سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: در قسمت ۴۹ گفتیم که پس از برگشتن ناهید از ایران به روم، داراب همسر دیگری گرفت و او کودکی به دنیا آورد و نام او را «دارا» نهادند و ۱۰ سال بعد داراب در حال مرگ بزرگان را فراخواند و پسرش را بر تخت نشاند و سپس درگذشت، در ادامه داستانهای کتاب حکیم توس میخوانیم:
چو دارا به دل سوگ داراب داشت
به خورشید تاج مهی برفراشت
یکی مرد بد تیز و برنا و تند
شده با زبان و دلش تیغ کند
تاکنون در شاهنامه و شروع داستان شهریاران و ابتدای شهریاریها، سخن از خرد، داد، دهش، همدلی و خردورزی با خردمندان است، اما گویا دارا حرف و سخن و منطق دیگری را دنبال میکند و منش دیگری دارد. لحن دارا خالی از خرد و تهدیدآمیز است و فردوسی که همیشه در ابتدا، انتها و متن داستان شهریاران تکیه برخرد و مشورت با بزرگان و بهره گیری از خردجمعی در پیشبردِ اهداف شهریاری دارد، اما درباره دارا چنین میگوید:
چو بنشست برگاه گفت ای سران
سرافراز گردان و کنداوران
سری را نخواهم که افتد به چاه
نه از چاه خوانم سوی تخت و گاه
کسی کو ز فرمان من بگذرد
سرش را همی تن به سر نشمرد
«دارا» در شهریاری معتقد است که فرمان فقط فرمان اوست و هرکه از فرمان او سرپیچی کند باید حذف شود، این دیدگاه بیتعاملی شهریار را می رساند چنان که در بیت بعد میگوید:
وگر هیچ تاب اندر آرد به دل
به شمشیر باشم ورا دل گسل
دارا در همین ابتدای شهریاری، منشی براساس نابخردی، خودرأیی و لجاجت داشته و از همان ابتدا زبان به تهدید میکشاند، او در شیوه شهریاری با اینکه الگوهای بسیار مطلوبی از شهریاران پیشین دارد، از شهریارانی مانند فریدون که داد و دهش را شیوه شهریاری خود نمودند بهره نبرده و در شیوه حکومت زبان تهدید را بر زبان خرد و داد و دهش برتری میدهد. مطلب بعد بحث مالی است، دارای به دارایی مردم نظر دارد. اول که مردم را تهدید کرده و راه گفتگو را بسته و سپس دارایی مردم را از آن خود می داند:
جز از ما هرآنکس که دارند گنج
نخواهم کسی شاددل ما به رنج
نخواهم که باشد مرا رهنمای
منم رهنمای و منم دل گشای
ز گیتی خور و بخش و پیمان مراست
بزرگی و شاهی و فرمان مراست
در این سه بیت کاملاً آشکار و واضح مبانی حکومتی خود را مطرح می سازد و سپس:
دبیر خردمند را پیش خواند
ز هر در فراوان سخنها براند
یکی نامه بنوشت فرخ دبیر
ز دارای داراب بن اردشیر
بهر سو که بد شاه و خودکامهای
بفرمود چون خنجری نامهای
که هرکو ز رای و ز فرمان من
بپیچد ببیند سرافشان من
همه گوش یکسر به فرمان نهید
اگر جان ستانید اگر جان دهید
بازهم تهدید و فرمانی تهدیدی برای نافرمانان که اگر نافرمانی کنند با سرافشانیِ دارا مواجه شده و سر خود را از دست خواهند داد:
سر گنجهای پدر برگشاد
سپه را همه خواند و روزی بداد
دارا پس از تهدیدات ویژه خود برای سپاهی و سپاهیان در گنجها میگشاید و به نوعی آنان را دلگرم و متمایل به خود میکند و بعد میبینیم که مردم از هند و چین گرفته تا روم همه مطیع او میشوند و برایش باژ میفرستادند. پس از مدتی «فیلفوس» مرد و اسکندر بر تخت نشست. نامداری حکیم به نام ارسطالیس در نزد او بود که پندهای بسیاری به او می داد و از جمله میگفت که همه از خاکیم و به خاک میرویم. اگر نیک باشی نام خوب از تو میماند وگرنه جز بدی نخواهی جست و بسیاری پندهای دیگر.
اسکندر پندها را به گوش جان می شنید و به فرمان او کار میکرد. روزی پیکی از ایران برای گرفتن باژ سالیانه آمد. اسکندر از آن باژ کهن ناراحت بود و گفت: به دارا بگو که مرغی که تخم طلا می گذاشت، مرد و دیکر ما باج نمیدهیم و سپس سپاه را مجهز کرد و به راه افتاد تا به مصر رسید. یک هفته با آنها جنگید و آنها را شکست داد و بسیاری از سواران به امان خواهی نزد او آمدند و سپس او از آنجا به ایران رفت.
وقتی دارا شنید که لشکری از روم میآید، سپاهیانی از اصطخر جمع کرد و به سوی روم به راه افتاد. اسکندر خود را به صورت پیکی درآورد و با ده سوار به سوی دارا رفت و دارا نیز او را به حضور پذیرفت پس اسکندر ابتدا درود به دارا فرستاد و گفت «اسکندر می گوید که آرزوی جنگ با ایران را ندارد و فقط می خواهد از اینجا بگذرد و جهان را ببیند اما اگر تو دریغ کنی ما با هم میجنگیم» وقتی دارا او را نگریست از شباهت او با خود تعجب کرد و به او گفت «نام و نژاد تو چیست؟ من به گمانم تو اسکندر باشی». اما اسکندر گفت «من پیک او هستم و پیام او را به تو دادم» پس او را در جای رسولان نشاند و سفره گستردند و پس از مدتی او مست شد. شاه گفت «بپرسید چرا جام را نگهداشتهای؟» ساقی از او پرسید و اسکندر جواب داد «جام به فرستاده میرسد اگر آیین شما غیر از این است جام را بگیرید.» دارا خندید و جامی پر از گوهر به او داد.
در همین زمان باژخواهان دارا که به روم رفته بودند، اسکندر را دیدند و به شاه گفتند که او قیصر است. اسکندر فهمید که رازش برملا شد پس کمی که هوا تاریک شد به همراه سوارانش فرار کرد و وقتی افراد دارا به خوابگاهش رفتند، او فرار کرده بود. وقتی اسکندر به سراپرده خود رسید شاد بود و شمار لشکریان دشمن هم به دستش آمده بود و انگار از پیروزی نیز مطمئن بود. وقتی خورشید سر زد دارا به سوی لشکریان روم رفت و اسکندر هم به حرکت درآمد و جنگ سختی درگرفت و یک هفته طول کشید روز هشتم دارا به سوی «فرات» عقبنشینی کرد و اسکندر هم پشت سرش تا لب رودبار آمد. بسیاری از ایرانیان کشته شدند:
چو خورشید برزد سر از کوه و راغ
زمین شد به کردار زرین چراغ
جهاندار دارا سپه برگرفت
جهان چادر قیر بر سرگرفت
بیاورد لشکر ز رود فرات
به هامون سپه بیش بود از نبات
سکندر چو بشنید کامد سپاه
بزد کوس و آورد لشکر به راه
دو لشکر که آن را کرانه نبود
چو اسکندر اندر زمانه نبود
ز ساز و ز گردان هر دو گروه
زمین همچو دریا بد و گرد کوه
ز خفتان وز خنجر هندوان
ز بالا و اسپ وز برگستوان
دو رویه سپه برکشیدند صف
ز خنجر همی یافت خورشید تف
به پیش سپاه آوریدند پیل
جهان شد به کردار دریای نیل
سواران جنگ از پس و پیل پیش
همه برگرفته دل از جان خویش
تو گفتی هوا خون خروشد همی
زمین از خروشش بجوشد همی
دارا دوباره از ایران و توران سپاه تهیه کرد و از آب گذشت و به جنگ اسکندر رفت و سه روز میجنگیدند اما اسکندر پیروز شد و دارا دوباره عقب گرد کرده به جهرم رسید و از آنجا به اصطخر رفت و به بزرگان گفت «امروز مردن بهتر از زنده ماندن در میان دشمنان شادکام است».
فرستادهای رفت بر هر سوی
به هر نامداری و هر پهلوی
سپاه انجمن شد به ایوان شاه
نهادند زرین یکی زیرگاه
چو دارا بران کرسی زر نشست
برفتند گردان خسروپرست
به ایرانیان گفت کای مهتران
خردمند و شیران و جنگاوران
ببینید تا رای پیکار چیست
همی گفت با درد و چندی گریست
چنین گفت کامروز مردن به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
نیاکان و شاهان ما تا بدند
به هر سال باژی همی بستدند
به هر کار ما را زبون بود روم
کنون بخت آزادگان گشت شوم
همه پادشاهی سکندر گرفت
جهاندار شد تخت و افسر گرفت
حالا اسکندر تمام ایران را میگیرد و به زنان و کودکان رحم نمیکند. باید پشت به پشت هم دهیم و دست از جان بشوییم پس دوباره لشکری ساخت:
چنین هم نماند بیاید کنون
همه پارس گردد چو دریای خون
زن و کودک و مرد گردند اسیر
نماند برین بوم برنا و پیر
مرا گر شوید اندرین یارمند
بگردانم این رنج و درد و گزند
نظرات