سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - شنو نوری: در سرمای دیماه ۱۳۶۵، آسمان سنندج ناگهان تیره شد. صدای غرش هواپیماهای عراقی در آسمان پیچید و تنها چند دقیقه بعد، انفجارهای پیاپی شهر را لرزاند. دود و خاکستر بر فراز محلههای قدیمی و خیابانهای شلوغ شهر نشست و صدای جیغ و فریاد با صدای آژیر آمبولانسها در هم آمیخت. در آن ظهر زمستانی، شهر زخمی شد؛ خانهها ویران شدند و دلها لرزیدند.
اسناد این واقعه دردناک نشان میدهد که روز یکشنبه ۲۸ دیماه سال ۱۳۶۵، ساعت ۱۵:۳۰ دقیقه، ۱۸ نقطه شهر سنندج هدف حمله هوایی قرار گرفت. مناطق تحت بمباران شامل ۴ نقطه محله «پیرمحمد» در خیابان انقلاب، ۲ نقطه خیابان چهارباغ، ۲ نقطه مجتمعهای مسکونی تکواحدی بنیاد مسکن، ۲ نقطه خیابان برادران شهید نمکی، ۳ نقطه خیابان اکباتان، آپارتمانهای ادب، تقاطع بلوار جانبازان و خیابان فلسطین، میدان نبوت، منازل مسکونی جنب پادگان و محله تقتقان بود. ابری از دود و خاکستر آسمان شهر را فرا گرفت و مردم در ترس و اضطراب فرو رفتند.
اما در همان روزهایی که ترس و اضطراب همدم هر کوچه و خیابان بود، گوشهای از شهر چراغی روشن ماند؛ چراغی که نه با انفجار خاموش شد و نه با هراس. کتابخانهای کوچک اما پر از زندگی، در دل جنگ پناهگاهی شد برای کسانی که میخواستند دمی از هیاهوی بمباران فاصله بگیرند. پشت دیوارهای این کتابخانه، صدای ورق زدن کتابها جای صدای آژیرها را میگرفت و نگاههای پراضطراب نوجوانان در میان داستانها و شعرها آرام میشد.
تصویر شهر در بیرون تیره و غبارآلود بود، اما درون کتابخانه روشنایی دیگری جریان داشت؛ روشنایی دانشی که به مردم امید میداد و نشان میداد حتی در دل آوار و خاکستر، میتوان چراغ فرهنگ را روشن نگه داشت. کتابخانهای قدیمی در خیابانهای شهر مأمنی شد برای کودکانی که دفتر مشقشان با صدای آژیر خط میخورد و جوانانی که آیندهشان در غبار جنگ گم شده بود. آنها به کتابخانه میآمدند، روی صندلیهای چوبی مینشستند و بیاعتنا به لرزش دیوارها، کتابی در دست میگرفتند؛ گویی میخواستند ثابت کنند که جنگ میتواند خانهها را ویران کند، اما خیال و اندیشه را نه.
کتابخانه عمومی شماره دو سنندج که امروز با نام ماموستا ههژار شناخته میشود، در آن سالها چیزی فراتر از یک مرکز فرهنگی بود. اینجا سنگر کتاب بود که مردم با قدم گذاشتن به آن، سنگینی غم و هراس را پشت در میگذاشتند. هر کتاب، هر ورق شعر و هر داستان، پنجرهای میشد به جهانی دورتر از صدای بمبارانها.

همین حضور مداوم مردم و روشن ماندن چراغ کتابخانه در سختترین روزها بود که معنای تازهای به مفهوم «مقاومت» بخشید؛ مقاومتی نه فقط در جبهههای جنگ، که در جبهه فرهنگ، در جایی که کلمات و قصهها سلاح آرامش و امید بودند.
به مناسبت هفته دفاع مقدس، ایبنا به سراغ صالح ناصری، کتابدار باسابقه این کتابخانه رفت؛ کسی که قریب به سه دهه از عمر خود را در خدمت کتاب و کتابدوستان گذرانده است. او در گفتوگویی کوتاه به خاطرات خود از سالهای پایانی جنگ تحمیلی اشاره کرد.
او با لحنی آرام و پر از احساس گفت: با وجود بمبارانها، محدودیتها و ترس از حملهها، کتابخانه هیچگاه تعطیل نشد. چراغهای مطالعه روشن میماندند و کتابها همچنان امانت داده میشدند تا مردم با مطالعه و دانش، امید و انگیزه خود را حفظ کنند.
او تعریف کرد که دانشآموزان و دانشجویان حتی در روزهای پرتنش، با شور و شوق به کتابخانه میآمدند. خانوادهها برای فرزندانشان کتاب قرض میگرفتند و در همین صفحات، زندگی فرهنگی خود را نگه میداشتند. کتابخانه در آن زمان نه تنها محل مطالعه بود بلکه نقطهای برای گفتوگو و گردهمایی بود؛ جایی که مردم برای لحظاتی کوتاه از نگرانیهای جنگ فاصله میگرفتند و با کتابها انس میگرفتند.

ناصری به خاطراتی کوچک اما ارزشمند اشاره کرد: نوجوانانی که ساعتها در دل کتابها غرق میشدند، بچههایی که با شور و هیجان دنبال داستانهای جدید بودند و لحظاتی که مردم با کتابها، امید و زندگی خود را حفظ میکردند. این روایت تصویری از مقاومت فرهنگی در دل بحران ارائه میدهد و اهمیت کتابخانهها در روزهای سخت را یادآوری میکند.
در روزهایی که بمبارانها و هشدارهای جنگ شهر را پر از نگرانی کرده بود، باز بودن کتابخانه به نوعی آرامش برای مردم تبدیل میشد. ناصری میگوید: مردم با ورود به کتابخانه، حتی برای چند دقیقه کوتاه، از هیاهوی بیرون فاصله میگرفتند و با کتابها، دنیای دیگری را تجربه میکردند. فضای کتابخانه به مکانی امن و مطمئن بدل شده بود که مردم در آن میتوانستند ذهن خود را از اضطراب و ترس آزاد کنند و برای لحظاتی کوتاه، آرامش بیابند.
او تاکید کرد که این استمرار فعالیت فرهنگی، نشاندهنده اهمیت کتاب و مطالعه در حفظ روحیه مردم در روزهای دشوار بود. باز بودن کتابخانه نه تنها خدمات فرهنگی ارائه میکرد، بلکه نوعی حمایت روانی و اجتماعی نیز به مردم میرساند؛ جایی که مردم با کتابها همراه میشدند، با داستانها همدلی میکردند و برای ادامه زندگی در شرایط بحرانی، قوت قلب میگرفتند.
یکی از مراجعهکنندگان، فریده، دانشآموز کلاس پنجم، روایت میکند: آن روز، وقتی صدای بمباران و دود را دیدم، با ترس وارد کتابخانه شدم. اما همین که وارد شدم و کتابها را دیدم، حس آرامش عجیبی پیدا کردم. ساعتها در میان داستانها غرق شدم و حتی برای چند دقیقه، ترس بیرون را فراموش کردم.

رضا رحیمی که امروز، معلم است یکی دیگر از نوجوانانی است که آن زمان به کتابخانه رفت و آمد داشت، برای خبرنگار ایبنا تعریف کرد: دوستانم از ترس خانههایشان را ترک کرده بودند، اما ما به کتابخانه آمدیم و با هم کتاب خواندیم. فضای کتابخانه حس امید و مقاومت میداد و نشان میداد که حتی در شرایط سخت، زندگی ادامه دارد.
وی ادامه داد: فضای کتابخانه در آن روزها پر از زندگی بود؛ صدای ورق زدن کتابها، زمزمه بچهها و گفتوگوهای کوتاه مردم، حس امید و پایداری را منتقل میکرد. باز بودن کتابخانه در دل بمبارانها، نشاندهنده اهمیت آن برای ادامه زندگی فرهنگی و اجتماعی شهر بود و نقش آن فراتر از یک مرکز کتاب و مطالعه بود.
کتابخانه ماموستا ههژار، نه تنها یک مرکز فرهنگی، بلکه نمادی از مقاومت فرهنگی مردم سنندج در دل جنگ است. امروز، بعد از گذشت دههها، این کتابخانه همچنان فعال است و یادآور روزهایی است که مردم با وجود مشکلات و ترسهای جنگ، چراغ فرهنگ و دانش را روشن نگه داشتند؛ چراغی که هنوز تابان و پرنور است.
نظر شما