چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
کشتی‌شکستگان

آیا فراسوی رمان و در جهان واقع نیز سرنشینان کشتی اسکس در لحظه حمله کشته شدند؟ پاسخ به این سوال همراه با بسیاری از جزئیات اعتقادی، سیاسی و اقتصادی آن دوران، سفر تجاری اسکس، کشتی شکستگی و آن سفر پررنج و تعب نجات، آغشته به ننگ آدم‌خواری، موضوع اصلی کتاب «در قلب دریا» است.

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا طاهره مهری- کتاب «در قلب دریا؛ تراژدی اسکس کشتی نهنگ‌گیر» تالیف ناتانیل فیلبریک با ترجمه محمود قلی‌پور از سوی نشر ثالث منتشر شد.

بیستم نوامبر ۱۸۲۰، نهنگ عنبر غول‌آسایی به کشتی نهنگ‌گیری اسکس در قلب آب‌هایی که بشر برای نخستین بار بر آن شناور می‌شود، یورش می‌برد و آن را به قعر ناشناخته اقیانوس می‌فرستد. هرمان ملویل که خود ملوان بود، ماجرا را با جزئیات کامل آن هنگام که بر پهنه آب بود، می‌شنود و صحنه پایانی رمان مشهورش، موبی‌دیگ، را با غرق شدن کشتی و کشته شدن تمامی سرنشینان جز اسماعیل می‌نگارد. اما آیا فراسوی رمان و در جهان واقع نیز سرنشینان کشتی اسکس در لحظه حمله کشته شدند؟ پاسخ به این سوال همراه با بسیاری از جزئیات اعتقادی، سیاسی و اقتصادی آن دوران، سفر تجاری اسکس، کشتی شکستگی و آن سفر پررنج و تعب نجات، آغشته به ننگ آدم‌خواری، موضوع اصلی کتاب در قلب دریا است.

رابطه انسان و نهنگ ریشه در کتاب مقدس دارد و تراژدی اسکس و رمان ملویل هر دو استعاره‌ای از سرنوشت بشر هستند؛ بشری که پرشور و سرشار از رویا دل را به دریا زده، مغلوب طبیعت و ناامید گشته و آن‌گاه باز امید را یافته و به نقطه شروع بازگشته. اسکس داستان ماست، مایی که در تلاطم دریایی از ابهام مرتکب فجیع‌ترین اشتباهات و حتی جنایات می‌شویم و فردا باز روز را از سرمی‌گیریم.

این کتاب با مقدمه مترجم آغاز می‌شود و به شرح خدمه کشتی اسکس، نانتاکت، چپه شدن، نخستین خون، خاکستر آتش، حمله، نقشه، در دریا، به حالت خلسه، جزیره، نجوای اضطرار، قرعه‌کشی، در سایه عقاب و بازگشت به خانه می‌پردازد.

مقدمه مترجم

ناتانیل فیلبریک نویسنده آمریکایی، برنده جایزه ملی کتاب در ۲۰۰۰ و از نامزدهای نهایی جایزه پولیتزر برای همین کتاب است. پدرش ملویل‌پژوه و عمویش یکی از نامدارهای این حوزه و شاعری برجسته در تاریخ آمریکاست. زندگی او از کودکی درگیر ملویل، کشتی اسکس و نانتاکت بوده اما مهاجرتش به این شهر، شناخت بیشتری به او داد. از فاجعه کشتی‌ای که به قصد تجارت روغن نهنگ نانتاکت را ترک کرد و سرنشینانش که با تلاشی جانکاه برای زنده ماندن به سوی نانتاکت بازگشتند و نتیجه‌اش کتاب در قلب دریا شد.

کتاب نگاهی منصفانه دقیق و البته بی‌پرده به ماجرای کشتی اسکس و سرنوشت سرنشین‌هایش دارد. کشتی اسکس تنها کشتی تاریخ نیست که غرق شد، مورد حمله نهنگ‌های عنبر قرا گرفت و بازمانده‌هایش با تلاشی مابین مرگ و زندگی پهنه بی‌کران اقیانوس‌ها را طی کردند. آنها تنها دریانوردانی نیستند که در جنگ با دریای قهار با رنج بی‌حد مردند یا به زحمت زنده ماندند، آنها تنها کسانی نیستند که به زندگی عادی بازگشتند یا تا ابد خاطره خوردن گوشت همسفرهایشان را فراموش نکردند. نه، این نخستین فاجعه دریایی نبود، اما نخستین کشتی‌ای در تاریخ بود که مورد حمله نهنگ‌ها قرار گرفت و از آن مهم‌تر نقطه پرتاب شکل‌گیری یکی از مهم‌ترین رمان‌های تاریخ ادبیات بود.

این دو ویژگی سبب شد تا کنار تحلیل‌ها و تفسیرهای متنوعی که روی موبی‌دیک نوشته می‌شود، جماعتی از تاریخ‌پژوهان را به سوی تاویل رمان شاهکار هرمان ملویل هدایت کند. خانواده فیلبرک میان این جمع از برجسته‌ترین و دقیق‌ترین‌ها بودند و هستند. نگاه کاشف آنها به لحظه لحظه زیست و اجتماع نانتاکت، تجارت نهنگ، زیاده‌خواهی سرمایه‌گذاران روغن نهنگ، کشتی‌های مختلف، تکنولوژی مورد استفاده در شکار، کارگاه‌های روغن‌گیری روی عرشه کشتی، روش اختصاصی فرماندهان و ملوانان در اداره کشتی، تبعیض‌ها و حتی منش کوئیکری مسافران مزدور دریا همگی در جهت کشف رمز و راز جمله به جمله ملویل است. ناتانیل برای کشف دقیق‌تر به موبی‌دیک بسنده نمی‌کن و سراغ سایر نوشته‌های ملویل-رمان‌ها، داستان‌ها، یادداشت‌ها و شعرهایش- می‌رود و می‌کوشد بین واقعیت اسکس و منظور ملویل ارتباط برقرار کند.

آنچه تمام ملویل‌پژوهان و به خصوص ناتانیل در نوشته‌هایشان به عنوان لحظه تلخ تاریخ ادبیات یاد می‌کنند، مهجور ماندن موبی‌دیک در زمان حیات ملویل است. شاید بخشی از این عدم اقبال از موبی‌دیک را بسیاری از منتقدان و تحلیل‌گران به عدم درک صحیح مخاطبان و اعضای حرفه‌ای جامعه ادبیات آن مقطع ربط بدهند اما ناتانیل فیلبریک با تیزهوشی به دنبال دلایل دیگری می‌گردد و سرانجام –به نظر- راز را کشف می‌کند: فاجعه فاجعه اسکس چنان شگفت‌انگیز، شوکه‌کننده، ویرانگر و حتی تا حدی غیرانسانی به نظر می‌آمد که سکوت سنگینی را بر ساکنان نانتاکت گستراند و مانع از درز اطلاعات زیاد به خارج جزیزه شد.

اگرچه فیلبرک به صورت مستقیم به این مسئله اشاره نمی‌کند و اساساً تمایلی هم ندارد که موضوع کتابش را به سمت موبی‌دیک منحرف کند اما بی‌تردید از مطالعه کتابش می‌توان استنتاج‌هایی در ارتباط با سرنوشت ادبی ملویل و موبی‌دیک دریافت کرد. کتاب را می‌توان به شکلی ساده به مثابه ناداستانی مربوط به یکی از تکان‌دهنده‌ترین فجایع دریایی تاریخ بشریت خواند و لذت برد.

مقدمه

همچون پرنده غول‌پیکر شکاری، این کشتی نهنگ‌گیر با تانی در سواحل غربی آمریکای جنوبی حرکت کرد و بر معدن دریایی روغن زنده به چپ و راست رفت. از آن رو می‌گوییم روغن زنده که آنجا، اقیانوس آرام بود، میدان عظیمی از ذخایر روغن زنده شناخته شده نهنگ‌های عنبر.

شکار نهنگ‌های عنبر- بزرگ‌ترین نهنگ‌های دندان‌دار روی زمین- کارآسانی نبود. شش مرد با قایقی کوچک از کشتی خارج می‌شدند و تا رسیدن به صید پارو می‌زدند، آن‌گاه زویین مخصوص شکار نهنگ را به کار می‌بستند و پس از آن تلاش می‌کردند نیزه سرفولادی جنگی را تا کشتن حیوان چندین بار در بدنش فروکنند. این موجود شصت تنی می‌توانست قایق نهنگ‌گیر را فقط با تکان دادن دم خود منهدم و مردان سوار بر این قایق‌ها را به آب سرد اقیانوس پرتاب کند؛ قایق‌هایی که اغلب کیلومترها با کشتی اصلی فاصله داشتند.

آن‌گاه وظیفه شگفت‌انگیز استخراج روغن از نهنگ مرده آغاز می‌شد: درآوردن چربی زیرپوستی، خردکردن و جوشاندن آن برای تبدیل به روغن مرغوبی که خیابان‌ها را روشن می‌کرد و ماشین‌های عصر صنعتی را روان می‌ساخت. اینکه تمام این کارها در اقیانوس بی‌کران آرام انجام می‌شد به این معنی بود که نهنگ‌کاران اوایل قرن نوزدهم صرفاً شکارچی‌های دریایی و کارگران کارخانه نبودند، بلکه کاوشگرانی هم بودند که باید در پهنه گسترده‌ای که با دشواری فراوان نقشه‌اش کشیده شده و بزرگ‌تر از کل خشکی‌های زمین بود، این سو و آن سو می‌رفتند.

نانتاکت

بعدتر به یاد آورد که این «خوشایندترین لحظه زندگی من» بود- لحظه‌ای که برای نخستین بار پا را درون کشتی شکار نهنگ اسکس گذاشت. چهارده ساله بود، سردماغ و با چهره‌ای از شعف گشوده، مانند هر پسر دیگر نانتاکتی به او آموخته بودند «از کشتی برای خودش بتی بسازد.» اسکس احتمالاً شبیه یک بت نبود، طناب‌ها و بادبان‌هایش را کنده و در اسکله زنجیرش کرده بودند، اما برای نیکرسون آن کشتی یک فرصت بود. دست آخر، پس از انتظاری بی‌پایان، نیکرسون راهی دریا شد.

چپه شدن

صبح روز پنج‌شنبه مطابق دوازدهم اوت ۱۸۱۹، یک کشتی حمل و نقل ساحلی ناخدا جورج پولارد را به اسکس برد. اگرچه ناخدا پولارد بیست‌وهشت ساله باید جوان به نظر می‌آمد اما به طرز چشم‌گیری نشانی از جوانی در چهره او که نخستین تجربه ناخدایی‌اش را پیش رو داشت، دیده نمی‌شد. او چهار سال گذشته، به جز هفت ماه اخیر را که درگیر اسکس بود، به تمامی به عنوان ناخدایار دوم و سپس ناخدایار اول پشت سر گذاشته بود. به جز ناخدای سابقش، دانیل راسل، هیچ‌کس بهتر از پولارد این کشتی را نمی‌شناخت.

پولارد نامه‌ای از صاحبان اصلی اسکس به همراه داشت که در آن به شکلی موجز، مستقیم و دقیق به ناخدای جدید انتظاراتشان گفته شده بود. سلف او، دانیل راسل، نامه مشابهی را پیش از سفر قبلی دریافت کرده بود که متن آن این‌گونه بود:

دوست محترم

به عنوان فرمانده کشتی اسکس که در حال حاضر آن سوی خط ساحلی لنگر انداخته، دستور مار این است که با نخستین باد مساعد به دریا بروید و به سمت اقیانوس آرام حرکت کنید و تمام هم خود را مبذول دارید تا محموله مورد انتظار روغن نهنگ عنبر را به دست آورید و پس از انجام این کار، با سرعت بیش‌تری به این مکان بازگردید. برای شما هر گونه تجارت غیرقانونی ممنوع است. شخص شما یا هر یک از افراد کشتی اسکس حق ندارد در هر گونه تجارتی غیر از آنچه برای حفظ کشتی اسکس یا خدمه‌اش ضروری باشد شرکت کند. امیدواریم سفرتان کوتاه، موفق و پربرکت باشد تا دوست یکدیگر بمانیم. صاحبان کشتی اسکس / گیدئون فولگر، پل میسی

نخستین خون

اسکس پس از توقفی کوتاه در ازور نه برای خرید قایق نهنگ‌گیری بلکه برای تهیه سبزیجات تازه رهسپار جنوب و جزایر کیپ‌ورد شد. دو هفته بعد آنها جزیره بوآویستا را دیدند. برخلاف آزور که مملو از تپه‌های سرسبز بود، دامنه‌های کیپ‌ورد آفتاب سوخته بودند و خبری از درختان سایه‌گستر برای رهگذران از شر آفتاب سوزان استوایی نبود. پولارد قصد داشت چند خوک در جزیره مایو در چند کیلومتری جنوب غربی آنجا بخرد.

