شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۵
آنچه می‌نویسید تا ابد دست از سرتان برنمی‌دارد

رضا ابوتراب:‌ داستان نوشتن من درست در شبی شروع شد که داشتم از مطب به خانه برمی‌گشتم و در ترافیک همت در حال فکر کردن به مطلب جالبی بودم

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) رضا دستجردی: «مخنویس» اثری به‌قلم رضا ابوتراب است که به همت نشر کرگدن منتشر شده و در آن یادداشت‌های یک پزشک اعصاب درباره جهان انسان گردآوری شده است. مولف به بررسی انسان و محیط پیرامونش از دریچه ژن‌ها و نورون‌ها پرداخته است. رضا ابوتراب متخصص مغز و اعصاب (نورولوژی) در کنار کار پزشکی به نویسندگی نیز علاقه‌مند است. نشر کرگدن پیش‌تر از او کتاب «اگر پزشک نمی‌شدم» را منتشر کرده است که با استقبال مخاطبان مواجه شده است. این ناشر به تازگی نیز کتاب «مخنویس پلاس» او را منتشر کرده است. به باور ابوتراب «مخنویس، تماشای مغز، جامعه، بشریت، فرهنگ، تکامل و ژنتیک، همه در یک ظرف و در کنار هم است؛ وقتی چند مسأله کنار هم قرار می‌گیرند، راحت‌تر می‌توان نحوه تعامل آنها را با هم دید». آنچه در پی می‌آید ماحصل گفت‌وگوی ایبنا با ابوتراب است.

***

آنچه می‌نویسید تا ابد دست از سرتان برنمی‌دارد

نگاه یک پزشک به دنیا و زندگی روزمره چه تفاوتی با نگاه دیگران دارد؟

با اینکه طبابت هم بالاخره یک شغل خدماتی است، ولی مثل صندلی ساختن یا تعمیر ماشین نیست و به نظرم پزشک بودن با هر بودن و شغل دیگری تفاوت می‌کند، نه به این دلیل که پزشک‌ها شاخ و دم دارند، بلکه به این دلیل که پزشک بودن با ارزشمندترین گوهر زندگی ما یعنی جان ارتباط دارد. من عمق این مسأله را اتفاقاً همین چند وقت پیش فهمیدم، یعنی زمانی که پدرم به یک عمل جراحی اورژانسی مهم برای زنده ماندن نیاز پیدا کرد و وقتی رفت در اتاق عمل، مرگ و زندگیش در دست یک پزشک بود و حسی که من به آن پزشک داشتم اصلاً شبیه به حسی که نسبت به یک تعمیرکار داشتم نبود. با اینکه آن جراح برای هزینه عمل پول زیادی هم گرفته بود و خودم هم پزشک بودم و می‌فهمیدم که آن آدم کار روتین هر روزش را انجام می‌دهد، ولی حس بسیار عجیبی نسبت به او داشتم. وقتی پدرم سرحال از اتاق عمل بیرون آمد، آن جراح تا حد خدایی در ذهنم بالا رفت و تازه فهمیدم چرا بعضی بیمارانم این‌همه من را به‌خاطر شغل و کاری که برای سلامتی و نجات جان‌شان انجام دادم و البته به‌خاطرش از آنها پول گرفتم بالا می‌بردند. من در آن لحظه واقعاً حاضر بودم دست و پای جراح پدرم را ببوسم؛ منی که خودم کارم همین بود.

بنابراین، پزشک بودن یک شغل معمولی نیست، به همین دلیل ما پزشکان را هم تغییر می‌دهد که این تغییر ناخواسته است. جنبه‌های مثبت و منفی دارد که خودش می‌تواند داستان یک مصاحبه مفصل دیگر باشد. البته من در کتاب «اگر پزشک نمی‌شدم» دراین‌باره بسیار حرف زدم.

