یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
آموزش از طریق داستان جنبه منفی هم دارد

علی چنگیزی، از نویسندگان کشورمان، گفت: آموزش از طریق داستان صرفا جنبه مثبت ندارد؛ خیلی از مطالبی که در ذهن ما نشسته است و اشتباه هم هست از طریق همین ادبیات و داستان و رمان منتقل شده و کارکرد آن هم ممکن است محل اشکال باشد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا در پرونده «داستان به چه کار می‌آید؟» با نویسندگان مختلف درباره داستان و نقش آن در زندگی و طرز نگاه به جهان و انسان گفت‌وگو می‌کنیم؛ درباره اینکه چرا باید داستان بخوانیم و داستان‌ها چه تأثیراتی می‌توانند بر خوانندگانشان بگذارند. در سومین بخش از این پرونده سراغ علی چنگیزی، نویسنده معاصر و مولف آثاری از جمله «پرسه زیر درختان تاغ»، «پنجاه درجه بالای صفر» و «همیشه راهی برای رفتن هست»، رفته‌ایم تا ببینیم نظر او در این باره چیست و چه رابطه‌ای بین داستان و زندگی می‌بیند؟

آیا خواندن داستان کارکردی به جز لذت هنری و سرگرمی دارد؟ اگر دارد، کارکردش چیست؟

نخست با این پیش فرض شما شروع کنم که لذت هنری کارکرد اصلی داستان‌خوانی است به این موضوع توجه کنید که کارکرد امری بیرونی است نه درونی؛ لذت بردن از اثر هنری ذاتی است و درون بافت تجربه هنری که حالا اینجا داستان یا ادبیات و شعر است. لذت بردن ارزش یا کیفیت اثر است نه کارکرد یا کاربرد آن و اثر هنری به خاطر خودش و در ذاتش با ارزش است پس برای کارکرد خاصی ساخته نشده است. هر چند می‌شود از آن استفاده‌ای برد مثلاً در آموزش (بزرگسال یا کودک) یا استفاده از استعاره‌ها و امثال آن؛ اسکار وایلد در ابتدای کتاب «تصویر دوریان گری» هنر را کاملاً بی‌فایده می‌داند که درواقع نوعی به تمسخر گرفتن همین کارکردگرایی است که به ادبیات و هنر وصله‌پینه شده است. به این دلیل الزام به کارکرد در ادبیات و در نوشتن داستان و رمان امری بیهوده و دون شان اثرهنری است؛ اما اینکه اثر هنری می‌تواند آموزه‌هایی هم داشته باشد و کارکردی مثلاً در آموزش یا نقد جامعه، یا تصمیم‌گیری و سیاستگذاری و امثال آن داشته باشد، قطعی است. آموزش می‌تواند یکی از نتایج تجربه ادبی باشد؛ اما اگر انتقادی نگاه کنیم آموزش از طریق داستان صرفاً جنبه مثبت ندارد؛ خیلی از مطالبی که در ذهن ما نشسته است و اشتباه هم هست از طریق همین ادبیات و داستان و رمان منتقل شده و کارکرد آن هم ممکن است محل اشکال باشد. صرفاً به این دلیل که بگوییم کارکردی مثلاً در آموزش یا در سیاستگذاری دارد دلیل بر مثبت بودن آن نیست و ممکن است همین آموزش هم برخطا و هجو و مبتذل باشد.

عده‌ای معتقد هستند که فرق است میان کسانی که داستان می‌خوانند و کسانی که داستان نمی‌خوانند آیا واقعاً چنین تفاوتی وجود دارد؟

خواندن داستان احتمالاً مهارت‌های ذهنی، زبانی و رفتاری انسان را توسعه و رفتار همدلانه و قدرت تفکر نقادانه را افزایش می‌دهد و تفاوت‌هایی را سبب می‌شود اما به این معنی نیست که فرد را به انسان بهتر، متفکرتر یا اخلاقی‌تری تبدیل می‌کند. شاید همدلی را با خانواده و دوستانش افزایش دهد اما این همدلی موجب تعارض بیشتر با جامعه‌اش شود. بوده‌اند داستان‌خوان‌هایی که رفتاری ضد انسانی داشته‌اند و نمونه‌هایی هم در تاریخ داریم. انسان بهتر یا انسان بهتر شدن (که خود اینکه چه کسی بهتر است هم محل بحث است) مفهومی اخلاقی-فلسفی است. جامعه‌ای که داستان‌خوان بیشتری دارد به این مفهوم نیست که این مفاهیم اخلاقی-فلسفی را در خودش حل کرده است و به آن پایبند است.

