شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
جامعه‌شناس باید آدم «سربه‌هوایی» باشد

فردین علیخواه در گفت‌وگو با ایبنا گفت: دانشجوی جامعه‌شناسی باید خوب به جزئیات نگاه کند. همیشه به دانشجویان می‌گویم اگر آدم «سربه‌زیر» در معنای واقعی‌اش هستید، جامعه‌شناسی به درد شما نمی‌خورد. جامعه‌شناس باید آدم «سربه‌هوایی» باشد (خنده). جدای از طنز، جامعه‌شناس باید خوب ببیند. باید متوجه تغییرات زیرپوستی دنیای اطرافش باشد.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: در دنیایی که هر روز با انبوهی از پدیده‌های ریز و درشت، از چالش‌های بزرگ اجتماعی گرفته تا جزئی‌ترین عادات روزمره، احاطه شده‌ایم، «مکث کردن» و «پرسیدن» به یک کنش انتقادی تبدیل شده است. چرا صف می‌ایستیم؟ چرا فلان لباس را می‌پوشیم؟ چرا نوع خاصی از موسیقی را گوش می‌دهیم یا چرا از نبود اینترنت احساس «نیستی» می‌کنیم؟ این پرسش‌ها، که در نگاه اول ساده به نظر می‌رسند، پنجره‌ای به سوی درک لایه‌های پنهان فرهنگ، سیاست و اقتصاد جامعه باز می‌کنند. کتاب «اینترنت ندارم پس نیستم» مجموعه‌ای از همین پرسش‌های جسورانه است که با نگاهی دقیق و نثری روان، ما را وادار به تأمل درباره بدیهی‌ترین جنبه‌های زندگی‌مان می‌کند. از این رو به سراغ فردین علیخواه، نویسنده این کتاب و عضو هیئت علمی گروه جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان رفتم تا درباره کتابش و دغدغه‌های پشت آن با او گفتگو کنم.

***

در بسیاری از جستارها، نوعی «توصیف انتقادی» وجود دارد اما کمتر راه‌حلی داده می‌شود. آیا معتقدید جامعه‌شناسیِ روزمره بیشتر باید به آگاهی‌بخشی اکتفا کند یا وظیفه دارد راهکار عملی هم پیش بگذارد؟

نبود راه‌حل، معمولاً یکی از پرسش‌هایی است که کم‌وبیش از من می‌پرسند. ببینید، توصیف دقیق خود پدیده‌ها، دلایل شکل‌گیری آن‌ها و شرح ذهنیت افراد نسبت به آن، بخش مهمی از بررسی یک مسئله است. من ابتدا سعی می‌کنم با ورود به دالان‌های زندگی روزمره یا جریان عادی زندگی، به‌خوبی نشان دهم که دارم از چه مسئله‌ای حرف می‌زنم یا می‌نویسم. در گام دوم، تلاش می‌کنم گریزی هرچند کوتاه به موضوع در جامعه‌شناسی بزنم و در نهایت، نتیجه‌گیری مختصری از بحث داشته باشم.

ممکن است خواننده در نهایت با راهکار یا راه‌حل مشخصی مواجه نشود؛ این امر کمی طبیعی است. مگر راه‌حل نشان دادن آسان است؟ شاید من به پدیده‌های دم‌دستی و پیش‌پاافتاده در زندگی روزمره بپردازم، ولی توجه و پرداختن به موضوع یک بحث است و راه‌حل دادن برای آن، بحثی دیگر. پدیده‌های اجتماعی لایه‌های تودرتو و پیچیده‌ای دارند و آیا در یک جستار کوتاه می‌توان هم مسئله را توصیف کرد، هم به بررسی انتقادی آن پرداخت و هم راه‌حل نشان داد؟

گاهی دادن راه‌حل باعث می‌شود تا مخاطب، مسائل اجتماعی را ساده فرض کند و من قصد ندارم چنین اتفاقی رخ دهد. با این وجود، توجه داشته باشید وقتی پدیده‌ای از موضع انتقادی نقد می‌شود، اولین پیام متن آن است که آن پدیده به آن شکل که وجود دارد، مطلوب و موجّه نیست. شاید به همین طریق، اذهان مردم و کارشناسان نسبت به آن حساس شود و متخصصان به دنبال راه‌حل بروند. من معمولاً به موضوعاتی می‌پردازم که دیگران کمتر به آن توجه می‌کنند. از این بابت است که می‌گویم شاید بتوان به این طریق به برانگیختن حساسیت نسبت به موضوع دامن زد و در ادامه با همفکری به راه‌حل اندیشید. در واقع، نوشته‌های من در حکم تلنگر به جامعه است. من اخیراً درباره «طلاق با موهای سفید» در بین سالمندان نوشتم با این پرسش که چرا در حال افزایش است. آیا واقعاً می‌توان در یک جستار کوتاه حدوداً هزار کلمه‌ای، راه‌حل‌های کاهش آن را نیز بیان کرد؟ اگر بشود، به نظرم برخورد ساده‌انگارانه با موضوعی پیچیده است.

جامعه‌شناس باید آدم «سربه‌هوایی» باشد

وقتی پدیده‌هایی مثل «بازنمایی در اینستاگرام» یا «مصرف‌گرایی در آشپزخانه» را تحلیل می‌کنید، چطور مطمئن می‌شوید از زاویه‌ی نگاه طبقه‌ی خاصی قضاوت نمی‌کنید؟ آیا این خطر وجود ندارد که خودِ کتاب، بازتولید نوعی «نگاه از بالا» باشد؟

نوشته‌های من اغلب درباره‌ی تغییرات فرهنگی جامعه‌ی ایران و بیشتر درباره‌ی طبقه‌ی متوسط شهرنشین است. آنچه گفتم به معنای آن نیست که به حیات فرهنگی سایر طبقات کاملاً بی‌توجه باشم؛ کانون توجه‌ام معمولاً طبقه‌ی متوسط شهرنشین است. شاید یک دلیلش آن است که بیشتر با زندگی کسانی که درباره‌شان می‌نویسم آشنا هستم و تلاش می‌کنم معناپردازی آنان را نسبت به پدیده‌های اطرافشان درک کنم.

ولی توجه داشته باشید، همان‌طور که گفتم، در یک جستار نمی‌توان نگاهی جامع به پدیده‌ی مورد بررسی را آورد. من به همین دلیل، جستارهایم را تبدیل به کتاب می‌کنم تا خواننده با کنار هم قرار دادن همه‌ی آن‌ها و تفکر پس از پایان خواندن کتاب، به برداشتی درباره‌ی نحوه‌ی مواجهه‌ی من با موضوعات دست یابد. برای مثال، من درباره‌ی «نیسان آبی» نوشته‌ام، درباره‌ی رشد «اژدر زاپاتاها» در شهر نوشته‌ام، درباره‌ی سبیل مردان یا پیژامه‌ی تترون آبی نوشته‌ام. این‌ها لزوماً به طبقه‌ی متوسط اختصاص ندارد. با این وجود، اعتراف می‌کنم که تمرکزِ بیشترِ نوشته بر طبقه‌ی متوسط است. شاید من علاقه دارم تا تعداد بیشتری از خوانندگان با متن ارتباط برقرار کنند.

نکته‌ی دیگر آنکه من تردید دارم که نوشته‌هایم بیانگر شکلی از، به قول شما، «نگاه از بالا» باشد. تا جایی که می‌توانم، خودم را به زندگی روزمره و فهم افراد از پدیده‌ی مورد مطالعه نزدیک می‌کنم و بعد می‌نویسم. بسیاری از خوانندگان وقتی متن را می‌خوانند، با آن همذات‌پنداری می‌کنند و به همین دلیل تردید دارم که متن، بیانگر نگاه از بالا باشد. راستش را بخواهید، من موقع نوشتن فقط سعی می‌کنم افکارم را روی کاغذ بیاورم و البته نثری داشته باشم که قابل فهم باشد. تفسیر «نگاه از بالا»، برداشتی از متن من است که مهم و محترم است و بی‌شک پس از این باید درباره‌ی آن بیشتر تأمل کنم.

شما بر «مکث و پرسشگری در میانه‌ی زندگی روزمره» تأکید دارید. به نظرتان چه چیزی باعث می‌شود بسیاری از مردم در برابر این مکث مقاومت کنند و ترجیح بدهند همان عادت‌های قبلی را ادامه دهند؟

ببینید، به هر حال مکث و پرسش باعث اختلال در زندگی روزمره می‌شود. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های زندگی روزمره، روتین، جاری و مسلّم بودن آن است. زندگی روزمره با عقل سلیم مجاورت دارد. شما اگر بخواهید در دل آن پرسش ایجاد کنید، زندگی را دچار چالش می‌کنید. مثلاً خانمی از شوهرش سؤال کند: «چرا دیگر به من نمی‌گویی دوستت دارم؟»؛ یا فرزند و مادر خانواده از پدر سؤال کنند: «چرا کنترل تلویزیون همیشه باید کنار تو و دست تو باشد؟»؛ یا دختری در ابتدای صبح بگوید: «من چرا باید این پوشش و نه پوشش دلخواهم را داشته باشم؟».

این سؤالات چالش‌برانگیز است و موجب وقفه یا توقف زندگی روزمره می‌شوند. عموم مردم هم دوست ندارند مدام با چالش زندگی کنند. چالش‌های حتی کوچک در زندگی روزمره می‌تواند اضطراب‌زا و تنش‌آفرین باشد. این پرسش‌ها بالاخره باید به جوابی برسد و این جواب‌ها گاهی می‌تواند تلخ و متلاشی‌کننده‌ی زندگی روزمره شود. مردم معمولاً از اختلال در زندگی روزمره خوششان نمی‌آید. فرض کنید به بانک می‌روید تا کارتان را حداکثر در بیست دقیقه انجام دهید. کارمند به شما می‌گوید: «سیستم قطع است و باید نیم ساعت منتظر بمانید.» این اختلال است و شما عصبانی می‌شوید. زندگی روزمره هم چنین حکمی دارد؛ اختلال در آن باب میل آدم‌ها نیست.

البته باید توجه کرد که در همه‌ی جوامع، افرادی هستند که پرسش‌ها را مطرح می‌کنند و سعی می‌کنند برای آن پاسخ قانع‌کننده‌ای بیابند. بسیاری از تغییرات اجتماعیِ روبه‌جلو، حاصل طرح همین پرسش‌های ساده در دل زندگی روزمره است. مثلاً یک نفر می‌گوید: «چرا من که سیاه‌پوست هستم باید در اینجای اتوبوس، و کسی که سفیدپوست است باید در آن قسمت خوب اتوبوس بنشیند؟». طرح این پرسش‌های به‌ظاهر ساده، زمینه‌ی شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی وسیع شد. شاید در اینجا نقش کسانی که سعی می‌کنند در قالب جستارهایی با نثری روان پرسش ایجاد کنند، اهمیت یابد. برای همین قبلاً گفتم که نوشته‌های من نقش تلنگر برای جامعه را دارد. خیلی اوقات، از خانواده‌ها و حتی از همکاران دانشگاهی‌ام بازخورد می‌گیرم که می‌گویند نوشته‌های شما باعث پرسش و گفتگو و بعضاً تنش در خانواده‌ی ما شده است.

بخشی از جستارها حول تغییرات سریع سبک زندگی در ایران امروز می‌چرخد. فکر می‌کنید این تغییرات بیشتر ناشی از «فشارهای جهانی‌شدن» است یا «شرایط خاص اجتماعی-اقتصادی ایران»؟

من فکر می‌کنم سرعت تغییرات اجتماعی و فرهنگی در ایران بالاست. اینکه چه عواملی باعث چنین سرعتی است، بحث پیچیده‌ای است؛ عوامل متعددی نقش دارند. دو یا سه دهه قبل، افرادی مانند الوین تافلر و بعدها جامعه‌شناسانی مانند آنتونی گیدنز، وقتی متوجه آثار عمیق و فراوان فناوری‌های ارتباطی شدند، از «شوک آینده» یا شکل‌های جدیدی از سامان فرهنگی در جوامع گفتند. گیدنز از مفهوم جابجایی یا ازجاکندگی (Displacement) گفت؛ اینکه پدیده‌ها از بسترهای محلی خود جدا شده و بین جوامع سفر خواهند کرد و این، ظهور سبک‌های جدید زندگی را تسریع خواهد کرد. پس افزایش ارتباطات، خودش می‌تواند روند تغییر جوامع را تسریع و تشدید کند.

جامعه‌شناس باید آدم «سربه‌هوایی» باشد

آنتونی گیدنز

از طرف دیگر، همان‌طور که اشاره کردید، جامعه‌ی ایران شرایط خاصی دارد. معمولاً در وضعیت‌هایی که فشار (چه از طرف جامعه، چه سیاست رسمی) برای همنوایی و همرنگی بیشتر باشد، ولع «متفاوت و متمایز بودن» پررنگ می‌شود. ما در ایران شاهد این روند هم هستیم. ایرانیان دوست دارند با جهان امروز در ارتباط باشند. شما می‌بینید که نسل جدید خیلی زود می‌رود و در لینکدین (LinkedIn) برای خودش صفحه و رزومه ایجاد می‌کند تا زودتر خودش را در شبکه‌های حرفه‌ای بین‌المللی قرار دهد.

خلاصه آنکه، ما هم شاهد تشدید جهانی‌شدن به مدد فناوری‌های ارتباطات هستیم که امکان مقایسه را بیشتر کرده، و هم شاهد شرایط خاص داخلی، به‌ویژه ظهور نسل جوان و متفاوتی هستیم که طالب زندگی جدید، محترمانه و همگام با جهان است.

یکی از پیام‌های کتاب این است که حتی امور به‌ظاهر ساده و عادی، سیاسی و فرهنگی‌اند. آیا این نگاهِ «همه‌چیز معنادار است» نمی‌تواند باعث خستگی یا بدبینی خواننده شود؟ چطور می‌توان این حساسیت فرهنگی را به ابزاری برای زیستن بهتر تبدیل کرد؟

این موضوع معمولاً در مطالعات فرهنگی مطرح است. برخی متفکران به‌جای واژه‌ی «فرهنگ» از واژه‌ی «امر فرهنگی» (the cultural) استفاده می‌کنند. آنان معتقدند که در پسِ بسیاری از پدیده‌ها، امر فرهنگی لانه کرده است؛ مثلاً پزشکی، اختراع، طلاق، مصرف آب، آلودگی هوا، فرزندآوری، سفر و غیره. واقعاً وجهی از این امور، فرهنگی نیست؟ به نظر من هست.

نکته‌ی دیگر آنکه در جوامعی مانند ایران، امر سیاسی نیز در همه‌جا لانه کرده است. اساساً زندگی روزمره در ایران با سیاست رسمی ارتباط تنگاتنگ دارد. شما به هر حوزه‌ای سرک می‌کشید، در آنجا شاهد تجویزهای سیاسی هستید؛ از لباس بگیرید تا دوچرخه‌سواری، از رفتن به ورزشگاه بگیرید تا موسیقی. سیاست در همه‌جا پراکنده است. برای همین، متأسفانه امر روزمره در ایران یعنی امر سیاسی، و این گریزناپذیر است. البته اعتراف می‌کنم که پس از جنگ ۱۲ روزه (به هر دلیل)، حضور سیاست رسمی در فرهنگ کم‌رنگ‌تر شده است و این اتفاق مثبتی است.

به هر حال، اینکه در پسِ اغلب پدیده‌ها می‌توان خط‌وخطوط امر فرهنگی و امر سیاسی را نشان داد، به شرایط کشور ما بازمی‌گردد. گمان نمی‌کنم باعث بدبینی شود؛ این فقط نوعی ممارست و نوعی تمرین برای دیدن و نگاه کردن به پدیده‌هاست. تذکری است برای آنکه بدانیم در اغلب رفتارهای ما امر فرهنگی نقش دارد، امر سیاسی نقش دارد. نوشتن در این خصوص می‌تواند باعث شود تا سیاست رسمی به خانه و جایگاه خودش بازگردد و به هر حیطه‌ای ورود نکند و بداند که ورودش همه‌چیز را خراب خواهد کرد. در خصوص امر فرهنگی نیز اگر بدانیم که رفتارهای ما جنبه و بستر فرهنگی دارند، در راه‌حل‌ها هم بیشتر دقت خواهیم کرد. موضوع نوآوری را در نظر بگیرید. اگر بدانیم که امر فرهنگی هم در موضوع نوآوری اثرگذار است، صرفاً تلاش نمی‌کنیم با بودجه، نوآوری را اشاعه دهیم. به همین شکل، تفکیک زباله، حفظ محیط‌زیست و غیره.

به نظر می‌رسد نگاه شما به پدیده‌های روزمره، نوعی «واکاوی فرهنگی» است نه فقط جامعه‌شناسی کلاسیک. آیا فکر می‌کنید جامعه‌شناسی دانشگاهی ایران هنوز به این جزئی‌نگری بها می‌دهد یا از آن دوری می‌کند؟

اغلب اندیشه‌ورزی‌ها در جامعه‌ی دانشگاهی ما به امور ساختاری و کلان اختصاص دارد. معمولاً در این‌گونه نظرورزی‌ها توجهی به جریان زندگی روزمره و رخدادهای خرد نمی‌شود یا کمتر توجه می‌شود. من در جایی نوشتم: «گفتن از کلیات بس است. بیایید درباره‌ی جزئیات حرف بزنیم». من فکر می‌کنم جامعه‌شناسان به مصداق‌ها و مشاهدات زندگی روزمره کمتر توجه می‌کنند. پرسش آن است که چه کسی باید به غذا، لباس، اتومبیل، موسیقی، سفر، خانه، مراکز خرید و غیره بپردازد؟ مدام متن‌هایی کسالت‌آور و قلمبه‌سلمبه تولید می‌شود که جامعه نیز ارتباطی با آن برقرار نمی‌کند. حداقل من تلاش کردم تا جایی که می‌توانم به این امور بپردازم.

واقعاً چرا در شهر کافه زیاد شده است؟ چرا در شهر از غذاهای «شکم‌پرکن» استقبال می‌شود؟ چرا مردان ترجیح می‌دهند بدن‌هایی بی‌مو داشته باشند؟ چرا پسران و دختران این روزها دوست دارند با موتورسیکلت «دور دور» بروند؟ اینها را چه کسی باید بررسی کند? البته من سعی می‌کنم با پرداختن به این امور کوچک، به سمت تحلیل‌های نظری بروم.

جامعه‌شناس باید آدم «سربه‌هوایی» باشد
گئورگ زیمل

لازم است اشاره کنم که من در کارهایم از جامعه‌شناسان کلاسیک مانند گئورگ زیملِ آلمانی متأثر بوده‌ام. زیمل هم جزو جامعه‌شناسانی بود که به پدیده‌های جزئیِ دنیای پیرامونش توجه می‌کرد. او جستارهایی درباره‌ی «پل» یا «دستگیره» نوشت. ولی با شما موافقم که بیشتر تلاش کرده‌ام تا از منظر فرهنگی، پدیده‌های زندگی روزمره را بررسی کنم.

در بسیاری از جستارها از طنز برای بیان نکات جدی استفاده کرده‌اید. نگران نبودید که طنز باعث شود پیام اصلی و جدی شما کمتر جدی گرفته شود؟

ببینید، جستار یک رسانه است. من فکری داشته‌ام و قصد داشتم آن را با بیشترین تعداد مخاطبان در میان بگذارم. پس مدام فکر کرده‌ام که چگونه بنویسم تا متن جذاب باشد. شاید کمتر کسی باور کند که نوشتن این‌گونه جستارها چقدر زمان‌بر و سخت است. گاهی یک جستار حدود یک هفته وقت مرا می‌گیرد، چون چندین و چند بار متن را می‌خوانم و تلاش می‌کنم در عین ساده و قابل فهم بودن، متین و فاخر هم باشد؛ یعنی هم خواندنی و جذاب باشد و هم پیام به خواننده منتقل شود. برای این هدف، بسیار ممارست کرده‌ام و می‌کنم. من هر روز داستان می‌خوانم تا مهارت توصیف خوب و دقیق پدیده‌ها را کسب کنم.

جامعه‌شناس باید آدم «سربه‌هوایی» باشد

جالب است بدانید که خیلی از همکاران دانشگاهی‌ام به من می‌گویند: «ما بسیار تلاش کردیم تا در سبک و سیاق نوشته‌های تو بنویسیم، ولی موفق نشدیم و چقدر سخت است.» باور کنید همین‌طور است. بسیار سخت است که مفاهیم و ایده‌های پیچیده را با نثری روان، جذاب و ساده بنویسید. من نه تنها از طنز، که از سایر صنایع ادبی هم استفاده می‌کنم. تکرار می‌کنم که هدف من، خوانده شدن متن توسط بیشترین مخاطبان است.

متأسفانه در این خصوص، جامعه‌شناسی در مقایسه با پزشکی، اقتصاد و علوم سیاسی، گسترش مطلوبی در جامعه نداشته است. شاید این نوع فعالیت‌ها کمی به گسترش جامعه‌شناسی در جامعه کمک کند. مردم به‌خاطر شرایط زندگی در ایران، بینش اقتصادی دارند، بینش سیاسی هم دارند، ولی به نظر من لازم است بینش اجتماعی آنها تقویت شود. شاید این نوع نوشته‌ها کمی به تحقق این امر کمک کند.

کتاب پر از مثال‌های ملموس از زندگی روزمره است. برای انتخاب این مثال‌ها چه معیارهایی داشتید تا هم برای مخاطب آشنا باشند و هم ظرفیت تحلیل جامعه‌شناختی داشته باشند؟

من تا جایی که می‌توانم به پدیده‌های دنیای پیرامونم توجه می‌کنم. گاهی مانند داستان‌نویسان، در دفترچه‌ی کوچکی یادداشت‌برداری می‌کنم. تلاش می‌کنم خوب ببینم و خوب بشنوم. همان‌طور که بارها در جاهای دیگر گفته‌ام، معمولاً یک «چرای» ساده در مقابل بسیاری از رفتارها می‌گذارم. مثلاً مهمانی می‌رویم و نوجوان از اتاقش بیرون نمی‌آید؛ چرا نوجوان از اتاق بیرون نمی‌آید؟ همان می‌شود یک سوژه برای بررسی و تأمل. می‌بینم اغلب نوجوانان دیر می‌خوابند و دیر هم بیدار می‌شوند؛ چرا؟ این روزها خانه‌های قدیمی شهر تبدیل به کافه می‌شوند؛ چرا؟ زوج‌هایی را می‌بینم که جدا از هم می‌خوابند، در حالی که ارتباطشان بسیار هم خوب است؛ چرا؟ به همین خاطر، معمولاً وقتی در جمعی هستم، دوستان هر حرف یا رفتاری که دارند، به شوخی می‌گویند: «فردا درباره‌اش ننویسی!» (خنده)

جامعه‌شناس باید آدم «سربه‌هوایی» باشد

من همیشه به دانشجویانم «خوب دیدن» را یاد می‌دهم. مثلاً در امتحان درس جامعه‌شناسی شهری، سؤال می‌دهم که: «سطل‌های زباله‌ی محوطه‌ی دانشکده چه رنگی است؟» منظورم آن است که دانشجوی جامعه‌شناسی باید خوب به جزئیات نگاه کند. همیشه به آنها می‌گویم اگر آدم «سربه‌زیر» در معنای واقعی‌اش هستید، جامعه‌شناسی به درد شما نمی‌خورد. جامعه‌شناس باید آدم «سربه‌هوایی» باشد (خنده). جدای از طنز، جامعه‌شناس باید خوب ببیند. باید متوجه تغییرات زیرپوستی دنیای اطرافش باشد.

درباره‌ی بخش دوم پرسش‌تان، من ابتدا درباره‌ی این نمونه‌های ملموس، خوب تأمل می‌کنم. بعد از خودم می‌پرسم که کدام جامعه‌شناس، کدام نظریه یا کدام مفهوم به من کمک می‌کند تا بهتر موضوع را بفهمم؟ کمی مطالعه می‌کنم. اگر مفاهیم مرتبط و مؤثری یافتم، شروع می‌کنم و درباره‌ی آن می‌نویسم. بگذارید نکته‌ی نهایی را هم بگویم: لازمه‌ی خوب دیدن، آشنایی قبلی با مفاهیم جامعه‌شناسی است. گاهی آن مفاهیم در حکم یک پروژکتور در تاریکی هستند.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سخی رضایی IR ۰۹:۴۹ - ۱۴۰۴/۰۶/۱۶
    این مصاحبه دریچه های تازه ای از بینش اجتماعی فراروی خواننده قرار می دهد. بدون داشتن تخیل اجتماعی، نمی توان به مسایل زیر پوست جامعه پی برد و این نیازمند توجه دقیق به جزییات است.
  • 🌧 IR ۰۰:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۶/۱۹
    والا الان میگید آدمی که ریزبین باشه به همچی توجه کنه جامعه شناسِ. شاید از لحاظ علمی جامعه شناسی گفته بشه اما عامیانه گفتنش به همچین آدمی میگن فوضولی،دخالت،فکرده خیلی حالیشه، ادعای فهمیدنش میشه،لازم نکرده تو نظر بدی دهنتو ببند،از توبلدتر زیاده تو رو سَنَنه.اینجوریاس، یکی به زورمیگن بایداینجوری ببینی.یکی اینجوری میبینه میگن توچرااینجوری میبینی .باخدا دعوادارن.😔
  • ناهید IR ۱۲:۱۵ - ۱۴۰۴/۰۶/۲۰
    سلام باتشکرمصاحبه‌ی پویاوقابل تاملی بودهم درجهت معرفی کتاب وهم آشنایی بامولف
  • کورش محمدی IR ۰۰:۳۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۱۴
    بسیار مصاحبه ی عالی بود. ‌واقعأ لذت بردم و بهره‌مند شدم ، آرزوی سلامتی و سربلندی برای دکتر علیخواه .

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها