سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – مرضیه نگهبان مروی: رمان «غبارزدگان» نوشته امیرابراهیم جلالیان، عاشقانهای تاریخیست که در بستر زمان حال روایت میشود، اما ریشههای آن در اعماق تاریخ تنیده شدهاند. این اثر، داستان عشقهایی را بازمیگوید که با تمام تمناها، فراز و نشیبها و التهابهای خود، در دل حوادثی چون جنگ، اسارت و حبس شکل میگیرند.
عشقی که در این داستان جریان دارد، گرچه در زمان معاصر رخ میدهد، اما چنان رنگ و بویی از گذشته دارد که گویی برگرفته از وقایع تاریخی است. لحظات پرشوری که در آن، مهر و دلدادگی با تلخیهای نبرد و جدایی درهممیآمیزد، تصویری فراموشنشدنی از عشق در میان ویرانههای تاریخ خلق میکند.
جلالیان در این رمان به شکلی هنرمندانه نشان میدهد که چگونه عشق میتواند در دشوارترین شرایط، از جمله بند و زنجیر و فضای تاریک زندان، جوانه بزند و پابرجا بماند. «غبارزدگان» بازتابیست از عشقهایی که اگرچه در روزگار ما روایت میشوند، اما شکوه و عمقشان به اندازه کهنترین افسانههاست. این رمان را انتشارات چهلکلاغ را منتشر کرده است.
به مناسبت انتشار کتاب «غبارزدگان» با نویسنده آن به گفتو گو نشستیم:
آقای جلالیان، در «غبارزدگان»، تقابل میان پدر جانباز و پسر، یکی از محورهای اصلی داستان است. چطور این رابطه را طراحی کردید و چه چیزی برایتان مهم بود که در این تقابل به تصویر کشیده شود؟
سالها پیش، ایدهی چنین داستانی در ذهنم شکل گرفت. ابتدا قصد داشتم آن را به صورت فیلمنامه بنویسم، اما در نهایت به رمان تبدیل شد. هدفم نشان دادن تقابل نسل پیش از انقلاب که به جنگ رفتند، با نسل بعد از انقلاب بود. حقیقتاً نسل جنگ، نسلی طلایی بود که در عین شایستگی، در حاشیه و فراموشی قرار گرفت.
در «غبارزدگان»، حمید شایان بهعنوان قهرمان یا نماینده آن نسل، در جستجوی هویت و گذشته خود و همنسلانش برمیخیزد؛ قشری که در دل جنگ گم شدند و شعارشان وطنپرستی، غیرت و عرق ملی بود. شوالیههایی که امروز در جامعه بسیار کمیاباند و نام و اثری از آنها باقی نمانده.
در مقابل او امیر قرار دارد؛ شخصیتی که بازتابی از نسل بعد از انقلاب است و حرفهایی برای گفتن دارد. اساساً در «غبارزدگان» شعار و نگاه من «ضد جنگ» بود و به پیامدها و آثار مخرب آن پرداختم: از نابودی و فروپاشی خانواده و عشقها، تا تأثیر بر اقلیم، جامعه و حتی نسلکشی.
شخصیت فروغ در این رمان بهعنوان همسر جانباز حضور دارد؛ او چه نقشی در پیشبرد روایت دارد و چه ویژگیهایی از زنان آن نسل را در او بازتاب دادهاید؟
فروغ یکی از کهنالگوهای زنانهایست که در تمام آثارم حضوری مداوم دارد؛ نامی تکرارشونده اما با نقشهایی متفاوت در هر روایت. در «غبارزدگان»، او تجلی زن ایرانی در دههی پرآشوب انقلاب و جنگ است: زنی وفادار، مقاوم، و در عین حال دردمند و فرسوده از بار سنت و تاریخ.
فروغ از طبقهی مرفه آمده. او دختر یک تاجرزاده نامآشنای شهر همدان است، اما برخلاف جریان خانواده و طبقهاش، دل به مردی میسپارد که نه اهل ثروت است و نه اهل سازش. او بهمثابه قربانی خاموش یک تاریخ پدرسالار و نظام فکری مردانه ظاهر میشود؛ زنی که صدای فریادش در هیاهوی انقلاب گم شد.
فروغ در «غبارزدگان» صرفاً یک کاراکتر مکمل نیست؛ او گرهگشای نهایی قصه و روشنگر سویههای تاریک روایت است. در واقع، فروغ نماینده زنانیست که گرچه در میدان جنگ نبودند، اما ایستادند، جنگیدند، عاشق شدند، سوختند و بزرگترین زخمها را بر جان تحمل کردند.
محور اصلی داستان، بازماندگان جنگ هستند که امروز دیده نمیشوند. در روایت این قشر خاموش، چگونه تلاش کردید صدای درونی آنها را به شکلی ملموس و انسانی به خواننده منتقل کنید؟
در «غبارزدگان» سعی کردم ترومای جنگ را نه فقط در سطح فردی، بلکه در لایههای اجتماعی، روانی و تاریخی آن واکاوی کنم. بازماندگان جنگ در این داستان، تنها اسرا، شهدا یا جانبازان جسمی نیستند؛ بلکه طیفی از شخصیتها را دربرمیگیرند که هر یک به شکلی زخم خوردهاند و بیصدا رنج کشیدهاند. بهجز حمید شایان، شخصیتهایی چون همرزمانش در دفتر نشریه، یا عماد که پس از جنگ وکیل شده، و حتی هممحلهایهای قدیمی، همگی بهنوعی راویان خاموش این تلخی تاریخی هستند.
