سه‌شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
می‌دانیم زمان چیست،‌ اما نمی‌دانیم چیست!

نویسنده، منشأ تحیرات درباره زمان را تنش‌هایی می‌داند که میان تصورات و تأملات‌مان از زمان ایجاد می‌شود؛ تنش‌هایی که در وهله اول شاید چندان به چشم نیایند. برای همین است که دایک (و البته تقریباً همه فیلسوفان زمان) از آگوستین نقل می‌کند که «می‌دانم زمان چیست، ولی اگر کسی از من بخواهد توضیحش دهم، دیگر نمی‌دانم!».

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) رضا دستجردی: «زمان» کل هستی ما را فرا گرفته است و تجربه ما از آن کیفیتی ویژه دارد. تمام تجربیات، افکار و فعالیت‌های معمول ما در زمان جای دارند و با یکدیگر روابط زمانی می‌سازند. زمان در عین اینکه آشنا و پیش‌پاافتاده است، اسرارآمیز و دست‌نیافتنی نیز هست. اما چه چیزی در سرشت زمان مایه این سرگشتگی است؟ کتاب «زمان؛ کندوکاوی در سرشت متافیزیکی و پدیدارشناختی» نوشته هتر دایک و ترجمه حسن امیری‌آرا که به همت نشر کرگدن منتشر شده، به واقع در پی پاسخ به این پرسش‌هاست؛ غلبه بر ابهاماتی که در باب انگاره زمان پدید آمده و نظریه‌ورزی‌های بسیار در این خصوص. ایبنا در گفت‌وگو با حسن امیری‌آرا، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران بر آن شده، سرچشمه این سرگشتگی را فهم کند.

می‌دانیم زمان چیست،‌ اما نمی‌دانیم چیست!

موضوع تحیر در باب زمان از کجا نشأت می‌گیرد؟

نویسنده، منشأ تحیرات درباره زمان را تنش‌هایی می‌داند که میان تصورات و تأملات‌مان از زمان ایجاد می‌شود؛ تنش‌هایی که در وهله اول شاید چندان به چشم نیایند. برای همین است که دایک (و البته تقریباً همه فیلسوفان زمان) از آگوستین نقل می‌کند که «می‌دانم زمان چیست، ولی اگر کسی از من بخواهد توضیحش دهم، دیگر نمی‌دانم!». یکی اینکه به‌نظر می‌رسد ما زمان را در مقام امری مستقل متصور می‌شویم، اما از سویی دیگر وقتی بیشتر تأمل می‌کنیم درمی‌یابیم که نمی‌توانیم آن را جدای از تغییرات و حرکات ملاحظه کنیم. هرچند این شهود هم در ما نیرومند است که زمان همان تغییر و حرکات نیست. بنابراین از یک سو احساس می‌کنیم زمان امری مستقل است، و از سوی دیگر نمی‌توانیم آن را مستقلاً ادراک کنیم. از طرفی، این تصور در ما از زمان ایجاد می‌شود که ترتیبی از وقایع و رویدادها یا مثلاً آنات و لحظه‌هاست. یعنی مجموعه‌ای است گویی محصل از رویدادهای مرتب. اما از سوی دیگر، وقتی بیشتر تأمل می‌کنیم درمی‌یابیم این شهود هم در ما نیرومند است که لحظات زمان را نه به‌عنوان فقراتی که بالفعل حاضرند و ترتیبی دارند، بلکه به‌عنوان اموری که می‌آیند و می‌روند بفهمیم. یعنی، از یک سو زمان را ایستا درمی‌یابیم، و از سوی دیگر آن را امری می‌انگاریم که پویاست و در صیرورت و مانند رودخانه‌ای در گذر است. اما از یک سو نمی‌توانیم بپذیریم رویدادها به وجود بیایند و از بین بروند، و از سوی دیگر نمی‌توانیم بپذیریم که حال و گذشته و آینده همه باشند و چیزی در تغییر و تحول نباشد. این در واقع معمای قدیمیِ بودن و شدن است که از زمان پارمنیدس و هراکلیتوس تا به امروز منشأ نظریه‌های مختلفی میان فیلسوفان بوده است.

می‌دانیم زمان چیست،‌ اما نمی‌دانیم چیست!

واکنش فلاسفه به منشأ تحیر در باب زمان چه بوده است؟

واکنش فیلسوفان این بوده که یا زمان را امری موهوم و غیرواقعی بنگرند یا امری واقعی و عینی. فیلسوفان به تعبیر دایک دو گرایش عمده را به وجود آورند. یکی گرایش به فهم «سوژه‌خنثا» از عالم، که مدافع تصویری یک‌پارچه و ایستا از زمان است و پویایی و گذر زمان را امری سوبژکتیو می‌نگرد. فیلسوفان مدافع این گرایش را عموماً مدافعان نظریه B می‌نامند. واکنش دیگر هم این بوده که اصالت به پویایی و گذر داده شود. دایک این گرایش را معطوف به فهم «سوژه‌وابسته» از عالم می‌نگرد. یعنی گرایشی که مایل است جهانی را که بر سوژه نمایان می‌شود، که ظاهراً جهانِ درحال گذر و تغییر است، اصیل بداند. البته باید توجه داشت که آرای فلاسفه در این زمینه ممکن است ظریف‌تر از این‌ها باشد و ما اینجا صرفاً در حال بیان دو سر طیف هستیم.

چرا برخی فلاسفه، زمان را متناقض‌نما و یا غیر از آن دانسته‌اند؟

به‌نظر می‌رسد وقتی به زمان می‌اندیشیم یا آن را توصیف می‌کنیم، در وهله اول خصوصیاتی را به آن نسبت می‌دهیم که با تأمل بیشتر درمی‌یابیم با یکدیگر ناسازگارند. مثلاً با یک وصف آن را در مقام امری ایستا توصیف می‌کنیم و با وصفی دیگر آن را در مقام امری که در حال گذر و پویا است. اینکه فیلسوفان، زمان را متناقض‌نما یا حتی متناقض بینگارند ریشه در این دارد که تصور می‌کنند این اوصاف را (دست‌کم در وهله اول) نمی‌شود با هم جمع کرد و نیز انگاره زمان در مفهوم خود متناقض است و این تناقض خود را در قالب این اوصاف متناقض بروز می‌دهد.

گرایشات ایدئالیستی، رئالیستی و تقلیل‌گرایانه در باب زمان چیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟

ایدئالیست‌ها در واقع زمان را به‌کل غیرواقعی می‌انگارند و تناقضاتی که هنگام تأمل درباره زمان ظاهر می‌شوند را از جمله دلایل موضع خویش می‌دانند. رئالیست‌ها هم مخالف آنها هستند و زمان را واقعی می‌انگارند و به همین دلیل عموماً می‌کوشند استدلال کنند که آن تناقضات درباره زمان چطور حل‌وفصل می‌شود. دو سر طیف این دسته واقع‌گرایان این است که عموماً یا زمان را امری پویا می‌نگرند و اصطلاحاً مدافع نظریه A درباره زمان می‌شوند یا آن را امری ایستا می‌نگرند و مدافع نظریه B می‌گردند. تقلیل‌گرایان هم زمان را به اموری دیگر فرومی‌کاهند، مثل تغییر یا آنتروپی و … یعنی آن را با اموری دیگر این‌همان می‌دانند.

این مناقشات در اندیشه جی.ام.ای.مک‌تاگارت فیلسوف انگلیسی چه تغییری می‌کند؟

در واقع مک‌تاگارت خودش یک ایدئالیست بود. او استدلال کرد که زمان وجود ندارد، زیرا ذاتاً امری متناقض است و امر متناقض هم نمی‌تواند از وجود بهره‌مند باشد. اما مساهمت اساسی او در فلسفه زمان نه چندان موضع ایدئالیستی‌اش، بلکه طرح مفاهیمی بود که چهارچوب مباحث متافیزیکی درباره زمان را ایجاد کردند. اصطلاحات نظریه A و نظریه B در واقع ناشی از تلقی مک‌تاگارت از زمان در مقام دو دنباله از رویدادهاست که نام یکی را دنباله A می‌گذارد و نام دیگری را دنباله B. دنباله A، دنباله رویدادها و لحظات است از حیث گذشته، حال و آینده بودنشان و دنباله B هم دنباله رویدادها و لحظات است از حیث تقدم و تأخر و هم‌زمانی‌شان. مک‌تاگارت استدلال کرد اولاً ممکن نیست زمان را به‌گونه‌ای دیگر به‌چنگ آوریم، ثانیاً بدون دنباله A، دنباله B هم در کار نیست و ثالثاً دنباله A متناقض است. بنابراین مک‌تاگارت نتیجه گرفت که زمان وجود ندارد. اما بخش عمده فیلسوفان پس از او این استدلال را از این جهت نپذیرفتند که دنباله A را شرط وجود دنباله B بینگاریم. بنابراین، این دو دنباله را از هم مستقل دانستند و دو دسته شدند: آنهایی که زمان را برحسب دنباله A وصف می‌کنند مدافعان نظریه A و آنهایی که زمان را برحسب دنباله B وصف می‌کنند مدافعان نظریه B هستند. البته باز هم باید تذکر داد اینجا تمایزات تاحدی ساده‌سازی می‌شوند و تمایزات ظریف‌تری هم میان آرای فیلسوفان وجود دارد.

ریشه سرگشتگی در باب زمان را در کجا می‌ دانید؟ آیا به زمان مستقل باور دارید یا گرایشی که جهان را از چشم‌انداز انسانی خود فهم می‌کند؟

من شخصاً متمایل به دیدگاهی اصطلاحاً «انقباض‌گرایانه» به این مناقشه هستم. درواقع بیشتر مایلم به اینکه این مناقشه را ناشی از مسائل معنی‌شناختی و منطقی و مناقشه‌ای غیراصیل بنگرم. این دیدگاهی است که دایک در کتابش چندان به آن نمی‌پردازد و صرفاً اشاره‌ای به آن دارد.

چرا نویسنده، به زمان مستقل از ما باور دارد؟ چگونه چشم‌انداز پدیدارشناختی ما به آن را نیز تبیین می‌کند؟

نویسنده موضع جالبی در این‌باره دارد. او چندسال پیش هم در همایش طبیعی‌گرایی که موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه تشکیل شد، سخنرانی‌ای داشت که در آن همین دیدگاه را طرح کرد. برای فهم نظر او باید درنظر داشته باشیم که اولاً او وظیفه متافیزیک را رسیدن به روایتی صادق از جهان می‌نگرد، و توضیح می‌دهد این روایت در واقع باید روایتی از جهان باشد، آنگونه که مستقل از ما هست، یعنی از منظری عام و غیرچشم‌اندازانه یا به‌تعبیر خودش سوژه‌خنثا. از سوی دیگر، او نظریه A را از دو جهت نقد می‌کند. اولاً آن را حاوی تناقض می‌انگارد و ثانیاً آن را در تضاد با فیزیک نسبیت می‌نگرد. او سال‌ها پیش هم مقالات متعددی منتشر کرده بود و تلاش داشت نشان دهد چرا دنباله A تناقضی رفع‌ناشدنی دارد. فیزیک نسبیت هم که هم‌زمانی را امری نسبی می‌انگارد ظاهراً با این تلقی از زمان که واجدِ حالْ یا اکنونی عمومی باشد در تضاد است و نظریه A هم به‌نظر متعهد به وجود چنین لحظه‌ای است. اما نکته مهم در دیدگاه دایک این است که او به این بسنده نمی‌کند و استدلال می‌کند آن شهودهایی را که موید نظریه A هستند، و در واقع انگیزه اصلی فیلسوفان برای دفاع از این نظریه‌اند، می‌شود در چهارچوبی که نظریه B فراهم می‌آورد تبیین کرد. این شهودها عبارتند از یکی، اینکه زمان به گذشته، حال و آینده تقسیم می‌شود و دارای یک حال یا اکنونِ متمایز و منحصربه‌فرد است و شهود دیگر هم این است که زمان در حال گذر است، یعنی این حالِ منحصربه‌فرد مدام و آن به آن در حال تغییر است. دایک معتقد است علوم شناختی و نیز روانشناسی می‌توانند در چهارچوب نظریه B این شهودات را تبیین کنند و نشان دهند چرا در حالی که زمان در واقع نمی‌گذرد و نیز در واقع به سه بخش گذشته و حال و آینده تقسیم نمی‌شود، ما چنین می‌پنداریم و چه‌بسا چنین احساس می‌کنیم که زمان چنان است.

این نکته هم جالب است که همانطور که نویسنده توضیح می‌دهد در خود این رویکرد، یعنی توضیح پدیدارهای مربوط به زمان بر اساس نظریه B و علوم تجربی‌ای مثل علوم شناختی، روانشناسی و علوم اعصاب، بر سر اینکه خود این تجربه پدیدارهای زمان دقیقاً چیست میان دانشمندان و فیلسوفان اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی معتقدند ما به‌واقع دارای تجربه‌هایی هستیم که ناظر به وجود اکنونی متمایز و گذر زمان هستند، یعنی اینها را می‌توانیم تجربه کنیم، اما خب این تجربه‌هایی که در ما ایجاد می‌شود وهمی هستند، یعنی بر اساس سازوکار ذهن و مغز ما خلق می‌شوند و واقع‌نمون نیستند. از سوی دیگر، کسانی هم معتقدند که ما اصلاً چنین تجربه‌هایی نداریم، یعنی تجربه‌هایی ناظر به اکنونِ متمایز و نیز گذر زمان. بلکه آنچه اکنون و حال متمایز می‌نامیم صرفاً چشم‌اندازِ زمانیِ فعلی ماست و آنچه گذر زمان می‌نامیم صرفاً تجربه تغییر و حرکت و توالی است و نه گذر زمان. در هر حال، نکته این است که از نظر دایک به‌نظر می‌رسد نظریه B چهارچوبی را به دست می‌دهد که هم با یکی از بهترین علوم فیزیکی ما، یعنی نسبیت، سازگاری دارد و هم علوم خاص دیگر، مثل علوم شناختی و روانشناسی و علوم اعصاب می‌توانند در چهارچوب آن تبیین‌های بسنده‌ای از پدیدارهای زمانی داشته باشند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها