سرویس اندیشه خبرگزاری کتاب ایران) ایبنا) - مسعود تقیآبادی: کتاب «وقتی بدن نه میگوید» نوشته گبور مَته، یکی از پزشکان و درمانگران مطرح مجارستانی-کانادایی، و ترجمه فهیمه بختیاری در نشر میلکان اثری است که مرز میان روایت علمی و تجربه انسانی را در هم میشکند. او با نگاهی انتقادی به پزشکی مدرن نشان میدهد که بسیاری از بیماریهای جسمی درواقع پژواک فشارهای روانی و استرسهای پنهانی هستند که سالها نادیده گرفته شدهاند. این کتاب که با ترجمهای روان و خوشخوان بهتازگی توسط نشر میلکان به بازار کتاب ایران آمده است، تنها یک متن علمی نیست؛ روایتی انسانی و درعینحال هشداری اجتماعی است که به خواننده یادآوری میکند سرکوب احساسات، در بلندمدت هزینهای سنگین از بدن طلب میکند. مترجم اثر در این گفتوگو توضیح میدهد چگونه نخستین مواجههاش با کتاب برایش به مثابه تلنگری عمیق بود؛ تجربهای که او را متقاعد کرد ترجمه و انتشار این اثر میتواند برای جامعه ایرانی نقشی آگاهیبخش داشته باشد. در خلال مصاحبه، او به دشواریهای برگردان لحن همدلانه و درعینحال علمی مَته، چالشهای فرهنگی در برابر مهارت «نه گفتن»، و نیز پیامهای روشنگرانه کتاب برای نسل امروز ایران میپردازد. کلیت این گفتوگو تصویری چندلایه از اثری ارائه میدهد که نهتنها دانش پزشکی را گسترش میدهد، بلکه ما را به بازنگری در سبک زندگی، مرزهای شخصی و اهمیت سلامت روان دعوت میکند.
***
گابور مته به عنوان پزشکی شناخته میشود که میان علم پزشکی و تجربه زیسته بیماران پلی میزند و «استرس پنهان» را موضوعی حیاتی میداند. نخستین آشنایی شما با او و نگاهش چگونه شکل گرفت و چه چیزی شما را به ترجمه این اثر ترغیب کرد؟
اولین آشنایی من با این پزشک و نویسنده برجسته مجارستانی-کانادایی با انتخاب همین کتاب برای ترجمه رقم خورد. وقتی فصل اول کتاب را مطالعه کردم با داستانی مواجه شدم که هرچند غمانگیز اما واقعی و پرتکرار بود. برایم مثل تلنگری بود که پنجره جدیدی را به رویم گشود. پنجرهای که به من فرصت میداد از زاویه متفاوتی به تجربههای زندگی خودم و اطرافیانم نگاه کنم. انگار حقیقتی برایم آشکار شده بود که تمام عمر جلوی چشمم بود ولی متوجهش نشده بودم. اینکه چطور به انواع رنجهایی (استرسها، تروماها، ترسها، شکستها، محدودیتها…) که خواسته یا ناخواسته متحمل میشویم، خو میگیریم و از اثر پنهانی آنها در طولانیمدت غافل میشویم. رنجهایی که مثل موریانه ذره ذره بنیاد وجودمان را از بین میبرند و وقتی به خودمان میآییم که دیگر دیر شده است. رنجهایی که پاسخ بسیاری از چراهایی هستند که در مواجههی بهظاهر ناگهانیمان با بیماریهای پیشرفتهی جسمی، ما را احاطه میکنند. احساس کردم با ترجمه این کتاب و آگاهیبخشی به سهم خودم نقش مثبتی در جامعه ایفا خواهم کرد و خوشحالم که با اقبال عمومی روبهرو شده است. همین استقبال نشان میدهد که تجربههای ذکر شده در این اثر تا چه حد واقعی هستند و چقدر حس همذاتپنداری را در خوانندگان بیدار کردهاند.
این کتاب به رابطه پیچیده ذهن و بدن میپردازد و نشان میدهد چگونه فشارهای روانی نادیدهگرفتهشده میتوانند در قالب بیماریهای جسمی ظاهر شوند. نویسنده این پیوند را چگونه توضیح میدهد و چه نشانههایی را برای تشخیص «نه گفتن بدن» مطرح میکند؟
در یکی از بخشهای کتاب آمده: یکی از شخصیتهای وودی آلن در یکی از فیلمهایش میگوید «من هرگز عصبانی نمیشوم، عوضش در مغزم توموری رشد میکند.» گبور مته میگوید اقدامات پزشکی بازتابدهندهی تفکری صرفاً فیزیکی هستند. او در اشاره به ماجرای یکی از بیمارانش میگوید نه من و نه متخصصان دیگر هرگز به فکرمان نرسید که تجربیات منحصربهفرد بیمار را بررسی کنیم که شاید نقشی در بیماریاش داشته باشند. هرگز درباره احوالات روحی او پیش از هجوم بیماریاش و تأثیر آن در روند بیماری و نتیجه نهایی کنجکاوی نکردیم. ما صرفاً علائم فیزیکی بیماری او را به محض بروز درمان میکردیم…و یک روز وقتی به او فرصتی دادم تا درباره خودش دردِ دل کند، همه چیز آشکار شد! او میگوید هیچ بدنی بدون ذهن و هیچ ذهنی بدون بدن وجود ندارد. بدنمان کاری را انجام میدهد که ذهنمان از انجامش عاجز است و در این راستا علم ایمنیشناسی عصبیروانی را معرفی میکند؛ همبستگی جداییناپذیر احساسات و فیزیولوژی در دوران رشد و سرتاسر زندگی انسان در سلامت و بیماری. به عبارت ساده، ذهن انسان عمیقاً با سیستم عصبی بدن ارتباط برقرار میکند و هردو به نوبه خود با سیستم ایمنی پیوندی تشکیل میدهند و سیستم ایمنی ما از تجربیات روزمرهمان تأثیر میپذیرد. برای مثال استرس چگونه به شکل بیماری تغییر ماهیت میدهد؟ استرس فرآیند پیچیدهای از پاسخهای زیستشیمیایی به محرکهای هیجانی است. هیجانات، برونریزهای الکتریکی، شیمیایی و هورمونی دستگاه عصبی هستند. آنها بر عملکرد ارگانهای اصلی بدن، واکنشهای سیستم ایمنی و… تأثیر میگذارند و از آنها تأثیر میپذیرند. وقتی احساسات سرکوب میشوند، این خودمهارگری، سیستم دفاعی بدن را در برابر بیماری خلع سلاح میکند. بهطور کلی در سرتاسر کتاب با روایت سرگذشتهای واقعی بیمارانش به نشانههای جسمی و روحی بسیاری اشاره میکند:
- خستگی مزمن و مداوم،
- تنشها و دردهای عضلانی بدون علت پزشکی واضح،
- تغییرات در الگوی خواب و اشتها،
- تحریکپذیری عصبی یا بیتفاوتی،
- بیماریهای عودکننده از قبیل بیماریهای خودایمنی یا التهابی،
- بیماریهای مزمن بدون علت پزشکی مشخص
و نشانههای بسیار دیگری که برای اغلبمان صرفاً سبک زندگی استرسزایی هستند که بهناچار به آن خو گرفتهایم.

«استرس پنهان» مفهومی است که شاید در آغاز برای بسیاری از خوانندگان ناشناخته باشد. شما در ترجمه، چگونه این مفهوم را برای مخاطب فارسیزبان شفاف و قابل درک کردید؟
استرس پنهان یا مزمن مفهومی است که بسیاری از ما همین حالا هم به آن خو گرفتهایم و آن را بهعنوان سبکی از زندگی پذیرفتهایم. برای شفافسازی این مفهوم در نظر مخاطب فارسیزبان کافی بود توصیفات دکتر گبور مته را با زبانی ساده و همهفهم و با رعایت وفاداری به نویسنده منتقل کنم تا احساس همذاتپنداری در خواننده بیدار شود. همیشه فکر میکنم که اگر خواننده با خواندن کتابی احساس کند که این کتاب فقط و فقط برای او نوشته شده است، آنگاه هدف نویسنده و رسالت منِ مترجم برآورده شدهاند. چراکه فقط در این صورت است که خواننده با مطالعه کتاب به آگاهی تازهای دست پیدا میکند و میتواند تغییری معنادار در زندگیاش ایجاد کند. با توجه به توضیحات نویسنده استرس پنهان برخلاف عنوانش مسئلهای کاملاً آشکار است که آنقدر در تار و پود زندگی ما تنیده شده که دیگر توجهمان را جلب نمیکند. و این جای تأسف دارد زیرا بدن ما هرگز از پاسخدهی به محرکهای استرس پنهان غافل نمیشود و آنقدر این کار را ادامه میدهد تا اینکه به فروپاشی میرسد و به شکل بیماری پیشرفتهای بر ما آشکار میشود که شاید دیگر برای درمانش فرصتی باقی نمانده باشد.
این کتاب همزمان یک متن علمی، یک روایت انسانی و یک هشدار اجتماعی است که نگاه ما به سلامتی را تغییر میدهد. شما کلیت این اثر را چگونه توصیف میکنید و فکر میکنید مهمترین ارزش آن برای خواننده ایرانی چیست؟
توصیف من درباره کلیت اثر این است که ماهیتی روشنگرانه دارد. این کتاب درمانگر نیست اما سرنخهایی را به ما میدهد که پیگیریشان ما را به حقایق مهمی درباره خودمان میرساند. به نظرم مهمترین ارزش این اثر برای خواننده ایرانی این است که وقتش رسیده رویکردش را نسبت به رواندرمانی، روانشناسی، روانپزشکی و هر مقولهای که مربوط به روان انسان میشود تغییر دهد. بهجای نکوهشکردن یا پنهانکردن مشکلات روانی با جسارت به آنها بپردازد و این حقیقت در وجودش نهادینه شود که رسیدگی به مسائل روحی هم بهاندازه رسیدگی به مسائل جسمی اهمیت دارند و حتی به نظر من از اولویت بالاتری هم برخوردارند. چرا که همه ما هم میدانیم و هم تجربه کردهایم که با تقویت روح و روان میتوانیم بر مشکلات جسمی هم فائق آییم. که خود این تجربه هم گواهی بر این مدعاست که روح و روان ما تا چه حد در سلامتی جسمانی ما نقشی تأثیرگذار دارد. نکته دیگر اینکه برای تربیت نسلی سلامت باید از دوران کودکی سرمایهگذاری کنیم. بسیاری از مسائلی که در مواجه با کودکان نادیده گرفته میشوند تأثیرات عمیقی تا پایان عمر بر زندگی آن فرد میگذارند که در تمام تصمیمگیریهای زندگیاش دخیل هستند؛ یعنی به عبارت ساده تک تک رفتارهایمان با کودکان برایشان سرنوشتساز هستند. همین امر مستلزم آن است که والدین هم به سلامت روحی و روانی خود و آنچه در دوران کودکی تجربه کردهاند توجه خاص نشان دهند تا بتوانند برای فرزندانشان الگوی سالمی باشند.
نویسنده تأکید میکند بسیاری از ما متوجه استرس مزمن در زندگیمان نیستیم و تنها بدن است که آن را آشکار میکند. از دید شما، مهمترین پیام کتاب برای آگاهیبخشی در این زمینه چیست؟
به نظر من مهمترین پیام کتاب همین گفته مته است که: «بدن، آخرین اما صادقترین پیامرسان ماست. اگر به احساسات و نشانههای روانیمان گوش ندهیم، بدن مجبور میشود با بیماری حرفش را بزند.» و اینکه به این موارد دقت کنیم که: استرس مزمن همیشه آشکار نیست. خیلیها آن را با زندگی پرمشغله یا فشار کار طبیعی اشتباه میگیرند. یعنی همان جملهای که قبلاً هم گفتم: سبکی از زندگی که متأسفانه به آن خو گرفتهایم. به بیان دیگر بیتوجهی به احساسات بیتوجهی به بدن است. باید استرس مزمن را به چشم یک وضعیت فیزیولوژیک ببینیم که اگر نادیده گرفته شود، بدنمان بهایش را با بیماری خواهد پرداخت.
یکی از پیامهای کلیدی کتاب، مسئولیتپذیری فردی و توانایی «نه گفتن» به شرایط یا روابط آسیبزا است. در فرهنگی که «دیگرانمداری» گاه ارزش محسوب میشود، چطور میتوان این مهارت را آموخت و اجرا کرد؟
این دقیقاً یکی از چالشهای جدی فرهنگ ماست. یعنی ارزش اجتماعی و حتی هویت فردی، خیلی وقتها با خشنود کردن دیگران تعریف میشود. در چنین فضاهایی، «نه گفتن» ممکن است بهعنوان بیادبی، خودخواهی یا حتی خیانت تلقی شود، در حالی که از دید مته، این مهارت بخش جداییناپذیر سلامت روان و جسم است. بهنظرم یکی از راههای فراگیری این مهارت، بازتعریف «نه گفتن» است. یعنی بهجای اینکه آن را نشانهای از طردکردن بدانیم، بهمنزله مرزبندی سالم برای حفاظت از خودمان تعریفش کنیم. راهکار دیگر آگاهی از نیازهای شخصی است که خودش مستلزم پیشنیاز خودآگاهی است. یعنی پیش از «بله گفتن» چند ثانیه مکث کنیم و از خودمان بپرسیم: آیا واقعاً پاسخم مثبت است یا صرفاً میترسم طرف مقابل را ناراحت کنم؟ و اگر جواب ترس از ناراحتی طرف مقابل است باید در روابط خود بیشتر واکاوی کنیم و ریشه این ترس را پیدا کنیم. گزینه دیگر این است که از شرایط کمخطرتر و موقعیتهایی که حساسیت کمتری دارند «نه گفتن» را تمرین کنیم. به این ترتیب کمکم این پیام را به اطرافیانمان هم میفرستیم که من درحال شکلدهی و ساماندهی به مرزهای شخصی خودم هستم. مرزهایی که تا کنون بهخاطر غفلت و ناآگاهی من نادیده گرفته شده بودند. مسئله بعدی مدیریت احساس گناه است؛ یعنی بپذیریم که ناشی از عادتی فرهنگی است و باید با آن کنار بیاییم نه اینکه برای فرار از آن خودمان را قربانی کنیم. در نهایت هرچه خودمان سالمتر زندگی کنیم، اطرافمان را هم افرادی احاطه میکنند که سالمتر هستند و در این همزیستی در کنار هم رشد میکنیم.
گابور مته نشان میدهد که سرکوب احساسات، در بلندمدت هزینهای سنگین برای بدن دارد. به نظر شما، کتاب چه راهکارهایی برای شناخت و بیان احساسات واقعی پیشنهاد میدهد؟
این کتاب به دو روش آگاهیبخش و روشنگری میکند: اول با روایت سرگذشتهایی واقعی از بیمارانش که به خواننده نشان میدهد درباره آدمهایی شبیه خودش صحبت میکند. آدمهایی با دردها و رنجها و تجربههای مشابه که سرنوشتی غمبار داشتهاند و داستان زندگیشان میتواند راه نجات را به ما نشان دهد. در بسیاری از این روایتها خواننده بهروشنی با علتها و معلولها آشنا میشود و میتواند برای زندگی خودش تصمیمی برای تغییر معنادار بگیرد. دوم با اشاره به مباحث تخصصی پزشکی و روانپزشکی که در چند بخش از کتاب آمدهاند، خواننده را مجاب میکند که این یافتهها صرفاً بر پایه سرگذشتنگاری بنا نشدهاند و از پشتوانه علمی هم برخوردارند. در نتیجه افرادی که با چنین بیماریهایی دست به گریبان هستند میتوانند امیدوار باشند که یکی از ریشههای اصلی بیماریشان را شناختهاند و میتوانند با تغییر سبک زندگیشان تأثیر مثبتی در جهت درمان ایجاد کنند.
عنوان فصل نوزدهم کتاب هفت رمز التیام است که به ترتیب عبارتند از: پذیرش (تمایل به شناخت و پذیرش همه چیز بهگونهای که هست)، آگاهی و تشخیص صحیح احساسات، رویکرد مناسب در قبال عصبانیت، خودمختاری (هدف والای طبیعت وجودی خودمختار و خودتنظیمگر است که حتی از بقا اهمیت بیشتری دارد)، دلبستگی (رابطهی عمیقی که با دنیای پیرامونمان برقرار میکنیم)، ابراز وجود (اعلامیهای به خودمان و جهان است که ما هستیم و همین هستیم که هستیم) و تصدیق (وقتی چیزی را تصدیق میکنیم، بیانیهای مثبت ارائه میدهیم و به سمت چیزی با ارزش حرکت میکنیم و اولین ارزش، خودِ خلاق ماست). دکتر مته با شرح مفصلی در باب هرکدام از این مفاهیم راهکارهای گرهگشا و سرنخهای مهمی برای خواننده فراهم کرده است.
نگاه انتقادی نویسنده به پزشکی مدرن، که بیشتر به نشانهها توجه میکند تا به ریشههای روانی بیماریها، یکی از بخشهای متمایز کتاب است. فکر میکنید این نگاه تا چه حد میتواند در نظام بهداشت و درمان ایران جایگاه پیدا کند؟
در این مورد تنها میتوانم به پیشرفتهای تدریجی سالهای اخیر در حوزه سلامت روان اشاره کنم. خوشبختانه آگاهی پزشکان و متخصصان و همچنین مردم عادی نسبت به اهمیت مداخلات روانشناختی و مشاوره بیشتر و بهتر شده است و این بسیار جای امیدواری دارد. به نظرم استقبال عمومی از این اثر هم نشانهای از رشد همین آگاهی در جامعه است. پس میتوانیم امیدوار باشیم که در آینده رویکردهایی مانند رویکرد دکتر مته در حوزه بهداشت و درمان جایگاه شایسته خودشان را پیدا کنند. اما در حوزه پزشکی با توجه به تجربههای شخصی خودم و مواردی که در اطرافم شاهد هستم، هنوز نشانههای چندانی نمیبینم. البته با توجه به اینکه این رویکرد در پزشکی مدرن دنیای غرب هم مخالفان و منتقدان بسیاری دارد چندان تعجبآور نیست. ولی دستکم میتوانیم امیدوار باشیم.
لحن کتاب ترکیبی از همدلی عمیق و بیان علمی است که میتواند ترجمه آن را دشوار کند. شما چگونه میان این دو لحن تعادل ایجاد کردید تا هم دقت علمی و هم حس انسانی حفظ شود؟
در مبحث دقت علمی با رجوع به منابع معتبر معادلیابی و گاهاً معادلسازی کردم تا محتوای علمی دقیق باشد و اصل مهم برایم وفاداری به متن نویسنده بود. در مقوله لحن انسانی بسیار مراقب بودم که زبان ترجمه گزارشی و بیروح نباشد، چراکه دکتر مته احساسات بیماران یا تجربهی شخصی خودش را روایت میکرد که همدلی عمیقی را در من برمیانگیخت پس تلاش کردم که با انتقال همین احساسات، خواننده هم از این تجربه بینظیر بینصیب نماند. شاید بتوان گفت این تعادل ناشی از همذاتپنداری عمیق خودم با روند روایی-علمی کتاب بود، چون همیشه اولین خواننده خودم هستم و وقتی بتوانم با خواندن ترجمه خودم یکپارچگی لحن و نگارش را احساس کنم به هدفم رسیدهام. البته که همیشه در ترجمهام فضایی برای بهترشدن و آموزشدیدن قائل هستم و برای این مهم تلاش میکنم.
این اثر علاوه بر هشدار، دعوتی است به تغییر سبک زندگی برای کاهش فشارهای روانی نامرئی. از دید شما، مهمترین تغییری که کتاب پیشنهاد میکند و میتواند برای جامعه ایرانی مؤثر باشد چیست؟
مرزبندی سالم و گوشکردن به نیازهای درونیمان. متأسفانه ما اغلب اوقات برای برآوردهکردن انتظارات دیگران و با بیتوجهی به هشدارهای بدنمان زندگی میکنیم. فکر میکنم اولویتدادن به این دو مسئله بنیانی مستحکم برای زندگی سالم بنا کند چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی.
کتابی مانند وقتی «بدن نه میگوید» میتواند جرقهای برای تغییر باشد. به عنوان سوال نهایی بفرمایید که اگر بخواهید خواننده بعد از بستن این کتاب فقط یک تغییر کوچک اما مهم را در زندگی خود ایجاد کند، آن تغییر چه خواهد بود و چرا؟
به جای اینکه آنقدر صبر کنیم تا بدنمان به تمام استرسهای پنهان و مزمن و در نهایت به ما نه بگوید، خودمان در وقت مناسب پیشقدم شویم و این کار را انجام دهیم. این مهارتی ذهنی و روانی است که باید در خودمان ایجاد کنیم. اگر در حق خودمان کوتاهی کنیم و این کار را به بدنمان واگذار کنیم بهایش بسیار گران خواهد بود. زیرا بهنظرم با این مهارت رفتهرفته به مرزبندی سالم، خودآگاهی، بدنآگاهی، شناخت احساسات و کارآمدی عاطفی دست پیدا میکنیم.
نظرات