سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: «آن سال خیلی وحشتناک بود. خیلی به مردم سخت میگذشت. غذا نبود. نان نبود. پرورشگاه از فرط جمعیت موج میزد. یک روز دم صبح سحر دیدم در میزنند. رفتم دیدم زنی است با دو بچه گفت محض رضای خدا بچههای مرا به پرورشگاه ببر. گفتم خانم جا نیست، پر است. بچه ها روی زمین میخوابند. دست کرد از زیر چادرش کماجدانی درآورد. گفت دیشب من از سر شب رفتم سلاخ خانه، فقط دو بند انگشت خون به من دادند. اینها را باید ببرم بپزم بچهها بخورند. لااقل یکیشان را تو ببر. یک همچین وضعی بود…»
آنچه بازگو شد بخشی از کتاب «از فرانکلین تا لاله زار» اثری از سیروس علینژاد است که در آن به زندگی همایون صنعتیزاده پرداخته است. همایون صنعتیزاده، کارآفرین شناختهشده، مردی ادیب، ناشر و از چهرههای تاثیرگذار قرن بیستم بود که نقش بسزایی در معرفی صنایع نوین نشر در ایران داشت.
حکایت بامزه یا قصه پرغصه
همایون صنعتیزاده سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. پدرش عبدالحسین صنعتی از اولین رماننویسان ایرانی بود و پدربزرگش علیاکبر صنعتی معروف به حاجاکبر کر، موسس و مدیر پرورشگاه صنعتی کرمان بود. کودکی و نوجوانی همایون صنعتیزاده در کرمان و کنار پدربزرگش گذشته بود. جایی که سالها بعد در میانسالی هم به آنجا برگشت. از همان نوجوانی در کارهای پرورشگاه کمک میکرد و بعدها هم تا پایان زندگیاش مسئولیت پرورشگاه به عهدهی او بود. حتی وقتی دید بچههای پرورشگاه به جبهه میروند، از لندن به ایران آمد و خودش را به جنوب رساند تا همراه آنها باشد. برای بچههایی که شهید میشدند مراسم سوگواری برگزار میکرد و برای آنهایی که قرار بود ازدواج کنند عروسی میگرفت. در یکی از نامههایش به خواهرش نوشته بود: «هفت نفر از بچهها قرار است در ماه آینده داماد شوند و بیشتر اوقات صرف پیدا کردن عروس میشود. جایتان خالی است که حکایت بامزهای شده است.» اما در کنار این مسئولیت سنگین و ثابت او کارهای تجاری و فرهنگی زیادی هم انجام داد.
همایون صنعتیزاده برخلاف خواستهی پدرش دانشکدهی حقوق را نیمهکاره رها کرد و سر از بازار درآورد. به آموختن حرفه بیشتر اعتقاد داشت تا تحصیلات دانشگاهی و همین آغاز ماجراجوییهای او در صنعت و فرهنگ ایران بود. بخشهای زیادی از این ماجراجوییها در کتاب «از فرانکلین تا لالهزار» آمده است. این کتاب مجموعهای از گفتوگوهای سیروس علینژاد با همایون صنعتیزاده و دوستان و خانوادهاش است. به علاوهی یک پیوست خواندنی که یادداشتی از علینژاد است و در آخر هم عکسهایی از همایون و خانوادهاش. نیمی از کتاب مصاحبه با همایون است. مصاحبههایی که مثل قصه، شیرین است و جواب خیلی از سوالها با جملههایی شبیه این شروع میشود: «بگذارید یک قصه برایتان تعریف کنم.» بنابراین اگر اهل خواندن کتاب داستان هستید و به قصهی پرغصهی کارآفرینان ایرانی هم علاقه دارید، از خواندن این کتاب لذت میبرید.

نوسازی پرورشگاه
همایون صنعتیزاده کرمانی به جز فعالیت در حوزه فرهنگ و ادبیات در تجارت نیز سرآمد بود و پایهگذار تعدادی از بنگاههای تجاری و مراکز صنعتی و کشاورزی معتبر بود که هنوز اسمورسم بعضی از آنها به گوش ما میخورد؛ شهرک خزر شهر در مازندران، کاغذسازی پارس، کشت مروارید در کیش، رطب زهره، گلاب زهرا و تعدادی دیگر نام تجاری و بازرگانی همه بهنوعی بافکر و سرمایه همایون صنعتی پایه گذاشته شدهاند.
صنعتیزاده در دهه سی و چهل با حضور در عرصه نشر تحولی جدی را در این حوزه سبب میشود. انتشارات فرانکلین به همت وی فضایی را فراهم میآورد تا نشر حرفهای در ایران گامهایی اساسی بردارد. راهاندازی چاپخانه افست، چاپ کتابهای درسی و مدیریت سازمان کتابهای جیبی از دیگر کارهای مهم او در زمینه کتاب و نشر بوده است. از دیگر فعالیتهای ارزشمند صنعتیزاده در فرانکلین تلاش برای تألیف و انتشار دایرهالمعارف است که اولین مجلد آن در سال ۱۳۴۵ به سردبیری دکتر غلامحسین مصاحب منتشر شد.
گفتوگوها یا در واقع گزارشهای این کتاب سراسر به زندگی همایون صنعتیزاده مربوط است و قصد از تمام آنها نوشتن زندگینامهای از اوست. مردی مردستان که در نوسازی و سازندگی ایران نقش عمدهای داشت و بنیانگذار بسیاری از سازمانهای تأثیرگذار روزگار ما بود. او پرورشگاه کودکان کرمان را، که از پدربزرگش به ارث رسیده بود، اداره و نوسازی کرد و در پایان عمر هم تمام ثروت خود را وقف آن کرد. سهم همایون صنعتی در نوسازی ایران در عرصه فرهنگ اندازهگرفتنی نیست.

سفر برای ارضای فضولی
سیروس علینژاد میگوید: برای نوشتن این گزارشها، به غیر از سالها حشر و نشر با همایون صنعتی، چندین جلسه با او در تهران و کرمان گفتگو کردهام، گفتگوهایی که بهتفاریق و در طول سالها انجام شده است. نخستین گفتگو، که «سفر برای ارضای فضولی بیش از حد» عنوان دارد، مربوط به سال ۱۳۷۴ است، زمانی که مجله زمان را سردبیری میکردم. آن مجله به سفر و گردشگری اختصاص داشت و به پیشنهاد ایرج افشار سراغ همایون صنعتی رفتم. آشنایی ما هم از همانجا شروع شد. پیش از آن، من او را به چهره نمیشناختم، ولی از همان اولین دیدار چنان با هم صمیمی شدیم که گویی سالهاست یکدیگر را میشناختهایم.
برای آن مصاحبه من تنها نبودم، بلکه همکار و دوست سالیانم خانم سیمین روشن هم همراه من بود و گفتگو در آپارتمان صنعتی در بولوار کشاورز صورت گرفت. از آن پس، من و صنعتی بهکرات یکدیگر را دیدیم ولی نه برای گفتگو بلکه از سر دوستی و رفاقتی که حاصل آمده بود. در این دیدارها صنعتی را تشویق میکردم که اجازه بدهد ماجراهای زندگیاش را از زبان خودش ثبت و ضبط کنم، اما تن نمیداد و پس از سالهای زندان، که بعد از انقلاب اتفاق افتاده بود، نمیخواست نامش دوباره بر سر زبانها بیفتد. چوب این بر سر زبان افتادنها را با پنج سال زندان و مصادره اموال خورده بود. گو اینکه اساساً آدمی نبود که بخواهد خود را مطرح کند و سر زبانها بیندازد. پیش از انقلاب هم کار خود را میکرد و از گمنام ماندن نمیهراسید. سرانجام بعد از چند بار اصرار قبول کرد که درباره زندگیاش گفتگو کنیم اما چاپ نشود. این کار به صورت نصفهنیمه در سالهای ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۷ در تهران و کرمان صورت گرفت. نصفهنیمه برای اینکه هیچکس نمیداند زندگیاش کی به پایان میرسد. فکر میکردیم به گفتگوها ادامه خواهیم داد که یک روز خبر آمد که زندگی همایون به پایان آمد.
وی مدت کوتاهی در مدرسه زرتشتیان تهران حضور یافت و در آنجا با ایرج افشار، پژوهشگر برجسته، همکلاسی بود. او بعدها به کرمان رفت و نزد پدربزرگش زندگی کرد و تحصیلات ابتدایی را گذراند. همایون صنعتیزاده پس از اشغال ایران توسط نیروهای متفقین و متعاقب آن کنارهگیری رضا شاه، به کرمان و از آنجا به اصفهان رفت تا به مادرش که از پدرش جدا شده بود بپیوندد. تحصیلات متوسطه را در اصفهان به پایان رساند و علیرغم اصرار پدرش ترجیح داد به تحصیل خود ادامه ندهد. او در عوض به دنبال تجارت رفت و به عنوان شاگرد در بازار تهران شروع به کار کرد.
