سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): روز دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ فرهنگسرایِ شهرکرد، میزبانِ نشستی به نام «شبِ شهرزاد» بود که ضمنِ بزرگداشتِ مهین بنیطالبیِ دهکردی از نویسندگانِ چهارمحالوبختیاری، نگاهی نیز به کارنامۀ ادبیِ وی داشت. در این نشست، افزون بر رونمایی از مجموعۀ داستانِ کوتاه «آ حَسَن» و برنامههای جنبیِ دیگر، احمد رحیمخانی سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، پژوهشگر و منتقد ادبی، آثارِ داستانی این نویسنده را بهاجمال بررسی کرد. متنِ زیر، بخشهایی از آن سخنرانی است که وی در قالب یادداشت در اختیارِ ما قرار دادهاست.
مهین بنیطالبی دهکردی، زادۀ ۱۳۲۹ در شهرکرد است. لیسانس زبان و ادبیّات فارسی دارد و سال ۱۳۸۴ پس از سه دهه تدریس، از آموزش و پرورش بازنشسته شد. او با آنکه نزدیک به دو دهه از بازنشستگیاش میگذرد، امّا همچنان در حوزۀ مسئولیّتِ اجتماعیِ خود، دو دغدغه را دنبال میکند: نخست آنکه ارتباطش را با کلاس و مدرسه حفظ کند و دیگر آنکه داستان بنویسد و داستان بنویسد و داستان بنویسد.
آنگونه که خودشان گفتهاند، دو حادثه او را به عالَمِ داستانها و جهانِ کتابها، پرتاب کرد: نخست مادربزرگِ قصّهگویش که سالهایِ کودکیِ مهین را با روایتِ قصّهها و افسانهها، سرشار نمود و دیگری، معلّمِ فرهیختهای که با تشویقهایش، زندگیِ او را با کتاب، عجین کرد.

آنچه از خانم بنیطالبی دهکردی در حوزۀ داستان منتشرشده، چهار مجموعۀ داستان کوتاه و یک داستان بلند است:
۱). غُربتی (مجموعۀ داستان کوتاه)، اَفراز: ١۳۸۸
۲). از وقتی گُم شدم (مجموعۀ داستان کوتاه)، ساماندانش: ١٣٩١
۳). قاش (مجموعۀ داستان کوتاه)، پوینده: ١٣۹٤
۴). یک روز سرِ فرصت (داستان بلند)، پوینده: ١۳٩٨
۵). آ حَسن (مجموعۀ داستان کوتاه)، ساماندانش: ١٤٠٢
۱). غُربتی
«غربتی»، اوّلین مجموعۀ داستانی منتشرشدۀ مهین بنیطالبی دهکردی است. مضامینِ داستانهای این کتاب، عمدتاً پیرامون دغدغههای روزمرّۀ جریانی از گذرِ زمانه است که در زندگی ما ایرانیها و چهارمحالیها فراوان دیدهمیشود. به نظر من، خانم بنیطالبی در این اثر، بیش از آنکه یک داستاننویسِ محض و حرفهای باشد، معلّمی است که داستان نیز مینویسد، امّا نگاهش به داستان تفنّنی هم نیست. تکیه بر «تعهّد» و «تهذیب» در داستانهای این کتاب، تا حدودی این نظر را تأیید میکند.
ترسیم تَبعات ویرانگر و پشت پردۀ جنگِ پنجاهونُه (داستان: پدر من هم موجی شده شدهاست)، زندگیِ کوچنشینان و درهمتنیدگی آنان در مُراوده با جامعۀ شهری (داستان: غربتی)، به تصویر کشیدن مناسبات زندگی طبقاتی از جامعه، نظیر بازاریان (داستان: بعضیها زود مجازات میشوند)، نفوذ به لایههای زندگی مردمی که در طبقات میانی و پایینی جامعه زندگی میکنند و درگیریهای مشترکی دارند (داستان: پلّکان) و… مهمترین مضامینِ داستانهای مجموعۀ «غربتی» است.
۲). از وقتی گم شدم
حال و هوای داستانهای «از وقتی گم شدم»، در مقایسه با مجموعۀ نخست خانم بنیطالبی، تا حدود زیادی متفاوتتر است. بهجز دو داستان: «خدایا انباردارها را حفظ کن» و «نمانی» که روایتشان مربوط به مناسبات زندگی مردم شصت-هفتاد سال پیش است، بقیۀ داستانها، در فضایی روایت میشوند که جوامع درگیرِ چالشهایِ دورانِ نوگرایی با آنها دستوگریبان هستند. این نکته نشان میدهد، نویسنده در این مجموعه، از میان داستانهای منتشرشدۀ خود، دست به انتخاب زده، امّا همچنان از پشت همان عینک «تعهّد» و «تهذیب»، به روایتِ داستانهایش میپردازد.
۳). قاش
«قاش» به عنوان سومین مجموعۀ داستان کوتاه مهین بنیطالبی، فرق چندانی با دو مجموعۀ پیشین ندارد، الّا اینکه حجمش بیشتر است و داستانها به لحاظ بُنمایه و مضمون، قدری ناهمگن به نظر میرسند. نویسنده در این مجموعه، مُدام در گذار از سنّت به نوگرایی و بالعکس است. بر این باورم که نویسنده در داستانهای کوتاه «قاش»، بهنوعی در حال روایت تکّههایی از زندگی خود است که نیمی از آن درگذشتۀ آغشته به سنّتِ سپریشده و نیم دیگر، بهناچار پای به دوران نوگرایی نهادهاست. نویسنده در این مجموعۀ داستانی، اندکی از حال و هوایِ «معلّمداستاننویس» فاصله میگیرد و به برخی عناصر داستانی، توجّه بیشتری میکند. به عنوان نمونه، در داستانهایِ قاش، گفتوگوها، نمایانتر و پُررنگتر از دو مجموعۀ قبلی است.
۴). یک روز سرِ فرصت
نمیدانم «یک روز سرِ فرصت»، اوّلین تجربۀ خانم بنیطالبی در نوشتن داستان بلند
بوده یا غیر از آن، داستان بلند دیگری هم داشتهاند و بهناچار برای انتشارشان، اهمّ و مهمّ کردهاند؟ به هر حال این روایت را شاید بتوان یکی از داستانهای خوبِ نویسنده دانست که به شکلِ قابلِ ملاحظهای، ویژگیهای یک «داستان اقلیمی» را دارد. نویسنده در «یک روز سرِ فرصت» کمی از دغدغهها و مناسباتِ شخصیتهایِ داستانیِ کتابهای قبلی فاصله میگیرد و این بار اندکی به فضاهای سیاسی نزدیک میشود.
گمان میکنم نویسندۀ این داستانِ بلند، روایتش را از دو واقعۀ مجزّا از هم گرفته، سپس آنها را با یکدیگر تلفیق کردهاست. روایت نخست، گزارش حال و احوال مردمی است که در پایان، شخصیتِ منفی قصّه [طلعت]، با بیآبروشدنِ دخترش، تقاصِ بُهتانزنیهایش به دیگران را پس میدهد و روایت دوم، گزارشِ زندگیِ مردمی است که از زندگی در جوامع ارباب و رعیّتی خسته شدهاند و تبلیغات زندگی در جوامعِ بزرگتر و یا مَهدِ کمونیست، آنها را به سمت خود جذب میکند.
در یک روز سر فرصت، بُنمایههایی مانند: نوعدوستی (دلسوزیهای ملکهخاتون نسبت به راوی)، نفرت (نفرتِ نعمت و نادر از زندگی در دهکرد)، شرارت (بُهتانزنیهای طلعت نسبت به جاریِ خود ملکهخاتون)، عشق (عشق الگا و نادر) و انتقام (انتقام نادر از طلعت با یک بُهتان احمقانه به دخترش صنم) را میتوان در طول روایت احساس نمود.

۵). آ حَسَن
«آ حَسَن»، مجموعهای ازچهارده داستان کوتاه است. اغلب آنها در همین فضاهایی روایت میشوند که مردم چهارمحالوبختیاری یا در آنها زیستهاند یا نسلهای پیشین، روایتشان کردهاند. به همین دلیل میتوان روایتهایش را مانند بسیاری از داستانهای مجموعههای قبلی، در ردۀ «داستان اقلیمی» جای داد. اگر داستانهایِ اقلیمی را به دو دستۀ «ناحیهای» (Regional) و «محلّی» (localcolour) [نک: پانوشت ۱] تقسیم و آنگاه آثار خانم بنیطالبی را از این زاویه بررسی کنیم، میتوان به این نتیجه رسید که ایشان در مجموعههای داستانِ کوتاه خود، بیشتر داستان محلّی نوشتهاند و در داستان بلند «یک روز سرِ فرصت» بیشتر به داستان ناحیهای نزدیک شدهاند.
نگارنده پس از مطالعۀ داستانهای کوتاه خانم بنیطالبی، به این نتیجه میرسد که از میان ۵٢ داستان کوتاه منتشرشدۀ ایشان، «آ حَسَن» آشکارا و از جنبههای گوناگون، موفّقتر و با زبانی جسورانهتر نوشته شدهاست. «دقّت در بازخوردهای آثار پیشین»، «کسب تجربههای نوشتاری بیشتر»، «پختگی و تمرکز افزونتر در پرداختن به داستانِ اقلیمی»، «ویرایش پذیرفتنیترِ مجموعه»، «درکِ بهترِ نیاز مخاطب» و… از عواملی هستند که این اثر را نسبت به آثار قبلی، در جایگاه شایستهتری قرار میدهد.
در مجموعۀ «آحسن»، روایتهای «سِد بادی محمّد» [نک: پانوشت ۲] و «عید که می آمد»، داستانهایی هستند که به یکی از لهجههای فارسیِ چهارمحالی نوشتهشدهاند. نویسنده کوشیده تا در هر داستان، روایت متن را کاملاً به لهجۀ دهکردی بیان کند. اگر از بایدها و نبایدهای نقد داستانی در کاربستِ روایتهایی که کاملاً مبتنی بر یک لهجه یا گویشِ فارسی هستند، بگذریم، به گمانِ من این دو داستانِ کوتاه، فرصت خوبی را برای نگاهی دوباره به ضرورتِ حفظ، احیا و ترویج لهجۀ دهکردی، در این زمانه که نه تنها، دهکردی، بلکه بسیاری از گویشها و زبانهای دنیا درحال فراموشی و نهایتاً نابودی هستند، فراهم میآورد و از این بابت، باید مغتنم شمردهشوند.
داستانهایی که خانم بنیطالبی در «آ حَسَن» روایت کردهاند، عمدتاً ً مبتنی بر دو خاستگاه است: نخست گنجینۀ قصّهها و نَقلهای گذشتگان و خصوصاً مادربزرگشان که بنیاد، هسته و یا جرقّۀ بسیاری از داستانهای مجموعه مبتنی بر آنهاست و اگر مورد توجّه داستاننویسان جوان قرار گیرد، دستمایهای ارزشمند برای روایتهایی است که میخواهند از بسترِ این اقلیم، روایت شوند. دودیگر تجربۀ مستقیم نویسنده است که عُمری در این اقلیم زیسته و در کنارش، در نهاد تعلیم و تربیت، تجربههایی منحصربهفرد، در اختیار داشتهاست.
در کنار فضاهایی که چه از نظر زمان و چه از نظر عناصرِ فرهنگی، ریشه در گذشته و سنّتهای کهن مردم چهارمحالوبختیاری دارد و رنگ غالبِ داستانهای مجموعه را تشکیل میدهد، گاه - اگرچه اندک - به مناسبتهایی برمیخوریم که مربوط به زندگی امروز ما و چالشهای دوران مدرن است. جملاتِ زیر، نمونههایی از این فضاهاست:
«خودش را به رخوتِ مُرفین میسپارد. در رؤیایش مردِ تزریقاتیِ همسایهشان، با قَد کوتاه و هیکلِ فربه و راهرفتنِ احمقانه و پنگوئنوار، ظاهر میشود که بالایِ سرش ایستاده و دستهای تُپلش را به هم میمالد و میگوید: «انشاءالله بلا بهدور باشد. خوب میشوید. خیلی زود. خیلی زود. خیلی زود»، (بنیطالبی دهکردی، ۱۴۰۲: ۱۰۹).
«توی کلاس هم خانم معلّم برای چپدستی، مرا دعوا میکرد. قلم را از دستم میگرفت و با آن محکم روی دستم می
زد و میداد به دست راستم، امّا من حواسم بود…»، (بنیطالبی دهکردی، ١٤٠٢: ۹۵).
سخن پایانی
آنچه من پس از مطالعۀ بسیاری از آثارِ داستانی، این روزها با آن دستوگریبان هستم و میکوشم همواره تذکّر میدهم، افزون بر رعایتِ خلّاقانۀ اصولِ داستاننویسی، توجّه به دو نکتۀ اساسی است. نخست توجّه به عنصرِ «زبان»، به عنوان مهمترین ابزارِ داستاننویسان است و دُوم، اهمیّتِ ویرایشِ زبانی و فنّی آثارِ داستانی است. ضرورتِ اوّل، کاملاً متوجّه داستاننویس است و آنان چارهای جُز استفادۀ درست از زبان ندارند و این مُهم، تنها در سایۀ مطالعه، تمرین و دقّت در آثارِ فاخرِ داستانی به دست میآید. ضرورتِ دُوم نیز، اگرچه ممکن است در چرخۀ نشر، هزینههایی را به ناشران تحمیل کند، با این حال، بایستهای است که نمیتوان آن را ندیده گرفت.
پانوشتها
۱. «داستان ناحیهای»، گونهای داستان اقلیمی است که در آن، عناصر جغرافیایی، فرهنگی، آداب، رسوم و سُنن، به گونهای با بافتِ داستان عجین میشود که با جانشینسازیِ مؤلّفههایی از اقلیمی دیگر، ساختارش در هم میریزد، ولی در «داستان محلّی»، عناصر جغرافیایی، فرهنگی، آداب، رسوم و سُنن، بیشتر جنبۀ روساختی و تزئینی دارند و با جانشینسازیِ مؤلّفههایی از اقلیمی دیگر، ساختارش در هم نمیریزد. (رک: میرصادقی، ۱۳۶۵: ۴۴۵ و ۴۴۶).
۲. «سیّد بهاءالدّین محمّد»، از ساداتی که مقبرهاش در روستایِ «شیخ شبان» از توابعِ شهرستان «بِن» قرار دارد.
کارمایه
بنیطالبی دهکردی، مهین. (١٣٨٨). غُربتی «مجموعۀ داستان کوتاه»، تهران: انتشارات افراز.
بنیطالبی دهکردی، مهین. (١٣٩١). از وقتی گم شدم «مجموعۀ داستان کوتاه»، سامان: انتشارات ساماندانش.
بنیطالبی دهکردی، مهین. (١٣٩٤). قاش «مجموعۀ داستان کوتاه»، تهران: نشر پوینده.
بنیطالبی دهکردی، مهین. (١٣٩٨). یک روز سرِ فرصت «داستان بلند»، تهران: نشر پوینده.
بنیطالبی دهکردی، مهین. (١٤٠٢). آحسن «مجموعۀ داستان کوتاه»، سامان: انتشارات ساماندانش.
میرصادقی، جمال. (۱۳۶۶). ادبیّات داستانی: قصّه، داستان کوتاه، رُمان، تهران: مؤسّسۀ فرهنگیِ ماهور.
نظر شما