صبح روز بعد وقتی آنها به جزیره نزدیک شدند، نیکرسون متوجه شد پولارد و ناخدایارانش به شکل عجیبی در جنب‌وجوش هستند و با هیجانی که سعی در مخفی کردنش دارند، با هم حرف می‌زنند، مدام دوربین تک‌چشمی‌شان را دست به دست می‌کنند و این سو و آن سوی ساحل را مورد بررسی قرار می‌دهند.

خاکستر آتش

ساعت هشت صبح روز بعد، بیست و پنجم نوامبر ۱۸۱۹، دیده‌بان فریاد زد: «آهای خشکی.» چیزی که در دوردست دیده می‌شد، به نظر جزیره‌ای صخره‌ای و شناور روی آب بود. ناخدا پولارد بی‌درنگ آن را جزیره استیتن در نوک شرقی دماغه هورن تشخیص داد. خدمه به این منظره رازآلود و افسانه‌ای خیره بودند که ناگهان جزیره در هوای دودماند محو شد. آنچه دیده بودند چیزی جز توده‌ای مه نبود.

کشتی‌شکستگان

حمله

حتی امروز در عصر ارتباطات فوق‌سریع و حمل‌ونقل با سرعت بالا، درک مقیاس بزرگی اقیانوس آرام دشوار است. مسافت طی شده به وسیله کشتی‌ای که از پاناما به سمت غرب می‌رود تا به شبه‌جزیره مالایا برسد، چیزی بیش از هفده هزار کیلومتر است- تقریباً چهار برابر فاصله‌ای که کریستف کلمب از خانه تا جهان جدید با کشتی طی کرد- و از تنگه برینگ تا قطب جنوب بیش از پانزده هزار کیلومتر فاصله دارد. اقیانوس آرام علاوه بر پهناور بودن بسیار عمیق است. زیر سطح آبی آن، برخی از تماشایی‌ترین رشته کوه‌های سیاره‌مان با دره‌هایی که با حدود ده کیلومتر عمق مملو از آب و در تاریکی فرورفته‌اند، پنهان شده‌اند. از دیدگاه زمین‌شناسی، اقیانوس آرام کنار آتشفشان‌ها فعال‌ترین بخش جهان هستند چرا که جزایرش به سطح آب می‌آیند و گاه ناپدید می‌شوند. هرمان ملویل این اقیانوس صد و شصت و پنج میلیون کیلومتر مربعی را «قلب تپنده کشند زمین» نامید.

نقشه

باد در سراسر شب از جنوب شرقی می‌وزید و امواج را به بدنه کشتی آسیب‌دیده می‌کوبید و به تبع آن الوارها و چلیک‌ها را از جای خود حرکت می‌داد و تخته‌ها را می‌شکست. تیزی‌ها و ناهمواری‌های چوب‌ها هر آن می‌توانستند دو سوی ضعیف سه قایق نهنگ‌گیری را که به سمت فرورفته کشتی در آب بسته شده بودند، سوراخ کنند. لذا هر یک از فرماندهان مردی را در کمان کشتی نشاندند تا مراقب اشیای شناور باشند تا آن چیزهای آسیب‌زننده را پیش از آنکه گزندی به قایق وارد کنند، کنار بزنند. وظیفه وحشتناکی بود- تلاش برای دیدن آنکه چه چیزی از تاریکی بیرون می‌جهد.

در دریا

با فرارسیدن تاریکی در انتهای روز نخست، باد پیوسته و یکنواخت می‌وزید، قایق را پیش می‌برد و امواج را می‌شکافت. قایق‌های نهنگ‌گیری اسکس هیبریدی بودند- برای قایق‌رانی پارویی ساخته اما اکنون به بادبان مجهز شده بودند- و مردان داشتند تازه یاد می‌گرفتند چگونه با آن کار کنند. به جای سکان، هر قایق یک اهرم هدایت داشت. این اهرم پنج و نیم متری قایق پارویی را قادر می‌کرد به این طرف و آن طرف بچرخد اما در هدایت قایق بادبانی تاثیر چندانی نداشت و هادی قایق را وادار می‌کرد تا به زحمت کنار این وسیله‌ای که حالا به شدت دست و پاگیر شده بود، بایستد. در این مرحله سفر، قایق‌های نهنگ‌گیری خطرناک بارگیری شده بودند.

به حالت خلسه

چهار سال قبل، در ۱۸۱۶، کشتی فرانسوی مدوسا در اثر برخورد با صخره، دور از سواحل غربی آفریقا منهدم شد. نشست. کشتی در حال انتقال مهاجران به مستعمره سنگال بود. بلافاصله پس از حادثه معلوم شد قایق کافی برای نجات همه خدمه وجود ندارد. خدمه اما قایق دم‌دستی با استفاده از الوارهای کشتی ساختند. ابتدا ناخدا و سایر افسران کشتی که همگی، پیش از دیگران، در قایق‌های نجات جا خوش کرده بودند، قایق نوساز را یدک کشیدند اما اندکی بعد، تصمیم گرفتند طناب اتصالشان را قطع و مسافران نگون‌بخت را به حال خود رها کنند. فقط با چند بشکه اندک شراب برای صد و پنجاه نفر، این قایق نوساز به سرعت به مکانی جهنمی تبدیل شد.

جزیره

مردان قایق چیس با شوقی زائدالوصف به روبه‌رو خیره شدند. آنها که از گرسنگی و تشنگی در آستانه نابودی بودند با توجه به اینکه بر اثر شدت تابش آفتاب و انعکاس کورکننده نورش از سطح دریا نیمچه بینایی‌ای بیش نداشتند و قبلاً به واسطه همین دید معیوب سراب‌هایی را دیده بودند، نگران بودند مبادا این بار هم کسی سراب دیده باشد. اما این دفعه همه‌شان می‌توانستند ساحل شنی سفید را از دور ببینند. نیکرسون نوشته: «این دیگر توهم یک رویا نبود بلکه در واقع خشکی بود.»

نجوای اضطرار

اندکی پیش از ترک جزیره هندرسون، چیس تخته‌سنگی و مقداری هیزم در هر قایق قرار داد. همان شب اولی که روی آب برگشتند، در همان حال که جزیره و خورشید به زیر افق غربی پشت سرشان می‌لغزید، تخته‌سنگ‌ها سکوی آشپزیشان شد. چیس نوشته: «آتش روشن کردیم و ماهی‌ها و پرنده‌ها را پختیم و تا جایی که ممکن بود خودمان را تقویت کردیم.» آنها به مدت یک ماه به سوی جنوب و حتی غرب رانده شده بودند و حالا امیدوار بودند مستقیم به سوی شرق، به سمت جزیره ایستر حرکت کنند.

قرعه‌کشی

در بیستم ژانویه ۱۸۲۱، هشت روز پس از اینکه پولارد و هندریکس قایق چیس را گم کردند، آخرین جیره‌های غذایی‌شان را مصرف کردند. آن روز لاوسن توماس یکی از سیاه‌پوستان قایق هندریکس درگذشت. هندریکس و خدمه‌اش در حالی که پانصد گرم جیره باقیمانده نان سخت را ده نفره می‌خوردند، جسارت به خرج دادند و درباره موضوعی حرف زدند که ذهن همه‌شان را درگیر کرده بود: آیا باید به جای سپردن جسد به آب آن را بخورند؟

مرده‌خواری بقایای همسفران ریشه در تاریخ دریانوردی انسان بر پهنه اقیانوس‌ها دارد.

در سایه عقاب

چیس و مردانش زیر نم‌نم باران در هوایی سرد، کف قایق دراز کشیده بودند. تنها چیزی که برای محافظت در برابر باران در اختیار داشتند، تکه‌ای بادبان پاره‌پاره و آب‌کشیده بود. نیکرسون می‌نویسد: «اگر خشک هم بود، محافظی ناچیز برای پوشیدن‌مان محسوب می‌شد.»

سرانجام در بیست و هشتم ژانویه ۱۸۲۱، نسیم به سمت غرب وزیدن گرفت، اما دیگر اهمیتی چندان برایشان نداشت. چیس نوشته: «تقریبا برایمان بی‌تفاوت شده بود که باد از کدام جهت می‌وزد.» راه بسیاری باقی مانده بود و آذوقه به شدت اندکی که نمی‌توانست امیدی برای رسیدن به خشکی در دلشان زنده کند. تنها بخت موجود دیده شدن به وسیله کشتی دیگر بود. چیس به یاد دارد در آن لحظه‌ها «آن کورسوی امید مانع می‌شد در انتظار مرگ کف قایق دراز بکشم.»

بازگشت به خانه

در بیست و پنجم فوریه ۱۸۲۱، چیس، لارنس و نیکرسون وارد والپارایسو، بزرگترین بندر شیلی شدند؛ بندری که روی تپه‌ای شیب‌دار رو به شمال در امتداد خلیجی وسیع قرار دارد. هر زمانی دیگری بود داستان اسکس تمام شهر را معطوف خود می‌کرد اما در فوریه و مارس آن سال، شهروندان والپارایسو به شدت گوش به زنگ اخبار شمال بودند. نیروهای انقلابی که پیش از این استقلال شیلی را از اسپانیا تثبیت کرده بودند، حالا در لیما سلطنت طلبان را تحت فشار گذاشته بودند. در حقیقت این پرو بود که توجه والپارایسو را به خود جلب کرده بود نه بازماندگان اسکس. به این ترتیب سه بازمانده در خلوتی نسبتاً مطلوب در حال بهبودی بودند.

پیامدها

علی‌رغم اتفاقی که در نخستین تجربه فرماندهی کشتی برای جورج پولارد افتاده بود، او برای دومین بار با خوش‌بینی قابل توجهی کار را به عهده گرفت. او در زمستان ۱۸۲۲ با موفقیت کشتی دو برادران را به اطراف شاخ و سواحل غربی آمریکای جنوبی رساند و در بندر پایتای پرو آذوقه لازم برای سفر را تهیه کرد. در اواسط اوت، دو برادران با ناو اسکونر نیروی دریایی ایالات متحده به نام واتریج دیدار کرد. دانشجوی سال دوم نیروی دریایی، جوانی بیست و چهار ساله به نام چارلز ولکیز نیز سوار بر کشتی واتریج بود. در اتفاقی جالب درست یک روز قبل از این دیدار ولکیز روایت چیس از فاجعه اسکس را خوانده بود. او از ناخدای دو برادران پرسید آیا با جورج پولارد معروف نسبتی دارد. پولارد گفت که او همان ناخدای معروف است. ولکیز سال‌ها بعد گفت: «این دیدار تاثیر بسیار خوبی روی من گذاشت.»

سخن آخر: استخوان‌ها

بامداد سی‌ام دسامبر ۱۹۹۷، ادی رای، هماهنگ‌کننده تیم پستانداران دریایی در نانتاکت تماسی تلفنی دریافت کرد. نهنگی در منتهی‌الیه شرقی جزیره در سایاس کانست، دقیقاً در بخش ساحلی کم‌عمق شنی ماسه‌ای، در محدوده‌ای معروف به پارک کادفیش به گل نشسته بود. نهنگ فواره می‌زد: هنوز زنده بود. رای به سرعت سوار ماشینش شد و سمت جاده مایلستون راند، جاده‌ای آسفالت که مانند خطی مستقیم نانتاکت را به لبه شرقی جزیره متصل می‌کرد. هوا به شدت سرد بود و باد تندی می‌وزید و بادهای حامل دانه‌های یخ به ماشین کوبیده می‌شدند.

کتاب «در قلب دریا؛ تراژدی اسکس کشتی نهنگ‌گیر» تالیف ناتانیل فیلبریک و ترجمه محمود قلی‌پور با ۳۳۶ صفحه، شمارگان ۵۵۰ نسخه و بهای ۳۸۰ هزار تومان از سوی نشر ثالث منتشر شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها