سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سمانه ملازینلی: درست در مرکز و در قلب تپنده شهر، خانهای پر رمز و راز قرار دارد، خانهای که روبهروی بقعه شاهزاده فاضل واقع شده و بخشی از تاریخ این شهر را در دل خود جای داده چون روایتگر داستان زندگی محمد فرخی یزدی، شاعر لب دوخته است.
دربهای چوبی بزرگ اتاقها و شیشههایی با اشکال هندسی که سخاوتمندانه نور را به اتاقها راه میدهند، اولین چیزی است که وقتی وارد خانه فرخی یزدی میشوی نظرت را جلب میکند و بعد وقتی از راهروی کوچک میگذری و دو پله پایین میروی یک حیاط زیبا با درختان نارنج و انگور و انار و گلهای رونده را میبینی و روبهرویت باز اتاقهای بزرگ سه دری با همان درب و پنجرههای ورودی خانه و حوضی در وسط که قرینه بودن دو طرف حیاط را بیشتر نشان میدهد. هنوز جذب زیبایی و معماری خانه هستی که در مییابی این مسیر ادامه دارد و میتوانی باز از یک راهروی کوچک بگذری و دوباره چند پله را پایین بروی و یک حیاط دیگر و همان اتاقها و زیبایی خیره کنندهاش.
یک خانه پلکانی زیبا محسورت میکند و تجسم اینکه فرخی یزدی ملقب به تاج الشعراء در این خانه به دنیا آمده و در کودکی دور حیاط و حوض دلربایش دویده و در جوانی زیر سایه درختانش نشسته و شعر سروده است، تو را به وجد میآورد.
خانه فرخی یزدی فقط یک خانه نیست بلکه بستر یک روایت تاریخی و داستان یک شخصیت ملی است، شاعری آزادیخواه و روزنامه نگاری که روزنامه طوفانش ۱۵ بار توقیف شد. کسی که با شعرهای آزادی خواهانهاش روانه زندان شد و وقتی به حاکم شهر لقب ضحاک را داد، لب و دهانش را دوختند، فرخی یزدی از این خانه برخاسته از خانهای که هنر و معماری و خلاقیت از آن میبارد. خانهای که سال ١٣٨٨ با تلاشهای فرهیختگان یزدی به ثبت ملی میراث فرهنگی رسید، بازسازی و مرمت شد و اکنون به عنوان خانه موزه فرخی فعالیت میکند.
در این خانه که اکنون در حال مرمت و بازسازی است، با سیدمصطفی فاطمی یکی از اعضای هیئت امنای خانه موزه فرخی یزدی قرار گفتوگو می گذاریم؛ کسی که برای خانه فرخی و میراث این خانه دغدغه داشت و به کمک دیگر اعضای هیئت امنا، تمام تلاشش را کرد تا خانه فرخی یزدی را به یک مکان فرهنگی تبدیل کند.
روایت تبدیل خانه فرخی یزدی به خانه موزه
او در خانه پلکانی فرخی قدم میگذارد و با نگاهی رضایتبخش به خانه مینگرد و مشتاقانه از روزهایی میگوید که چگونه گذشت تا خانه فرخی یزدی موزه فرخی شد: «قصه خانه فرخی یزدی بخشی از تاریخ این شهر است. جدای از شخصیت آزاده و عدالتخواه فرخی، داستان بازسازی این خانه و تبدیل آن به موزه داستانی شنیدنی است. سال ١٣٧٨ بود که انجمن خشت خام را تاسیس کردیم و برای حفظ میراث فرهنگی شهر، افرادی که علاقهمند و دغدغهمند بودند، دور هم جمع شدیم مثل عبدالعظیم پویا، حاجی سعید، صادقی، یزدانی راد و ….. سال ١٣٨٨، مرحوم رضا سخندان از آمریکا به یزد آمده بود (عمو زاده فرخی یزدی که خانه فرخی متعلق به او بود) و در کتابخانه وزیری با آقای مسرت، پژوهشگر و نویسنده یزد، جلسه داشتند که از من و آقایان پویا، حاجی سعید و صادقی هم دعوت شد که برویم، در آن جلسه مطرح شد که خانه فرخی به یک مکان فرهنگی تبدیل شود و آقای سخندان خانه را به سازمان میراث فرهنگی و گردشگری اهدا کرد تا با تبدیل شدن خانه به یک مرکز فرهنگی، اسم فرخی یزدی ماندگار شود».