فروغ و عزیز (مادر حمید) گرچه در خانهاند، اما جنگ از قلب خانهشان گذشته و ویرانی برجای گذاشته. این شخصیتها، در ظاهر فراموششده و حذفشدهاند، اما در متن رمان، حافظه و ردپای خود را بهجا گذاشتهاند. تلاش کردم از طریق خاطرات و کنشهای درونی آنها، انسانیت پنهانشدهشان را بازتاب دهم.
اقلیم داستان در شهرهایی مثل همدان و کرمانشاه انتخاب شده است. این فضاها چه تأثیری بر حال و هوای داستان گذاشتند و چقدر به خلق حس نوستالژی یا واقعگرایی کمک کردند؟
بخشی از داستان «غبارزدگان» باید در جغرافیایی روایت میشد که جنگ در آن لمسپذیر باشد؛ به همین دلیل، همدان و کرمانشاه را انتخاب کردم. هر دو شهر، در حافظه جمعی ما با جنگ و مقاومت گره خوردهاند. همدان با ریشههای عمیق تاریخی و فرهنگیاش، و کرمانشاه بهعنوان شهری زخمخورده از جنگ و خط مقدم جبهه، ظرفیت بالایی برای بازتاب فضای ملتهب دهه ۶۰ دارند. سپس قصه باید از فضای شهری جنگزده به تهران منتقل میشد. گرچه خودم ذاتاً تهرانی هستم، اما این اقلیم (همدان، کرمانشاه) برای داستان باورپذیرتر بود. درباره آداب، فرهنگ و تاریخ همدان تحقیق کردم. حتی در بخشی از داستان که در همدان روایت میشود، از لهجه و اصطلاحات همدانی و کردی استفاده کردم تا فضا ملموستر و جذابتر شود. این نوع قصهپردازی هم حالوهوای رمان را غنیتر میکند و هم مخاطب محلی جذب میشود. اطلاع دارم که بسیاری از همدانیها کتاب را خواندهاند.
کتاب با فصلبندیهایی همراه است که نامهایی با بار سیاسی یا انتقادی دارند. این عناوین چگونه به درک بهتر مفاهیم هر بخش کمک میکنند؟
اساساً سبک نگارش من در رماننویسی به همین شکل فصلبندی شده است. عنوان هر فصل در «غبارزدگان، برآمده از مضمون همان فصل است و اغلب بار سیاسی، تاریخی یا حتی سینمایی دارد. این عناوین، بهمثابه قطبنماهایی هستند که خواننده را از یک فصل به فصل دیگر هدایت میکنند. وقتی فصلها عنوانهای مشخص و هدفمند داشته باشند، مخاطب احساس میکند با اثری مواجه است که نویسندهاش با دقت و هدف هر بخش را چیده، نه صرفاً داستانی که روایت شده. بهنظرم این سبک به درک بهتر قصه کمک میکند و آن را جذابتر میسازد.
در روایت «غبارزدگان»، طبقه اجتماعی شخصیتها بهوضوح مشخص است. چرا تمرکز روی طبقه متوسط را برای این داستان انتخاب کردید و چه ابعادی از این طبقه را در دل ماجرای جنگ به تصویر کشیدید؟
طبقه متوسط همواره در بزنگاههای تاریخی ایران نقش کلیدی داشته است؛ از انقلاب تا جنگ، از مهاجرت تا اعتراض. در «غبارزدگان»، بیشتر شخصیتها از همین طبقه هستند: نه آنقدر فقیر که خاموش و کنارهگیر باشند، نه آنقدر مرفه که از دل جامعه جدا شده باشند.
فروغ، دختر یک تاجر بزرگ، از طبقه بالاست. در مقابل، حمید شایان از طبقهای متوسط و آرمانگرا میآید. این تضاد، به درام داستان عمق میبخشد. پدر فروغ (بشیرخان)، مخالف ازدواج با مردی از طبقهی پایین جامعه است؛ اما حمید با پشتپا زدن به مناسبات طبقاتی، مسیر خودش را دنبال میکند. از سوی دیگر، بار اصلی جنگ بر دوش همین طبقه بود. قشر متوسط و پایین، بیشتر نیروهای داوطلب جبهه را تشکیل میدادند اما نه از جنگ سودی بردند و نه در تاریخ بهدرستی دیده شدند. خواستم با روایت زندگی آنها، ادای دینی کرده باشم به نسلی که هم عاشق بود، هم وطندوست، و هم فراموششده.
از خلال خاطرات و روایتهای شخصیتها، شاهد بازخوانی دهههای ۵۰ و ۶۰ هستیم. این بازگشت به گذشته صرفاً نوستالژیک است یا تلاشی برای گفتوگو با امروز؟
بازگشت به دهههای ۵۰ و ۶۰ برای من صرفاً حرکت نوستالژیک نبود. اگرچه به تاریخ علاقهمندم، اما بیش از آن، گفتوگوی میان گذشته و امروز برایم اهمیت دارد. این بازگشت، نوعی احضار تاریخ است برای آنکه امروز را بهتر بفهمیم. در «غبارزدگان»، فلاشبکها و خاطرات تنها برای ایجاد حس نوستالژی نیستند، بلکه ابزارهایی هستند برای ایجاد دیالوگ بین نسلها. حمید و امیر، نماینده نسلهای متفاوتاند که در دل خاطرات، به تفاهم یا تضاد میرسند. باور دارم تنها از طریق بازخوانی گذشته است که میتوان از تکرار فاجعه جلوگیری کرد. از سوی دیگر، معتقدم داستانهای نوستالژیک مخاطبان فراوانی دارند؛ چه در آثار سینمایی و تلویزیونی و چه در کتب تاریخی غیرتحریفشده. این تونل زمان حس خوبی در مخاطب ایجاد میکند، و درباره «غبارزدگان» نیز اینگونه بود. اصولاً خواننده با حالوهوای گذشته، همدلی بیشتری برقرار میکند.
نظر شما