمند را دارد، به شدت با توده مردم ارتباط برقرار میکند. البته فیلمهای فرهادی معمولاً زمینه اقتباسی کمتری دارد. شاید بتوان فیلم «فروشنده» را به نوعی اقتباس از فیلم «گاو» و «مرگ یک فروشنده» آرتور میلر دانست.
فکر میکنید چرا جریان اقتباسهای ادبی مهرجویی دیگر ادامه پیدا نکرد؟
شاید این به خود علاقه مهرجویی برگردد؛ علاقه او به فضای ادبیات. او خودش داستاننویس بود و در فضای ادبیات زیست میکرد و اهل مطالعه بود. این طور نبود فقط رمان و داستان بخواند، انگار زندگیاش در فضای ادبی بود و آن جنبهها و دغدغههای فلسفیاش هم قطعاً در این زمینه به او کمک میکرد. یعنی بسیار جدیتر از یک خواننده عادی یک رمان یا یک کتاب به این عرصه نگاه میکرد. یکی از دلایلش این بود که با فیلمها و فیلمسازیهایش به نوعی زندگی میکرد و گاهی نمود زندگی خودش را در برخی از فیلمهایش میدیدیم.
نظر شما