مصطفی فاطمی ادامه داد: چندسالی گذشت و متاسفانه اتفاقی نیفتاد و حتی لوله آب در ورودی خانه ترکید و باعث شده بود بخشی از این خانه که متعلق به زمان قاجار است، تخریب شود. آقای سخندان هم هر سال به یزد میآمد و احوال خانه را میگرفت و بسیار ناراحت بود که خانه به جایی که باید برسد، نرسیده. سال ٩٣ بنده معاون گردشگری اداره کل میراث فرهنگی شدم و خیلی تلاش کردیم تا خانه فرخی را پاتوق فرهنگی کنیم، تعهد داشتیم که اینکار را انجام بدهیم اما بودجهای نبود و میگفتند خانه فرخی در پروژههای مرمتی دیده نشده و امکان مرمت و بازسازی ندارد، فقط در حد مرمت اولیه کارهایی صورت گرفت و بعد نیمه کاره رها شد.
صدای آبی که درون باغچه و پای درختها و گلها میرود شنیده میشود و با اینکه هوا بس ناجوانمردانه گرم است، گاهی نسیم ملایمی میوزد. مصطفی فاطمی که اکنون در سمت مدیرکل گردشگری داخلی وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی فعالیت میکند همانطور که در خانه فرخی قدم میزند و عکسهای قدیم و بازسازی نشده خانه را روی دیوار نشان میدهد، میگوید: وقتی در سال ٩٤ مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی استان یزد شدم، مراسمی را در هیجدهم تیرماه به مناسبت ثبت جهانی یزد با حضور خبرنگاران در تهران برگزار کردیم و یادم میآید یکی از خبرنگاران با تندی به من گفت چرا خانه فرخی را بازسازی نمیکنید و من همانجا قول دادم تا مهرماه که سالروز شهادت فرخی یزدی است، اینکار را انجام دهم، همه گفتند این کار امکانپذیر نیست و خانه خیلی کار دارد و در پروژههای مرمتی تعریف نشده است، اما تلاش خودمان را کردیم و برای تبدیل شدن به خانه موزه فرخی، علاوه بر بازسازی و مرمت، یک سری متون و نوشته و عکسهایی که دوستان فرخی داشتند را جمعآوری کردیم تا در خانه به نمایش بگذاریم.
وی ادامه داد: خوشبختانه کار را رساندیم و یک مراسم باشکوه در هتل والی برای افتتاح برگزار کردیم و سخنرانان مختلف از شخصیتهای فرهنگی در مراسم حضور داشتند و خانه فرخی تبدیل شد به خانه موزه فرخی و کتابخانه خاندان سخندان یزد.
فاطمی با بیان اینکه هنوز خانه موزه فرخی نیاز به بازسازی دارد، عنوان کرد: مرمت چهار پایاب و قنات خانه در دستور کار است و ترکهایی در سمت شمال خانه وجود داشت که در حال حاضر در حال مرمت است تا بازسازی کامل صورت بگیرد.
وی افزود: فرخی شاعر آزادیخواه وطن، در همین خانه متولد میشود در همین خانه به همراه پدر آقای سخندان، حاجیمحمد و اکبر بافقی دستگیر میشوند و آنها را به دارالحکومه ضغیم الدوله میبرند و فلکشان میکنند و شلاق میزنند، فرخی زیر ضربات فلک ناسزا میگوید، ضغیم الدوله دستور میدهد که محکمتر او را بزنید و فرخی هم ناسزاهای بدتری را نثار حاکم میکند و ضغیم الدوله عصبانی میشود و دستور میدهد همان لحظه نخ و سوزن بیاورند و دهانش را بدوزند و در زندان روبهروی دارالحکومه زندانی میشوند، پدر آقای سخندان آزاد میشود و برای دیگران جریان دوختن لب فرخی را تعریف میکند که در اینجا مادر فرخی یزدی نقش کلیدی داشته، به بازار میرود و جار میزند که دهان فرزند من را دوختند، مردم جلوی تلگراف خانه جمع میشوند به مجلس و دولت تلگراف میزنند، وزیر داخله اول تکذیب میکند و بعد پاسخ میدهد که اگر صحت داشته باشد، حاکم شهر تغییر می کند، که ضغیم الدوله از یزد میرود و مردم فرخی را از زندان فراری میدهند و او به تهران می رود. نقش این شاعر برجسته در مجلس شورای ملی و در حکومت پهلوی نیز کاملاً محسوس است.
فرخی و روزنامه طوفان
وقتی بخواهیم از شخصیت فرخی یزدی و زندگیاش بنویسیم، باید به سراغ فردی برویم که انگار با فرخی زندگی کرده و میتواند از تک تک رخدادهای زندگی فرخی و اینکه چه بر او گذشته سخن بگوید، کسی که کتاب دیوان فرخی یزدی را گردآوری و چاپ کرده و کتاب پیشوای آزادی را نیز نوشته است، حسین مسرت پژوهشگر یزدی بهترین فردی است که میتواند ساعتها در زمینه زندگی و آثار فرخی یزدی سخن بگوید و تو متوجه گذشت زمان نشوی. او صحبتهایش را از کودکی فرخی شروع میکند و اینگونه میگوید: میرزا محمد، فرزند محمد ابراهیم سمسار در سال ۱۲۶۴ قمری در کوی گازرگاه شهر یزد به دنیا آمد، از کودکی در کارگاه چیتسازی گلشن و نانوایی محله گازرگاه کار میکرد، در ۱۵ سالگی به مدرسه مرسلین انگلیسیها رفت و چون شعری علیه مدیران مدرسه سرود، از آنجا اخراجش کردند. در جوانی به جمعیّت آزادیخواهان یزد پیوست و سرباز مشروطه خواهی در یزد شد و اعلامیه نیز پخش میکرد. در نوروز ١٢٨٩ شمسی، زمانی که شاعران بنابر رسم رایج، مدح حاکمان میگفتند، او هجوی برای ضغیم الدوله قشقایی، حاکم یزد گفت که به زندانش انداختند و دهانش را دوختند. وی از زندان فرار کرد. ابتدا به اصفهان رفت و بعد چون فعالیتهای سیاسی انجام میداد، ناچار شد به تهران برود. او با نشریات آزادیخواه و مشروطهخواه زمان خودش از طریق سرودن اشعار همکاری میکرد.
مسرت در پاسخ این پرسش که در چه سالی فرّخی یزدی، امتیاز روزنامۀ طوفان را گرفت، میگوید: در دوم شهریور ١٣٠٠ امتیاز روزنامه را گرفت که به دلیل نشر مقالات و شعرهای انتقادیاش بارها به زندان افتاد و ۱۵ بار طوفان را توقیف کردند. ولی او امتیاز چندین روزنامه مانند: آتش، آیینۀ افکار، پیکار، ستاره شرق، قیام را داشت و زمانی که طوفان را توقیف میکردند، او در دیگر روزنامهها مطالب را منتشر می کرد. یک بار هم به بم تبعید شد و حتی زمانی که در سال ۱۳۰۷ به مجلس شورای ملی راه یافت، جزو دو یا سه نماینده اقلیت مجلس بود که با رضا شاه مخالف بود و بارها از دست نمایندگان شاهدوست کتک خورد. در سال ١٣٠٩ و در پایان دوره نمایندگی در مجلس تحصن کرد و بعد فرار کرد و از طریق یکی از مرزها به شوروی رفت و مدّتی در آنجا بود. در آنجا هم دست از آزادیخواهی برنداشت و علیه دولت شوروی که زمانی کعبه آمالش بود، شعر سرود و از آن کشور هم محترمانه اخراجش کردند.
وی به آلمان رفت و در آنجا روزنامه نهضت را علیه رضاشاه چاپ کرد و دست از مبارزه برنداشت. سفیر ایران در آلمان مدام به دولت المان تذکر میداد که باید از آن کشور اخراجش کنند، در آن زمان تیمورتاش، وزیر دربار ایران بود، فرّخی یزدی را در آلمان دید و او را خام کرد که به ایران برگردد و او جانش را در مقابل دولت ایران تأمین میکند. خلاصه به هر بهانه ای بود، او را به ایران کشاند، در ایران دنبال این بودند که برایش پرونده سازی کنند و بتوانند به زندانش بیاندازند اما نتوانستند، کاغذ فروشی بود که سالیان پیش، مقدار پول کمی از فرخی طلب داشت؛ از این رو سراغ کاغذ فروش رفتند و گفتند: از فرخی شکایت کن. او قبول نکرد، ولی مجبورش کردند که از فرخی شکایت کند و به سراغ فرخی رفتند و دستگیرش کردند. در زندانهای گوناگون مانند شهربانی، قصر و ….. به سر میبرد و جلوی زندانیان، شعرهایی علیه رضا شاه و ولیعهد میگفت. جاسوسهایی در زندان بودند که خبر میبردند که امروز چه شعری علیه شاه گفته است. آمدند مانند سالیان پیش، ابتدا به او پیشنهاد پست و مقام و زمین و خانه دادند و خواستند دست از عدالتخواهی و آزادیخواهی بردارد، ولی نپذیرفت. با اینکه از لحاظ مالی در مضیقه بود. شعری که فرخی دربارۀ آزادی سروده است، در واقع دیدگاه او به زندگی است:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست ز جان خود شستم از برای آزادی
دامن محبّت را گر کنی ز خون رنگین
میتوان تو را گفتن پیشوای آزادی
این غزلش طولانی است و من تنها دو بیت از آن را خواندم. پس از پیروزی انقلاب و تا سال ۱۳۵۸ این سرود از رادیو ایران پخش میشد.