آنچه می‌نویسید تا ابد دست از سرتان برنمی‌دارد

جرقه نگارش «مخنویس» از کی و کجا در ذهن شما زده شد؟

راستش من اصلاً قصد سویی برای نویسنده شدن نداشتم. من معمولاً وقتی می‌نویسم که دغدغه‌ای داشته باشم، کتاب جالبی خوانده باشم یا به نتیجه یا فرضیه‌ای رسیده باشم و بخواهم آن را با بقیه به اشتراک بگذارم. اصلاً نوشتن «مخنویس» هم از علاقه من به نویسندگی شروع نشد، از علاقه‌ام به اشتراک گذاشتن کنجکاوی‌هایم شروع شد.

داستان نوشتن من درست در شبی شروع شد که داشتم از مطب به خانه برمی‌گشتم و در ترافیک همت در حال فکر کردن به مطلب جالبی بودم که در یک کتاب خوانده بودم و تلگرام هم تازه امکان کانال زدن را فراهم کرده بود. ناگهان به ذهنم رسید چیزهایی که می‌خوانم و تجربیاتم را در یک کانال خصوصی برای دوستانم بنویسم تا با هم درباره‌اش فکر کنیم و حرف بزنیم. همان وسط راه اسمش را بر اساس مخنویس بر وزن خودنویس انتخاب کردم. کم‌کم آن کانال کوچک بزرگ شد و مطالبش جمع شد و به پیشنهاد دوست مدرسه‌ای در انتشارات کرگدن دکتر شیخ‌رضایی تبدیل به کتاب شد.

نویسندگی چه اهمیتی می‌تواند برای یک پزشک داشته باشد؟

البته من خودم را بیشتر پزشک می‌دانم و فکر نمی‌کنم نویسندگان، من را جزو خودشان راه دهند، ولی کلاً نویسندگی به نظرم کار خاصیست و پزشک و غیرپزشک ندارد. نوشتن، طوری که دیگران جملات شما را به راحتی بفهمند یک توانایی مرموز و البته نادر است، همان‌طور که هرکس زیاد شعر بخواند نمی‌تواند شعر هم بگوید، فقط با خواندن و تلاش نمی‌شود نویسنده خوبی شد و به نظرم باید در دسته هنرها طبقه‌بندی شود. دوستان پزشک بسیار فرهیخته، باسواد و کتاب‌خوانی دارم که در حد دو خط، طوری که دیگران منظورشان را متوجه شوند نمی‌توانند چیزی بنویسند و خیلی از اوقات ترجیح می‌دهند پیام صوتی بگذارند ولی برعکس، من نوشتنم خیلی بهتر از حرف زدنم است و عجیب اینکه نوشتن را شاید بعد از چهل‌سالگی شروع کردم.

البته نوشتن کار خطرناکی هم است و بر خلاف حرف که باد هواست، چیزهایی که می‌نویسید تا ابد دست از سر شما برنمی‌دارند. کسی چه می‌داند، شاید اگر مارکس می‌دانست از دل‌نوشته‌هایش استالین زاده می‌شود اصلاً نمی‌نوشت.

ثبت تجربیات می‌تواند خالق چه ایده‌هایی برای نوشتن باشد؟

من همه دوستانم را تشویق می‌کنم خاطرات‌شان را بنویسند. به‌خصوص، زندگی و تجربیات ما پزشکان پر از خاطرات عجیبی است که ارزش ثبت شدن را دارد و البته در رشته من یعنی مغز و اعصاب شاید خیلی بیشتر از بقیه رشته‌ها، ارزش ثبت کردن داشته باشد.

فاصله‌ای که میان پزشکان و مردم وجود دارد از کجا نشأت می‌گیرد؟

سال‌هاست درحال فکر کردن به این مسأله هستم. این سوال یک جواب سرراست ندارد و من هم احتمالاً به خیال خودم، فقط قسمتی از جواب را پیدا کرده‌ام. گفتم که پزشک بودن با هیچ شغل دیگری قابل مقایسه نیست، نه چون پزشکان شاخ و دم دارند بلکه چون مردم برای ما شاخ و دم می‌کشند، چون ما با جان و سلامت آنها سروکار داریم، نه با صندلی و ماشین و یخچال و خانه و غذای آنها، بلکه با جان آنها و این باعث پیچیده شدن رابطه پزشک و بیمار می‌شود.

ما آدم‌ها از وقتی متولد می‌شویم تحت مراقبت پدر و مادر هستیم و این داستان تا سال‌های سال ادامه پیدا می‌کند و برای هزاران سال آدمها عادت نداشتند برای مراقبت و نجات جان‌شان به کسی پول بدهند و مشکل از همین‌جا آغاز می‌شود.

ما پزشکان درد و رنج آدم‌ها را درمان می‌کنیم و جان‌شان را نجات می‌دهیم، کاری که برای هزاران سال وظیفه عزیزترین اعضای خانواده بوده، ولی برای این کار پول می‌گیریم، چون هم ما مجبوریم، هم مردم! چون بدون سرمایه‌گذاری و خرج کردن، هیچ کاری در دنیای مدرن پیشرفت نمی‌کند و در ایران به علت مسئولیت‌ناپذیری بیمه‌ها و دولت‌ها، تمام بار مخارج سلامت به گردن مردم و مسئولیتش به گردن پزشکان و کادر درمان افتاده است.

بدترین قسمت طبابت برای من، وجود رابطه مالی بین من و بیمارانم است؛ رابطه‌ای که هیچ جایگزینی برای آن وجود ندارد. البته خلأ رابطه پزشک و بیمار به دلالیلی که گفتم هرگز کامل پرنمی‌شود، ولی اگر بیمه‌ها بار کامل هزینه‌های طبابت را قبول کنند حتماً این رابطه ترمیم خواهد شد.

فکر می‌کنید چرا مخنویس با اقبال مردم مواجه شد؟

راستش وقتی کتاب چاپ شد هرگز فکر نمی‌کردم یک کتاب علمی و تاحدی تخصصی، در عرض سه‌سال به چاپ پنجم برسد، ولی فکر می‌کنم زمانه ما زمانه‌ایست که برای پیدا کردن جواب سوال‌هایش، بیش از هر زمانه‌ای به دنبال جواب‌های علمی می‌گردد. البته «مخنویس» با وجودی که درباره مغز و تکامل حرف می‌زند، اصلاً کتاب پیچیده‌ای نیست و ادعا می‌کنم که هرشخصی که سواد متوسطی دارد می‌تواند کامل آن را بفهمد.

«مخنویس» کتاب سهل و ممتنعی است و با اینکه درباره پیچیدگی‌های عالم و آدم حرف می‌زند، ساده و خودمانیست. من بعد از سال‌ها خواندن کتاب‌های مختلف، به یک اصل مهم رسیده‌ام؛ اگر شما با یک هوش و سواد متوسط، از حرف‌های یک نویسنده چیزی نمی‌فهمید نباید به گیرنده‌های خود دست بزنید، اشکال از فرستنده و نویسنده است.

می‌توان چنین نتیجه گرفت که در روزگار کنونی، علم برای مردم اهمیتی مضاعف یافته؟

بله، به نظرم در سال‌های اخیر، مرجعیت ذهنی به سمت علم شیب زیادی برداشته است و این البته بی‌دلیل نیست. سال‌هاست که مردم علی‌رغم محدودیت‌هایی که در علم وجود دارد از اعتماد به علم و دانشمندان ضرر نکرده‌اند و نتیجه‌اش را دیده‌اند. بنابراین، چرا وقتی می‌توانند برای یک سوال، تبیین علمی پیدا کنند باید به سراغ روش‌های غیرعلمی بروند و البته در این بین باید مواظب شبه‌علم و شیادان آن بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها