به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از سایت ابزرور، جویس کارول اوتس، نویسنده پرکار و تأثیرگذار آمریکایی که بیش از شش دهه در عرصه ادبیات داستانی فعالیت دارد، در گفتوگویی تازه درباره تازهترین رمان خود با عنوان «روباه» سخن گفته. این رمان با تمرکز بر شخصیتی کاریزماتیک اما تاریک، تلاش دارد ساختار کلاسیک داستانهای معمایی را بازآفرینی کند.
اوتس که متولد سال ۱۹۳۸ است، تاکنون بیش از ۶۰ رمان منتشر کرده است؛ از جمله «آنان» (۱۹۶۹) که داستان آن در دیترویت دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ میگذرد، «بلوند» (۲۰۰۰) روایتی داستانی از زندگی مرلین مونرو، و «قصاب» (۲۰۲۴) که درباره پزشکی مرموز در تیمارستانی زنانه در قرن نوزدهم نوشته شده است.
اوتس تاکنون پنج بار نامزد جایزه پولیتزر شده و جوایز معتبری همچون جایزه ملی کتاب آمریکا و جایزه برام استوکر برای یک عمر دستاورد در حوزه ادبیات وحشت را دریافت کرده است. وی در گفتوگویی که از خانهاش در پرینستون نیوجرسی انجام شد، درباره دغدغههای نویسندگی، مضمونهای اخلاقی آثارش و تجربه زیستهای که در شکلگیری رمان «روباه» نقش داشته، توضیح داده است.
رمان جدید اوتس با نام «روباه» برگرفته از شخصیت منفی داستان است؛ معلمی در مدرسهای شبانهروزی که با چهرهای جذاب و رفتاری فریبنده، اعتماد دانشآموزان را جلب میکند، اما پشت این ظاهر خوشایند، واقعیتی تاریک و آزارگر پنهان است.
چگونه «روباه» شکل گرفت؟
میخواستم قالب کلاسیک «چهکسیانجامداده؟» را امتحان کنم؛ قالبی که قبلاً تجربهاش نکرده بودم. وقتی در منطقهای حفاظتشده برای پرندگان، نزدیک خانهام، قدم میزدم، در ذهنم شروع کردم به خیالپردازی درباره معلمی کاریزماتیک در مدرسه راهنمایی که از دختران آسیبپذیر سوءاستفاده میکند. بیشتر درگیر جنبه روانشناختی این شخصیت بودم.
چطور وارد ذهن چنین شخصیتی شدید؟
قبلاً رمانی به نام «زامبی» (۱۹۹۵) نوشته بودم از دیدگاه یک قاتل زنجیرهای که بر اساس شخصیت جفری دامر ساخته شده بود؛ مردی با تحقیر شدید نسبت به بدن زنان. نوشتن از نگاه یک زنستیز واقعی تجربه جالبی بود. اما شخصیت «روباه» از آندست آدمهایی است که اگر ملاقاتش کنید، دوستش خواهید داشت. چیزی از شما کشف میکند – مثلاً میپرسد: «فوتبال دوست داری؟» – و با همان شما را جذب و تحسین میکند. ظاهرش شبیه جوانیهای هیو گرنت است؛ خوشقیافه و خوشلباس.
این رمان بر اساس پروندهای واقعی است؟
نه دقیقاً، اما در ذهنم پروندهای بود که در آن دختری قربانی سوءاستفاده شده بود و احتمالاً خودکشی کرده بود. وقتی دختران – یا حتی پسران – اسیر فردی سوءاستفادهگر میشوند، معمولاً به خود آسیب میزنند ولی بهندرت آن فرد را متهم میکنند. به سیاستمداران کاریزماتیک هم فکر میکردم – آن جاذبهی تاریک و سیاه، جایی که فساد و جرمشان واضح است، اما مردم همچنان آنها را دوست دارند.
کارآگاه داستان فکر میکند: «این مرد باید چه کار کند تا بالاخره متهم شود؟» پاسخ این است: تقریباً هیچ چیز. وقتی در جامعهات شکارچیای وجود دارد، معمولاً حتی پس از مرگش هم از او محافظت میشود.
آیا انتشار یک رمان جدید هنوز همان حس اوایل کارتان در دهه ۶۰ را دارد؟
برای نویسندگانی که زیاد مینویسند، تفاوت زیادی هست بین اینکه ناشر کدام اثر را «رمان بزرگ» بداند و کدام را نه. مثلاً «بلفلور» (۱۹۸۰) اولین رمانی بود که ناشرم آن را مهم دانست؛ کتابی پرفروش و تحسینشده بود. یا «ما مولوانیها بودیم» (۱۹۹۶) که به باشگاه کتاب اپرا راه یافت و بیش از یک میلیون نسخه فروش رفت. اما بیشتر کتابها بیسروصدا منتشر میشوند. اگر مدام بنویسید، با چنین فراز و فرودهایی روبهرو میشوید. کارهایی که الان میکنم، بهنوعی تجربیاند، ولی فقط خودم میدانم. انگار در خلأ مینویسم.
به نظر نمیرسد که این مسئله شما را دلسرد کرده باشد...
نه، من عاشق تجربه کردنم. مثلاً رمان «نفس» (۲۰۲۱) بسیار تحت تأثیر تجربه شخصی من در دوران بیماری و مرگ همسر دومم، چارلی، نوشته شد؛ همراهی با فردی در حال مرگ و رؤیاهایی که در آن وضعیت میبینید. بخشی از ذهنتان میداند چه میگذرد، اما بخش دیگر ممکن است به ارواح و چیزهای عجیب باور داشته باشد، وقتی کسی را در آغوش میگیرید که در حال مردن است.
میخواستم درباره آن بنویسم. ولی در عین حال فصلهایی هم داشتم درباره فردی تبزده که به باکتری مغزخوار آلوده شده. وقتی رمان را میخوانید، فکر میکنید درباره همسر در حال مرگ است، اما اگر دوباره بخوانید، ممکن است متوجه شوید شاید این زن است که در حال توهم است. میخواستم این دوگانگی را داشته باشم.
در رمان «پرستار بچه» (۲۰۲۲) هم همین کار را کردم. ولی احتمالاً، جز یکی از دوستان نویسندهام، تقریباً هیچکس این رمانها را آنقدر دقیق نمیخواند که متوجه آن شوند.
آیا انتظار داشتید توییتتان در سال ۲۰۲۱ درباره «پوستههای کمرمق اتوفیکشن» اینقدر جنجال ایجاد کند؟
راستش نه. نظر خاصی درباره اتوفیکشن ندارم؛ میشود گفت تقریباً هر شاعری نوعی اتوفیکشن مینویسد. توییتر (یا حالا ایکس) خیلی سطحی و زودگذر است.
در آن زمان، من در هیئت داوری جایزه آنیسفیلد-وُلف بودم؛ جایزهای برای کتابهایی که به درک بهتر نژادپرستی کمک میکنند. ما جایزه ۲۰۲۲ را به رمان «درختان» اثر پرسیوال اورت دادیم و من تحت تأثیر بزرگی آثار برخی نویسندگان سیاهپوست قرار گرفته بودم. وقتی آنها را در کنار برخی آثار اتوفیکشن قرار میدادم… نمیخواهم با گفتن اینکه این آثار «سفید» هستند آنها را محکوم کنم، اما واقعاً تفاوت دردناکی میان کاری که اورت میکند و اتوفیکشنهای معمولی وجود دارد؛ این آثار اغلب بسیار محدود، کمریسک و ساکتاند و چیزی درباره درگیری نژادی که در آمریکا وحشتناک و عمیق است، نمیگویند.
از فضای سیاسی آمریکا پس از رمان «کتاب شهیدان آمریکایی» (۲۰۱۷) چه تصویری دارید؟
وقتی آن کتاب را نوشتم، شکاف اجتماعی مثل حالا عمیق نبود. یک دولت سکولار و لیبرال در قدرت بود و اقلیتی خشمگین، گاه حتی دست به ترور پزشکان فعال در حوزه سقط جنین میزدند. این اتفاقها واقعاً در آمریکا رخ داده بود. حالا، راستگراها قدرت را بهدست آوردهاند و دیگر نیازی به ترور ندارند.
بهعنوان خواننده، رمانی هست که همیشه به آن بازگردید؟
اگر در جزیرهای تنها باشم، با خودم اولیس را میبرم. من عاشق دی.اچ. لارنس هستم، اما او جسارت و تنوع جیمز جویس را ندارد. اولیس همهچیز دارد بهجز خشونت. جویس اعتقادی به نوشتن درباره خشونت نداشت – من اینطور نیستم – و در آن خبری از رنجهای عمیق، مثل قحطی، نیست. با این حال، به نظر من بزرگترین رمان زبان انگلیسی است.
رمان «روباه» نوشته جویس کارول اوتس توسط انتشارات فورت استیت با قیمت ۱۸.۹۹ پوند منتشر شده است.
نظرات