سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - احمد محمدتبریزی؛ داستانها و رمانها بهترین منابع برای اقتباس و ساختن فیلمهای سینمایی هستند. انتخاب رمانهای جذاب و تبدیل آنها به فیلم سینمایی روالی مرسوم در صنعت سینماست. کارگردانان با اقتباس از رمانهای شاخص، به دنبال یافتن بهترین داستانها، روایتها و ایدهها برای فیلمسازی هستند ولی گاهی این تلاشها نتیجه دلخواه را به دنبال ندارد.
همیشه قرار نیست اقتباس از آثار ادبی شاخص موفقیتآمیز باشد. گاهی اقتباس از یک رمان معروف باعث ساخته شدن فیلمی ضعیف میشود و به شکست میانجامد. در این میان پرداختن به رمانهای فلسفی کاری سختتر به نظر میرسد و معمولاً حاصل اقتباس از این رمانها، به فیلمهایی ضعیف تبدیل میشود.
تقلیل کتابهای فلسفی به فیلمهای عاشقانه
فیلم «وقتی نیچه گریست» به کارگردانی پینچس پری در سال ۲۰۰۷ با اقتباس از رمانی به همین نام به قلم نویسنده سرشناس آمریکایی، اروین یالوم ساخته شد که یک شکست تمام عیار به حساب میآید. این رمان که در اصل نگاه فلسفی و اگزیستانسیالیستی به مفهوم زندگی دارد، حرفهایی عمیق درباره چرایی و چگونگی زیستن میزند. یالوم در «وقتی نیچه گریست» زندگی نیچه و عشق نافرجامش به لو سالومه را بستری جهت طرح مضامین فلسفی و روانشناسانه کرده است.
اما فیلم کارگردان آمریکایی بدون توجه به مضامین فلسفی فیلم، تنها به نشان دادن رابطهای سطحی از زندگی نیچه بسنده کرده است. تقریباً ساختن فیلمی ضعیف از رمانی تا این حد درخشان، کاری سخت و دشوار بود که پینچس پری توانست آن را انجام دهد.
عدم درک و تسلط کارگردان به سوژه و ناتوانی او در تبدیل مفاهیم عمیق و اساسی کتاب به فیلمنامه، ضعف بزرگی برای فیلم سینمایی «وقتی نیچه گریست» به حساب میآید. همین ضعفها موجب شد تا پس از اکران کسی این فیلم را جدی نگیرد و پس از گذشت مدتی فیلم از یادها برود.
اقتباس ناکام بعدی به فیلم «سبکی تحمل ناپذیر هستی» برمیگردد. رمان میلان کوندرا، بدون هیچ تردیدی برای اقتباس، اثری سخت محسوب میشود و وقتی کارگردانی تصمیم به اقتباس از آن گرفته، حداقل باید بتواند خودش را به فضای ذهنی نویسنده و کلیت داستان نزدیک کند.
فیلم فیلیپ کافمن آمریکایی، فاصله زیادی با رمان نویسنده فقید آن از جمهور چک دارد. کافمن به هیچ عنوان نتوانسته، دغدغههای فلسفی کوندرا را در قالب فیلم به تصویر بکشد. کسانی که کتاب «سبکی تحمل ناپذیر هستی» را خوانده بودند با تماشای نسخه سینمایی فیلم دچار حیرت شدند؛ از آن همه طرح مسائل فلسفی در کتاب خبری نبود و همه چیز به حد روابط میان شخصیتها خلاصه شده بود.
بیتوجهی به اندیشه نویسنده
«کوری» شاهکار ماندگار ژوزه ساراماگو، پتانسیل و قدرت تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی جذاب و تماشایی را داشت اما کارگردان برزیلی آن تصمیم گرفت، اقتباسی سطحی و دم دستی از آن انجام دهد. «کوری» اگرچه در ظاهر داستان کوری ناگهانی مردم یک شهر را روایت میکند، ولی در اصل درباره خرد، وحشت، جهل و نادانی آدمها صحبت میکند.
ساراماگو در جایی گفته بود که رمان کوری را نوشته است تا به افرادی که آن را میخوانند یادآور شود که وقتی ما ارزشهای زندگی را پایین میآوریم، خردمان را منحرف کردهایم و اینگونه است که روزانه میبینیم کرامت انسانی توسط افرادی که در مسند قدرت ایستادهاند مورد حمله قرار میگیرد.
با وجود نشانههای بارز و مشخص کتاب و توضیحات نویسنده، اما فرناندو مریلس، کارگردان فیلم، توجهی به معانی فلسفی کتاب نشان نداد و درام فیلم را در حد تقابل آدمها با همدیگر در شرایط بحرانی خلاصه کرد. بیتوجهی فیلمساز به تمِ فلسفی کتاب، باعث شده تا فیلم کوری به اثری نه چندان قوی تبدیل شود و با کتابش فاصله زیادی داشته باشد.
این اقتباسهای ضعیف از رمانهای فلسفی نشان میدهد دنیای تصویر همچنان در انتقال و بیان مفاهیم عمیق فلسفی از دنیای کلمات عقبتر است. شاید از رمانهای ادبیای که بر پایه عشق و خیانت و دوست داشتن نوشته میشوند بتوان اقتباسهای خوبی انجام داد ولی دست فیلمساز در پرداختن به داستانهای فلسفی بسته است.
وقتی رمانی فلسفی به قلم نویسندههای توانایی مثل یالوم، کوندرا و ساراماگو نوشته میشود، دیگر به سخت میتوان تمام جزئیات فکری و ذهنی نویسنده را به فیلم انتقال داد. اینجا جایی است که دوربین و تصویر در مقابل کتاب و کلمات عقب مینشینند و نظاره میکنند که اندیشه از طریق کلمات و کتاب بهتر منتقل میشود.
نظر شما