سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - بشیر علوی، استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبی: رباعیاتی در شعر فارسی وجود دارد که عاطفه اصلی آن در ورای الفاط ظاهری آن است. یکی از آنها، رباعی «ترکیبِ پیالهای که در هم پیوست / بشکستنِ آن، روا نمیدارد مست / چندین سر و پایِ نازنین، از سرِ دست / از مِهر که پیوست و به کین که شکست؟» است که خیام در پشت ظاهر پرسشی و گلهمند خود در پی انتقال و ارسال این پیام است که نابودی در کار نیست و تنها یک جابهجایی و ارتقا صورت میگیرد.
این تفکر اصلی خیام از حیات و هستی است که در بازگویی از چون و چرایی از هستی، به دنبال این پیام است که مرگ و درهمریختن خاک وجودی انسان نشانه نابودی و فنای وی نیست. یک انتقال در کار است و از این حیات به حیات دیگری میرود که اطلاع ما از حیات دیگر بسیار اندک نیست؛ کورسو آدرسی داریم، ولی بسیار اندک است. رباعی ذکرشده، یکی از رباعیهای خوب خیام است که از لحاظ فُرم و ساخت و از نحوه چینش زبان و اجرای آن، و هم از حیث درونمایه و هستیشناسی در زمره رباعیات اصیل خیام قرار میگیرد.
بنا بر گزارش استاد سید علی میرافضلی در کتاب «رباعیات خیام و خیامانههای پارسی» این رباعی از رباعیات اصیل خیامی است و در منابع دست اولی مانندِ تاریخ جهانگشا، ۶۵۸ ق، نزهه المجالس سده هفتم، اسؤله و اجوبه رشیدی ۷۱۶ ق، نزهه القلوب ۷۴۰ ق، طربخانه ۸۶۷ ق، رباعیات خیام، بادلیان آکسفورد ۸۶۵ ق، پاریس ۸۷۹ ق، اسعد افندی ۸۷۹ ق، تاریخ روضه الصفا، جامع مفیدی و ریاض الفردوس خانی آمده است. در همین اثر آمده است که شمار زیادی از افراد متدین بهویژه شاعران به این رباعی و «ترکیب پیاله» واکنش داشتهاند که یکی از آنها سنایی بوده است. سنایی با خیام هر دو شاگرد محمدبن منصور سرخسی بودهاند، ولی از نظر بعضی از مبانی فکری با خیام اختلافاتی داشته است و در یک رباعی به طور ضمنی به رباعی «ترکیب پیالهای که در هم پیوست» خیام پاسخی داده است:
«ایزد که ز نیست کرد «آسا» را هست
آن را چو درختی همه در هم پیوست
ما همچو بَریم؛ پوست: تن، مغز: روان
چون مغز تمامبسته شد، پوست شکست»
باز هم بنا بر روایت استاد میرافضلی، بابا افضل کاشانی نیز به این رباعی خیام پاسخ داده است:
«معلوم نمیشود کنون از سر دست
کین صورت و معنی ز چه درهم پیوست
اسرار به جملگی به نزد همه کس
آنگاه عیان شود که صورت بشکست»
افرادی نظیر اوحدالدین کرمانی و رشیدی تبریزی نیز به این رباعی پاسخ داده و واکنشی نشان دادهاند. بسیاری از رباعیات اصیل خیام، اینچنین چالشهایی را در دستگاه فکری و محیطهای فرهنگی آن دوره به راه انداخته است.
خیام به این نکته اشاره میکند که آدمِ مستِ لایعقل که به خاطرِ زیادهروی در نوشیدن، هیچ کنترلی رویِ رفتار خود ندارد، حاضر نیست پیاله خوشنقش و نگاری را که از آن نوشیده است به عمد خُرد و نابود کند، حال خدایی که عقل کل است، این همه آدمهای خوب و نیکو آفریده است، چگونه میتواند با مرگ همه را نیست و نابود کند؟ همین پرسش آخر در دستگاه فکری خیام، جایگاه دارد. در واقع وی میخواهد با این پرسش، نوعی استفهام انکاری ایجاد کند که امکان ندارد خدواند بزرگ، رفت و آمدها را بیهوده به راه بیندازد و به یقین این رفت و آمدها نوعی انتقال است؛ انتقال از این زندگی به زندگی دیگر و همه از روی حکمت محض و دانایی مطلق خداوند است.
نظامی گنجوی همین تفکر خیام را بسیار سادهتر و همهفهمتر بیان کرده است:
«گر مرگ رسد چرا هراسم؟
کآن راهِ به توست میشناسم
این مرگ نه, باغ و بوستان است
کو راهِ سرای دوستان است
تا چند کنم زِ مرگ فریاد؟
چون مرگ ازوست، مرگِ من باد
گر بنگرم آن چنان که رای است
این مرگ نه مرگ، نَقلِ جای است»
این تفکر در میان رباعیات خیام، غریب نیست و به مراتب یافت میشود. رباعیاتی مانندِ
«جامیست که عقل آفرین میزندش
صد بوسه مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز هم بر زمین میزندش»
تفکر محیط بر این رباعی در واقع، خداگرایی مطلق است. البته به نوعی و زبانی دیگر. در واقع خیام در این رباعی میگوید که از دانش و حکمت و عدالت خداوند کریم بیرون است کاری که هیچ فردی انجام نمیدهد، انجام دهد. کاری مانند خُرد و شکسته کردن چیزی عزیز و گرانبها که از دست مستان لایعقل نیز عملی نمیشود، امکان ندارد که خدواند بزرگ آن را عملی کند. اگر خداوند، انسان را با این همه عظمت آفریده و وی را در نهایت با مرگ روبهرو میسازد، برای نیستی نیست، بلکه برای انتقال از این دنیا و سرا به سرا و مکانی دیگر است که همین کار نیز با الوهیت خودِ خدا و با قدرت خود وی عملی میشود.
مرگ در این رباعی با فعل «شکستن» خود را نشان میدهد و بار دیگر این موضوع مرگ است که مطرح میشود و البته مطرح شدنی آغشته به شگردهای خیامی. دقت در این موضوع و تأمل در موضوع مرگ در رباعیات خیام، هم خیام و هم خواننده را با موضوع مقابل آن؛ یعنی زندگی روبهرو میسازد. در واقع در ورای این رباعی، اشاره به ارزش وقت و غنیمت شمردن آن نیز دیده میشود که حال که رفتن همه ناگزیر است چه خوب است که قدر وقت را بدانیم. ارزش و محتوای این رباعی با این پرسش است که چرا انسانی که این همه ارزش دارد باید از یک پیاله ساده نیز کمتر باشد که هیچ مستی، علاقه به شکستن آن ندارد، پس اعتبار انسان بسی بالاتر است که مرگِ (شکستن) انسان به منزلۀ پایان وی نیست که در حکم یک انتقال است.
ترکیب «از سر دست» کنایهای است که مفهوم آن، فیالفور کاری یا سخنی که بیتأمل و اندیشه است که در آثار شاعران دیگری نیز یافت میشود برای مثال نظامی میگوید:
«سخن تا چند گویی از سر دست
همانا هم تو مستی هم سخن مست
یا باباافضل که گفته است:
«معلوم نمی شود چنین از سر دست
کین صورت و معنی ز چه در هم پیوست»
نظر شما