پس از دو سال، او توانست به طور مستقل به علاقهاش بپردازد. وی با تعدادی از شرکتهای خارجی تماس گرفت تا بتواند نمایندگی آنان در ایران را از آن خود کند. در پاسخ، این شرکتها تعدادی پوستر برای او فرستادند که به مبلغ قابل توجهی فروخت. او فروش پوستر را یک کار جالب و سودآور میدانست و خیلی زود به طور جدی به فروش پوستر و همچنین تکثیر و فروش عکس پرداخت. در سال ۱۹۴۴ نمایشگاهی از عکس، پوستر و نقاشی در طبقه دوم گالری برپا کرد که در آن آثار علیاکبر صناعتی به نمایش درآمد. این نمایشگاه یک ایده بدیع در آن روزها بود و جمعیت قابل توجهی از ساکنان عمدتاً خارجی و نخبگان فرهنگی را به خود جلب کرد. موفقیت تجاری این نمایشگاه سرآغاز رشته ای از موفقیتها بود که او در طول زندگی حرفهای خود در زمینههای مختلف کسب کرد و سیروس علی نژاد در کتاب «از فرانکلین تا لاله زار» به آنها پرداخته است.

کارآفرین نوساز
صنعتیزاده آنقدر زندگی جالبی دارد که آدم حیرتزده میشود. او چهره مهمی در کارآفرینی و نوسازی ایران است. این کتاب مجموعهای از اطلاعات زندگی او را در بردارد شامل تأسیس انتشارات فرانکلین که معروفترین کار اوست تا دائرهالمعارف فارسی که حاصل فکر و ابتکار او بود؛ از چاپ کتابهای درسی که به دست او سامان یافت تا از سازمان کتابهای جیبی که انقلابی در تیراژ کتاب ایجاد کرد؛ از مبارزه با بیسوادی که اول بار او شروع کرد تا چاپخانه افست که او بنا نهاد؛ از کاغذسازی پارس که او بنیانگذارش بود تا کشت مروارید که در کیش آغاز کرد؛ از کارخانه رطب زهره که به دست او پا گرفت تا پرورشگاه صنعتی کرمان که تا پایان عمر زیر نظر او بود؛ از شهرک خزر شهر که بنیاد اصلیاش را او گذاشت تا کارخانه گلاب زهرا که به دست او ساخته شد؛ از کتابهایی که ترجمه کرد؛ از شعرهایی که سرود؛ و یا از مقالاتی که نوشت که این کتاب شرح زندگی کسی است که در نوسازی ایران تأثیر بسیاری داشت.
من هیچ وقت به کار به عنوان کار نگاه نکردهام. یکجور سرگرمی و بازی است برای من. مثل بچهای که کنار ساحل نشسته با شن خانه میسازد. کار دنیا هم برای من همیشه همین بوده. سرگرمی من است. دارم بازی میکنم.» همین روحیهی صنعتیزاده بود که به او کمک کرد در فراز و نشیب زندگی دوام بیاورد. چه وقتی ضرر کرد، چه زمانی که چیزهایی را به ناحق از دست داد و اموالش مصادره شد و چه وقتی در اوایل انقلاب مدتی را در زندان گذراند. همایون صنعتیزاده زندگی را جدی نمیگرفت و بهخاطر شکستها و از دست دادنهایش، پا پس نمیکشید. بارها از اول شروع کرد و بارها خودش را در کارهای مختلف محک زد؛ از کشاورزی تا چاپ دائرهالمعارف.
در طول دوره پهلوی او در انتقال بسیاری نهادهای وابسته به فرهنگ به ایران پیشرو بود. وی همچنین زمانی مسئول برنامه سوادآموزی به بزرگسالان -موسوم به کلاسهای اکابر- بود. در سال ۱۳۴۱ او از سوی شاه مأمور به مذاکره با رهبران جبهه ملی برای مصالحه با شاه بود. او در مذاکرات با رهبران جبهه ملی پیام شاه مبنی اجازه شرکت در مجلس شورای ملی و داشتن تعداد محدودی از کرسیهای مجلس و وزیر در کابینه به شرط عدم انتقاد از شاه و عدم صحبت در مورد دکتر مصدق را بیان کرد.
مدیر فرانکلین
در سال ۱۳۳۴ او نمایندگی بنگاه فرانکلین نیویورک را به گفته خودش پس از دیدن کتابهای این مؤسسه و علاقهمند شدن به آن پذیرفت. بنگاه فرانکلین ایران به ترجمه و انتشار آثار آمریکایی و اروپایی روی آورد و پس از اندکی کارش گرفت و تبدیل به مهمترین سازمان نشر ایران شد. او در سال ۱۳۳۷ کتابهای درسی افغانستان را چاپ کرد. همایون صنعتیزاده در مؤسسه فرانکلین برای اولین بار در صنعت نشر ایران حق کپی رایت بینالمللی را رعایت میکرد؛ برای چاپ ترجمه کتابهایی که انجام میداد با ناشر اصلی تماس میگرفت و با پرداخت مبلغ کمی به عنوان کپی رایت حق ترجمه آن کتاب را در ایران به دست میآورد. او در این انتشارات دائرةالمعارف فارسی، نخستین دانشنامهٔ فارسی را به سبک جدید منتشر کرد.
سازمان کتابهای جیبی مؤسسهٔ انتشاراتی ایرانی بود که هدف آن انتشار کتاب در قطع جیبی و بعدها در قطع پالتویی و با قیمت اندک بود. از مهمترین کتابهای منتشرشده توسط این انتشارات مجموعهٔ ده جلدی تاریخ ایران باستان و مجموعهٔ سهجلدی سیر حکمت در اروپا است. همایون صنعتیزاده، مدیر انتشارات فرانکلین، در سالهای پایانی دههٔ ۱۳۳۰ به فکر افتاد که سازمان کتابهای جیبی را تأسیس کند. این مؤسسه بهعنوان بخشی از انتشارات فرانکلین راهاندازی شد.
چون او برای چاپخانه نیاز به کاغذ داشت و کاغذهای وارداتی پاسخگوی نیازهای کشور نبود، او تصمیم به تأسیس کارخانه کاغذسازی افتاد. او با استفاده از باگاس، تفاله نیشکر، بزرگترین کارخانهٔ کاغذسازی ایران، کاغذسازی پارس در نیشکر هفت تپه را تأسیس کرد. به کمک سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی که طرف حساب صنعتی در قرارداد کتابهای درسی بود و نیز بانک توسعه صنعت و معدن، نخست چاپخانهٔ افست و سپس کاغذسازی پارس بنیاد شد. اما صنعتیزاده که بنیانگذار و مدیر عامل هر دو سازمان بود، در این سازمانها دوام چندانی نکرد. در کاغذسازی پارس با مقامات بانک توسعهٔ صنعت و معدن که ظاهراً هوای شرکت انگلیسی «رید» را میداشتند، برخورد پیدا کرد و در چاپخانهٔ افست با مسائل دیگری که سبب جدا شدن از آن شد. در این زمان انتشارات فرانکلین را هم رها کرده بود.

یک ماجراجویی تمامعیار و پولساز
در بخشی از کتاب خلاصهای از پاسخ به سه سوال دربارهی کشت مروارید در کیش آمده است. یک ماجراجویی تمام عیار و البته پولساز.
«یک بار میرفتم بندرعباس، هواپیما در بندر لنگه نشست. هواپیمای قدیمی کهنهای بود، عیب کرد و نشست. سال ۴۵ یا ۴۶ بود. از بالا که بندر لنگه را دیدم گفتم عجب شهری است. در فرودگاه بیکار بودم، قصد کردم بروم شهر را ببینم که چطور جایی است. دیدم بندر لنگه شهر ارواح است. باغهای بزرگ، قصرهای بزرگ، بازار مفصل. اما کسی نیست. تمام دکانها بسته است. وحشت کردم. به کلی سفر به بندرعباس یادم رفت. یعنی چه؟ مردم چه شدهاند. رفتم دنبالش ببینم چه خبر است.
بندر لنگه تا سال ۱۹۲۱ مرکز صنعت مروارید بود. صنعت مروارید خلیج فارس در زمان خود از صنعت نفت مهمتر بود. حدود ۱۲۰ هزار نفر در این صنعت کار میکردند. اما یک باره این صنعت از بین رفت. میدانید چرا؟ ژاپنیها مروارید مصنوعی درست کردند که با مروارید اصلی هیچ تفاوتی ندارد. البته نه مصنوعی. اول باید بدانید مروارید چیست. حیوانی است نرمتن به نام صدف. آن چیزی که صدف نامیده میشود حفاظ آن است، برای آنکه به بدن حیوان آسیبی نرسد. اگر ریگی وارد بدنش شود اذیتش میکند. ناچار از خود دفاع میکند. دفاعش این است که به دور این ریگ، غشایی میتند و آن را ایزوله میکند. این میشود مروارید. بعد حیوان را میکشند و مروارید را درمیآورند. ژاپنیها آمدند گفتند این چه کاری است که بر حسب اتفاق رخ بدهد؟ ما میرویم این حیوان را میگیریم و این شن را میریزیم در بدنش. این کار را کردند و مروارید تولیدی آنها به مروارید مصنوعی معروف شد.
مروارید خلیج فارس به این علت مشهور بود که خوشرنگ بود. رنگ مروارید به علت طبیعت آب است و چون آب خلیج فارس گرم است در آنجا زودتر به عمل میآید. همان مرواریدی که در ژاپن سه سال طول میکشد تا عمل بیاید در خلیج فارس یک سال طول میکشد. رفتم مشغول کشت مروارید شدم. اول در بندر لنگه، بعد در کیش. خیلی هم به من خوش گذشت.»
نظرات