سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: در قسمت ۴۷ تا آنجا گفتیم همای چهرزاد (نخستین پادشاه زن در شاهنامه) متوجه میشود پسری که در سپاه دیده بود، فرزندش داراب است، پس همهچیز را برای نامداران تعریف کرد و گفت داراب فرزندِ بهمن است و همه باید گوش به فرمانش باشند و داستان داراب در شاهنامه فردوسی این گونه آغاز میشود:
کنون آفرین جهانآفرین
بخوانیم بر شهریار زمین
ابوالقاسم آن شاه خورشید چهر
بیاراست گیتی به داد و به مهر
نجوید جز از خوبی و راستی
نیارد بداد اندرون کاستی
جهان روشن از تاج محمود باد
همه روزگارانش مسعود باد
همیشه جوان تا جوانی بود
همان زنده تا زندگانی بود
اولین بار است که فردوسی در ابتدای داستان یکی از شهریار شاهنامه ابتدا محمود غزنوی را مدح میکند، آیا فردوسی حکیم مداح است؟
با توجه به تعداد ابیات شاهنامه که حدود ۵۰ هزار بیت است، باید گفت نه، او مداح شاه غزنوی نیست، برای درک عمیقتر این مدعا باید به دوره حکومت غزنویان و نژاد محمود و اینکه برای ثبات حکومت، منشور معنوی از خلیفه بغداد میگرفته اوضاع و احوال ایران قرن چهارم پس از جمله اعراب، تسلط ترکان غزنوی به ایران، گذر از دوران طلایی سامانیان، ورود به دوران آشوب پدریان و پسریان در دربار غزنوی، جنگ بین محمد و مسعود غزنوی و ذکر بر دار کردن حسنک وزیر و شروع اختلافات عقیدتی به ویژه در تاریخ بیهقی درنگ بیشتری بکنیم.
فردوسی به عنوان حکیمی خردمند که خردنامه پارسی و سند هویت قومی ایرانی را در چنین دورانی میسراید، خردورزتر از آن است که مداح حکومتی باشد. پس این ابیات در شاهنامه چگونه توجیه میشود؟
آنچه مسلم است این است که فردوسی از دهقانان و بزرگان طوس است و با هزینه شخصی خود همت به سرودن شاهنامه میکند و در این راه تا پای فقر و نداری پیش میرود، در صورتی که هنر سرایش او از شاعران درباری و عنصریها و فرخیها که حتی دیگدان خانه را از طلا میزدند و برای سرودن درباره سر زلف یارِ پنهانشان، از سکه های طلا در میشد، خیلی برتر و والاتر بوده است.
تاریخ هزارساله شاهنامه و پژوهشها ثابت کرده که فردوسی آنِ خود را شناخته و شعر جوششی سروده و کوششی برای شعرهای مدحی نداشته است.
از طرف دیگر همه میدانیم سلطان ترک به قول خود در مورد پاداش فردوسی و اتمام شاهنامه درست رفتار نکرده و فردوسی از محمود غزنوی دلگیر است و البته در مورد هجونامه فردوسی حرف و حدیثها و پژوهشهای زیادی صورت گرفته که عدهای معتقدند هجونامه جزء ابیات الحاقی است و از فردوسی بزرگ نیست.
شاید اولین منبعی که درباره اختلاف نظر محمود و فردوسی سخن گفته، تاریخ سیستان باشد که آغاز تالیف آن، ۴۴۵ هجری است. در این کتاب آمده است: «حدیث رستم بر آن جمله است که ابوالقاسم فردوسی شاهنامه بهشعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد. چندین روز همیبرخواند. محمود گفت: همه شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. فردوسی گفت: زندگانی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد. اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده، چون رستم دیگر نیافرید. این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت. ملک محمود وزیر را گفت: که این مردک مرا بهتعریض دروغزن خواند. وزیرش گفت: بباید کشت. هرچند طلب کردند نیافتند. چون بگفت و رنج خویش ضایع کرد و برفت، هیچ عطانایافته، تا بهغربت فرمان یافت».
این داستان شاید در افواه مردم افتاد و پس از آن بود که هجو محمود از زبان فردوسی آغاز شد. نخستین کسی که هونامهی فردوسی را در حق محمود آورده، نظامی عروضی سمرقندی است. او میگوید که هجونامه ۱۰۰ بیت بوده که گویا اسپهبد شهریار، پادشاه طبرستان آن را از فردوسی خریده و بهآب شسته است و از آن، تنها شش بیت باقیمانده است.
به هر روی، در ادامه داستانهای شاهنامه، فردوسی در ابتدای داستان داراب پس از مدح محمود به سراغ گزارش داستان میرود:
چه گفت آن سراینده دهقان پیر
ز گشتاسپ وز نامدار اردشیر
وزان نامداران پاکیزهرای
ز داراب وز رسم و رای همای
چو دارا به تخت مهی برنشست
کمر بر میان بست و بگشاد دست
چنین گفت با موبدان و ردان
بزرگان و بیداردل بخردان
شهریار ایرانی در شاهنامه به محض رسیدن به شهریاری در اولین قدم با خردمندان و موبدان و بزرگان رایزنی میکردند و دارای هم در ابتدای کار چنین مینماید و سرحال خود را برای بزرگان چنین بازگو میکند:
که گیتی نجستم به رنج و به داد
مرا تاج یزدان به سر بر نهاد
شگفتیتر از کار من در جهان
نبیند کسی آشکار و نهان
ندانیم جز داد پاداش این
که بر ما پس از ما کنند آفرین
نباید که پیچد کس از رنج ما
ز بیشی و آگندن گنج ما
زمانه ز داد من آباد باد
دل زیر دستان ما شاد باد
اولین نکتهای که داراب مطرح میکند، «داد» است، اصلاً شیشه عمر قوم ایرانی «داد» است. هرگاه شهریار ایرانی بر مبنای داد جلو رفته پیروز و سربلند بوده و خواهد بود.
ازان پس ز هندوستان و ز روم
ز هر مرز باارز و آباد بوم
برفتند با هدیه و با نثار
بجستند خشنودی شهریار
چنان بد که روزی ز بهر گله
بیامد که اسپان ببیند یله
ز پستی برآمد به کوهی رسید
یکی بیکران ژرف دریا بدید
بفرمود کز روم و وز هندوان
بیارند کارآزموده گوان
بجویند زان آب دریا دری
رسانند رودی به هر کشوری
چو بگشاد داننده از آب بند
یکی شهر فرمود بس سودمند
چو دیوار شهر اندرآورد گرد
ورا نام کردند داراب گرد
یکی آتش افروخت از تیغ کوه
پرستندهٔ آذر آمد گروه
ز هر پیشهای کارگر خواستند
همی شهر ایران بیاراستند
به هر سو فرستاد بیمر سپاه
ز دشمن همی داشت گیتی نگاه
جهان از بداندیش بیبیم کرد
دل بدسگالان بدو نیم کرد
داراب پس از مشورت بزرگان و تاکید بر شهریاری بر اساس «داد» از مهندسین روم و هند برای سازه های آبی و انتقال آب کمک میگیرد، آب از زمانهای اساطیری نقش مهمی در ایران باستان داشته است، حتی فرشته نگهبان آب داشتهایم و هشتمین ماه از ماههای شمسی آپان یا آبان (نگهبان آب) است:
چنان بد که از تازیان صدهزار
نبرده سواران نیزه گزار
برفتند و سالار ایشان شعیب
یکی نامدار از نژاد قتیب
جهاندار ایران سپاهی ببرد
بگفتند کان را نشاید شمرد
فراز آمدند آن دو لشکر بهم
جهان شد ز پرخاشجویان دژم
زمین آن سپه را همی برنتافت
بران بوم کس جای رفتن نیافت
ز باران ژوپین و باران تیر
زمین شد ز خون چون یکی آبگیر
خروشی برآمد ز هر پهلوی
تلی کشته دیدند بر هر سوی
سه روز و سه شب زین نشان جنگ بود
تو گفتی بریشان جهان تنگ بود
چهارم عرب روی برگاشتند
به شب دشت پیکار بگذاشتند
شعیب اندران رزمگه کشته شد
عرب را همه روز برگشته شد
بسی اسپ تازی به زین خدنگ
هم از نیزه و تیغ و خفتان جنگ
ازان رفتگان ماند آنجا به جای
به نزد جهاندار پور همای
ببخشید چیزی که بد بر سپاه
ز اسپ و ز رمح و ز تیغ و کلاه
ز لشکر یکی مرزبان برگزید
که گفتار ایشان بداند شنید
وقتی داراب بر تختِ پادشاهی مینشیند، از گوشه کنار جهان هند و روم و هر شهر و دیار با هدیه و نثار به خدمت شهریار ایران می آیند. روزی داراب با همراهان خود بر فراز کوهی آمده و دریاچهای بزرگ میبیند، میخواهد که از کشور هند و روم متخصصان را آورده تا از محل این دریاچه آبراههایی ایجاد کنند. چون آبراه ایجاد میشود، دستور ساخت شهر داده که دیواری گرد بر دور آن کشیده و آنرا «دارابگرد» مینامند و سپس بر سر کوه آتشکدهای ساخته و مردم در شهر ساکن میشوند.
نکته قابل توجه اینکه شهریاری که به داد و دهش اعتقاد دارد باید رفاهاجتماعی را به بستر جامعه بیاورد، یکی از مهمترین زیرساختهای رفاهاجتماعی مسئله آب و سازههای آبی و انتقال آب و حراست از آب است که در اسطوره ایرانی به آن تاکید فراوان شده است، بنابراین میبینیم که اولین قدم شهریار ایران مسئله آب و سازههای آبی است.
مدتی میگذرد که از منطقه بینالنهرین ۱۰۰ هزار تازی به رهبری شعیب از قبیله قتیب به جنگ با ایران بر میخیزند. داراب سپاهی بزرگ و بیشمار برای مقابله با حمله تازیان به میدان نبرد میفرستد و جنگ ۳ روز و ۳ شب ادامه دارد و در روز سوم سپاه تازیان گریزان شده و شعیب کشته میشود.
داراب مرزبانی را در آنجا میگذارد تا هرساله از آنها باج و خراج بگیرد. داراب سپس سر به سوی رم، شهر «عموریه» مینهد.
باید بگویم که «دارابنامه طرسوسی» که در قرن ششم نوشته شده از جمله کتابهایی است که داستان داراب پسر بهمن را به طور کامل روایت کرده است ولی تفاوتهایی در روایت طرسوسی با روایت فردوسی از این داستان وجود دارد از جمله اینکه در دارابنامه با شگفتیها و خوارق عاداتی مواجه می شویم که در شاهنامه از آن خبری نیست. این شگفتیها به روایت طرسوسی فضایی اسطورهای میدهد و داستان داراب را شبیه داستان گرشاسپ میکند. همچنین رفتار و منش داراب بر تخت شاهی در دارابنامه بهادرانه و قلدرمآبانه است درحالی که در شاهنامه رفتاری شاهانه و منطقی و براساس داد و دهش دارد.
نظرات