قاتل فرخی که بود؟
مسرت ادامه داد: وقتی دیدند فرخی یزدی به هیج وجه راضی نمیشود و پست و مقام را قبول نمیکند، در شب ٢٤ مهر ۱۳۱۸ در زندان شهربانی فردی به نام احمد احمدی که به «پزشک احمدی» معروف بود، آمپول هوا را به فرخی ترزیق کرد و به این ترتیب او را به شهادت رساندند و فردایش اعلام کردند که فرخی یزدی بر اثر تیفوس درگذشته است. فرخی طی روزها و سالهایی که عمر کرد، زندگی طوفانیای داشت، هرگز ازدواج نکرد و سراسر زندگیاش در حال مبارزه بود. هیچ وقت به فکر گردآوری اشعارش نبود و نخستین بار در سال ١٣١١ حسین مکی (مهرجردی) اشعارش را گردآوری و چاپ کرد و در ١٣٢٠ آن را کامل و منتشر کرد. در سال ١٣٧٨ که کنگره فرخی یزدی با همکاری دانشگاه یزد و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد با حضور نویسندگان، ادب دوستان، پژوهشگران و فرهنگیان برگزار شد، چهار کتاب به نامهای دیوان فرخی یزدی، کتاب شناسی فرخی، شاعر لب دوخته و ویژهنامه کنگره بزرگداشت فرخی که هر چهار کتاب، کار بنده بود در دسترس مهمانان و دوستداران ادبیات قرار گرفت.
وی عنوان کرد: مجموعه کامل اشعار فرخی از درون شمارههای گوناگون روزنامه طوفان و همچنین مجله ادبی طوفان هفتگی و روزنامههای دیگری که فرخی با آنها همکاری میکرد، گردآوری شد و ویرایش چهارم دیوان او در سال١٤٠٣ از سوی نشر مولی به چاپ رسید. در سال ۱۳۷۸ به دنبال آن بودیم که مهمانهای کنگره را به خانه فرخی ببریم، مالکیت خانه با زنده یادان رضا سخندان و خواهرش بود که هر دو درگذشتند. گذشت تا سال ١٣٨٨ ش که خود آقای سخندان تماس گرفت و گفت: نزد دکتر محمود رشیقی رفته و گفته: میخواهد خانهای را که فرخی یزدی در آن بزرگ شده، اهدا کند و دکتر رشیقی گفته: در یزد نزد حسین مسرت میروی و هرچه که او گفت همان را انجام میدهی. از این رو به پیشنهاد من، خانه به سازمان میراث فرهنگی یزد اهدا شد و در دوران ریاست سید مصطفی فاطمی فیروزآبادی که جوان علاقهمندی بود، بازسازی شد. هیئت امنایی متشکل از سید عبدالعظیم پویا، سید مصطفی فاطمی، محمود رشیقی فیروز آبادی، زنده یاد رضا سخندان، زنده یاد محمود حائریزاده و بنده برای پیگیری کارهای خانه موزۀ فرخی یزدی تشکیل شد.
این پژوهشگر و نویسنده یزدی، اوج اشعار فرخی را شامل غزلیات سیاسی و رباعیات سیاسی دانست و عنوان کرد: فرخی یزدی غزلیات معروفی دارد، دو بیت از معروف ترین غزل او نزد اهالی مطبوعات و آنهایی که دستی بر قلم دارند، این ابیات است:
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
در پیشگاه اهل خرد نیست محترم
هرکس که فکر جامعه را محترم نداشت
نظر شما