آیا داستان خواندن می‌تواند درک و شناخت ما را از زندگی و جهان تغییر دهد و ما را به شناختی عمیق‌تر از زندگی و روابط انسان‌ها برساند؟

داستان‌خواندن می‌تواند درک و شناخت ما را از زندگی تغییر دهد و چه بسا آن را در بخشی عمیق‌تر و در بخشی سطحی‌تر کند (به عنوان نمونه با تمرکز بر یک جنبه خاص یک پدیده اجتماعی و نادیده گرفتن سایر عوامل)؛ این تغییر می‌تواند مثلاً به این صورت باشد که شما از نتایج سناریوهای پیچیده زندگی آگاه شوید که انگار برای نوع بشر بارها و بارها تکرار می‌شو؛ عشق، نفرت، شکست و خشم که غالباً در داستان‌های خوب رد و اثری از آنها هست. چه بسا در اثر انس با داستان، ذهن خواننده از مدل‌های به‌شدت ساده‌انگارانه و قضاوت‌های سطحی «خوب / بد»، «سیاه / سفید» و مانند آن عبور کند و درکی عمیق‌تر از انسان و رفتار انسانی و جامعه پیدا کند و به جای رابطه علت و معلولی ساده، درکی چند بعدی داشته باشد و یک معلول را به علت‌های مختلف و حتا بعضاً متضاد نسبت دهد.

آیا یک داستان می‌تواند صرفاً به واسطه فرم و تکنیک کم‌نقص و کشش داستانی ماندگار شود یا تاثیر درازمدت و ماندگار و عمیق یک داستان به جهان‌بینی عمیق آن بر می‌گردد؟

جهان‌بینی قوی اغلب فرم را هم به چالش می‌کشد و فضایی از پرسشگری می‌سازد که ذهن مخاطب را نه در طول یک نسل که در طول نسل‌های مختلف به کندوکاو برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها وا می‌دارد؛ ادبیاتی که در متنش به دنبال طرح پرسش‌های بنیادین هستی‌شناختی و وجودی است می‌تواند از مرز زمان بگذرد و احتمالاً ماندگار شود. انسان هنوز در بند پاسخ به این پرسش است که «از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم» یا به عنوان نمونه پرسش‌های عمیقی که شیخ محمود شبستری در پی پاسخ آن است انگار ازلی ابدی هستند: «نخست از فکر خویشم در تحیر / چه چیز است آنکه خوانندش تفکر / چه بود آغاز فکرت را نشانی / سرانجام تفکر را چه خوانی» و مثال‌های دیگر؛ گو اینکه این ادبیات احتمالاً خودش و دغدغه‌اش ماندگاری نیست و تنها رسالتش را پرسش‌گری و تامل درباره مسائل مهم زندگی نوع بشر می‌داند.

عده‌ای معتقدند که داستان در قیاس با فلسفه و روانشناسی و جامعه‌شناسی و به طور کلی نظریه، انسان و زندگی و جهان را چند وجهی‌تر و با جزئیات و پیچیدگی‌های بیشتری به تصویر می‌کشد. نظر شما در این باره چیست؟

در عمل چنین است که شما گفتید اما نه هر داستانی؛ داستانی که چند صدایی باشد و بتواند نگاه‌های مختلف به یک موضوع را بیان کند و کثرت غیرقابل جمع را به درستی اجرا کند که این موضوع نیاز به ذوق و مهارت و دانش نویسنده دارد. داستانی که سرشار از تجربه باشد و عمق تجربی آن هر چه عمیق‌تر باشد و داستانی که بتواند ابهام و چند وجهی بودن زندگی را به‌خوبی نمایش دهد؛ اما از باب اینکه گفته شده «نفی حکمت مکن از بهر دل عامی» می‌گویم که داستان در قیاس با علوم اجتماعی ضعف‌هایی هم دارد. علوم انسانی یا درست‌تر بگویم اجتماعی، قابلیت تعمیم‌پذیری دارند. تکرارپذیر و قابل اعتماد هستند و یافته‌هایشان براساس یک روش دقیق علمی به دست آمده که در مکانی دیگر هم قابل اجرا و اثبات یا ابطال است. در مورد داستان طبعاً این گونه نیست و در علوم اجتماعی هر چه بیشتر سعی می‌شود با روش‌های علمی خطاهای شناختی را کاهش داد و محقق تمام تلاشش را می‌کند تا حد امکان به عنوان ناظری بی‌طرف عمل کند. داستان چندان این گونه نیست و خواننده چه بسا تحت تاثیر یکی از شخصیت‌های داستان قرار بگیرد و این تحت تاثیر بودن موجب قضاوت‌های نادرست خواننده شود. این علوم هستند که مرزهای پارادایمی را می‌شکنند و جامعه و اقتصاد و فرهنگ را تحت تاثیر قرار می‌دهند. در شرایط امروز بیش از داستان و کتاب و ادبیات، مثلاً هوش مصنوعی و تحقیقات بیولوژیکی و این مسائل است که پارادایم‌ها و نگاه ما به زندگی را چند وجهی کرده، نه صرفاً داستان؛ اما ادبیات توان نقد همین فضای موجود را هم دارد و این خصوصیتش را من دوست دارم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها