سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – بهناز نایبزاده: محمد زفزاف (۱۹۴۵-۲۰۰۱) شاعر و داستاننویس عربزبان مراکشی بود. او از چهرههای مطرح و تاثیرگذار ادبیات مراکش و ادبیات معاصر عرب به شمار میآید. زفزاف را بهدلیل نقش موثری که در نیمه دوم قرن بیستم در ارتقای ادبیات مراکش داشته است، «پدرخواندۀ ادبیات مراکش»، «تولستوی مراکش» و «داستایفسکی مراکش» لقب دادهاند.
رمان کوتاه «دهانهای گشاد» آخرین اثر این نویسنده است. زفزاف در این رمان با در آمیختن زبان شاعرانه و دانش فلسفیاش به رنج و محرومیتهای اجتماعی مردم میپردازد و به زبانی ساده و بهدور از کلیشه و شعارزدگی، از تناقضات و سختیها و پوچی زندگی آدمها مینویسد.
«دهانهای گشاد» داستان زندگی مردمی است که از دل اجتماع بیرون میآیند و جایی میان فرهنگ و آداب و رسوم قدیمیای که با آن بار آمدهاند و فقر و عشق و تنهایی دست و پا میزنند، بیآنکه بدانند دیر یا زود اتوبوسی که آنها را به این جهان آورده، باز به جهان دیگر برخواهد گرداند: «اتوبوسی که همه ما را آورده دیر میکند و بلبشویی در ایستگاه در میگیرد، بعضی از ما میخوابند- طبعاً نه از روی آسودگی- و بعضی از ما میدزدند و بعضی زور میگویند و تجاوز میکنند یا به آنها تجاوز میشود.»
شاید بپرسید که چرا باید «دهانهای گشاد» را بخوانیم؟
اولین و مهمترین دلیل این است که این کتاب بازتابی از واقعیتهای تلخ اجتماعی است و نه تنها مشکلات مراکش، بلکه مسائل جهانی مثل فقر، تبعیض و تنهایی انسان معاصر را نشان میدهد؛ مشکلاتی که همه ما هر روز با آنها دست و پنجه نرم میکنیم.
عامل دیگری که «دهانهای گشاد» را خواندنی میکند شخصیتپردازی آن است. شخصیتهای این رمان همگی ملموس و واقعی و بسیار انسانیاند. آنها نه قهرماناند نه قربانی. مردمی عادیاند درگیر تناقضهای وجودی خود: نویسندهای که میخواهد بنویسد ولی نمیداند از چه بنویسد شاید چون هر چه را که باید نوشتهاند، معشوقهای که از او میخواهد کتاب بنویسد و در آن کتاب از عشق بنویسد چون نوشتن کاری است که او خوب بلد است، شخصیتی که نمیخواهد نویسنده زندگیاش را بنویسد، شخصیتی که انگار مخلوق نویسنده است و حالا سرکش شده و نمیخواهد ساکت بنشیند: «میخواهم به او بگویم این بار دیگر یا نوشتن را کنار بگذارد یا یک چیز درست و حسابی بنویسد، چیزی که جاودانه بماند.» و مادری که برای فرزندش آرزوهایی چون ازدواج و بچهدار شدن دارد.
داستان با روایت غیرخطی و جابجایی و تغییر راوی اولشخص، که همان شخصیت مخلوق نویسنده است، و راوی سومشخص پیش میرود. شخصیت داستان میخواهد استقلالش را بازیابد و اثبات کند که نویسنده همه چیز را درباره او نمیداند و نمیتواند بداند چون او حتی خودش را هم درست نمیشناسد، چه برسد به دیگری: «برایم مهم نیست چه میخواهد درباره من بگوید، برایم این مهم است که به سبک و سیاق خودم زندگی کنم، همانطور که هرکدام از شما راه زندگی خودتان را انتخاب کردهاید. در هر صورت من شیوه مردنم را انتخاب نخواهم کرد. البته از مرگ نمیترسم، زندگی است که میترساندم.»
در این داستان میبینیم که چطور جای خالق و مخلوق عوض میشود و این بار شخصیت داستان به تماشای زندگی نویسنده نشسته، او و معشوقهاش را تحلیل میکند: «آدم وقتی غرق رویا میشود، مدتی طول میکشد از آن بیرون بیاید، حالا این مدت بعضی وقتها زیاد است، بعضی وقتها کم. یکی هم رویا دیدن میشود همه زندگیاش، یک رویای بی وقفه. احتمالاً دوست نویسنده از این دست آدمهاست.»
راوی اول شخص داستان در جایجای کتاب ما را به این فکر وا میدارد که شاید قلم این داستان دست ما بوده نه دیگری و چقدر حرفها حرف ما و تناقضات، تناقضات ماست.
رمان «دهانهای گشاد» از آن کتابهایی است که در عین حجم کم، ذهن شما را برای مدتها درگیر خواهد کرد. این رمان کوتاه با ترجمه سرمد اغوالی در نشر افق منتشر شده است.
نظر شما