یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۹:۱۴
چگونگی افسانه «بازگشتن گرگین بدون بیژن» در اراک نقل شد

مرکزی– انجمن شاهنامه خوانی «اسطوره» اراک شامگاه شنبه دیگر گرد هم آمدند تا بار دیگر افسانه عشق «بیژن» پسر گیو و «منیژه» دختر افراسیاب را از کتاب هویت ایرانی یعنی شاهنامه شاهکار ابوالقاسم فردوسی طوسی را خوانش و روایت کنند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، سی و هشتمین دورهمی شاهنامه خوانی اراک همراه با زهرا کریمی مدرس و شاهنامه پژوه، داستان «بازگشتن گرگین بدون بیژن» از فصل افسانه عشق «بیژن» و «منیژه» روایت شد.

این دورهمی به صورت هم افزایی، شامگاه هر شنبه برگزار می‌شود و در پایان مطالبی از سوی شرکت کنندگان غیر موضوع شاهنامه به صورت دلنوشته خوانده می‌شود.

به گزارش ایبنا، در این شنبه ادامه داستان بیژن و منیژه از سروده افسانه «داستان بازگشتن گرگین بدون بیژن» که در زیر می‌آید خوانش و تفسیر شد.

چگونگی افسانه «بازگشتن گرگین بدون بیژن» در اراک نقل شد

کنون این یکی کار بایسته پیش

فراز آمد و اینت شایسته خویش

بتو دارد امید گودرز و گیو

که هستی بهر کشور امروز نیو

شناسی بنزدیک من جاهشان

زبان و دل و رای یکتاهشان

سزدگر تو اینرا نداری برنج

بخواه آنچ باید ز مردان و گنج

که هرگز بدین دودمان غم نبود

فروزنده‌تر زین چنانکم شنود

نبد گیو را خود جز این پور کس

چه فرزند بود و چه فریادرس

فراوان بنزد منش دستگاه

مرا و نیای مرا نیکخواه

بهر سو که جویمش یابم بجای

بهر نیک و بد پیش من بربپای

چو این نامهٔ من بخوانی مپای

بزودی تو با گیو خیز اندرآی

بدان تا بدین کار با ما بهم

زنی رای فرخ بهر بیش و کم

ز مردان وز گنج وز خواسته

بیارم بپیش تو آراسته

بفرخ پی و بر شده نام تو

ز توران برآید همه کام تو

چنانچون بباید بسازی نوا

مگر بیژن از بند یابد رها

چو برنامه بنهاد خسرو نگین

بشد گیو و بر شاه کرد آفرین

سواران دوده همه برنشاند

بیزدان پناهید و لشکر براند

چو نخجیر از آنجا که برداشتی

دو روزه بیک روزه بگذاشتی

بیابان گرفت و ره هیرمند

همی رفت پویان بسان نوند

بکوه و بصحرا نهادند روی

همی شد خلیده دل و راه‌جوی

چو از دیده‌گه دیده‌بانش بدید

سوی زابلستان فغان برکشید

که آمد سواری سوی هیرمند

سواران بگرد اندرش نیز چند

چگونگی افسانه «بازگشتن گرگین بدون بیژن» در اراک نقل شد

درفشی درفشان پس پشت اوی

یکی زابلی تیغ در مشت اوی

غو دیده بشنید دستان سام

بفرمود بر چرمه کردن لگام

پراندیشه آمد پذیره براه

بدان تا نباشد یکی کینه خواه

ز ره گیو را دید پژمرده روی

همی آمد آسیمه و پوی پوی

بدل گفت کاری نو آمد بشاه

فرستاده گیوست کامد براه

چو نزدیک شد پهلوان سپاه

نیایش کنان برگرفتند راه

بپرسید دستان ز ایرانیان

ز شاه و ز پیکار تورانیان

درود بزرگان بدستان بداد

ز شاه و ز گردان فرخ نژاد

همه درد دل پیش دستان بخواند

غم پور گم بوده با او براند

همی گفت رویم نبینی برنگ

ز خون مژه پشت پایم بلنگ

ازان پس نشان تهمتن بخواست

بپرسید و گفتش که رستم کجاست

بدو گفت رستم بنخچیر گور

بیاید همانا که برگشت هور

شوم گفت تا من ببینمش روی

ز خسرو یکی نامه دارم بدوی

بدو گفت دستان کز ایدر مرو

که زود آید از دشت نخچیرگو

تو تا رستم آید بخانه بپای

یک امروز با ما بشادی گرای

چو گیو اندر آمد بایوان ز راه

تهمتن بیامد ز نخچیرگاه

پذیره شدش گیو کامد فراز

پیاده شد از اسب و بردش نماز

پر از آرزو دل پر از رنگ روی

برخ برنهاد از دو دیده دو جوی

چو رستم دل گیو را خسته دید

بآب مژه روی او شسته دید

بدو گفت باری تباهست کار

بایوان و بر شاه بد روزگار

ز اسب اندر آمد گرفتش ببر

بپرسیدش از خسرو تاجور

ز گودرز وز طوس وز گستهم

ز گردان لشکر همه بیش و کم

ز شاپور و فرهاد وز بیژنا

ز رهام و گرگین وز هرتنا

چو آواز بیژن رسیدش بگوش

برآمد بناکام ازو یک خروش

برستم چنین گفت کای بآفرین

گزین همه خسروان زمین

چنان شاد گشتم بدیدار تو

بدین پرسش خوب و گفتار تو

درستند ازین هرک بردی تو نام

ازیشان فراوان درود و پیام

نبینی که بر من بپیران سرم

چه آمد ز بخت بد اندر خورم

چه چشم بد آمد بگودرزیان

کزان سود ما را سر آمد زیان

ز گیتی مرا خود یکی پور بود

همم پور و هم پاک دستور بود

شد از چشم من در جهان ناپدید

بدین دودمان کس چنین غم ندید

چنینم که بینی بپشت ستور

شب و روز تازان بتاریک هور

ز بیژن شب و روز چون بیهشان

بجستم بهر سو ز هر کس نشان

کنون شاه با جام گیتی نمای

بپیش جهان آفرین شد بپای

چه مایه خروشید و کرد آفرین

بجشن کیان هرمز فرودین

پس آمد ز آتشکده تا بگاه

کمربست و بنهاد بر سر کلاه

همان جام رخشنده بنهاد پیش

بهر سو نگه کرد ز اندازه بیش

چگونگی افسانه «بازگشتن گرگین بدون بیژن» در اراک نقل شد

این حکایت چه می‌گوید و نشان از چه دارد؟

«… او از رستم می‌خواهد که به یاری بیژن برود که در اسارت است. رستم که از خواسته شاه آگاه می‌شود، با اشتیاق و دلسوزی آماده حرکت به سوی میدان جنگ می‌شود.

پس از آن رستم و گیو به سوی ایران حرکت کرده و از هر طرف یاری‌دهندگان به رستم می‌پیوندند. رستم در راه به گیو و دیگر همراهانش می‌گوید که برای رهایی بیژن از بند سختی‌ها را متحمل خواهد شد و از همه جوانب آمادهٔ جنگ است.

قصه ادامه می‌یابد تا آنجا که رستم، به بارگاه شاه کیخسرو می‌رسد و در آنجا از او استقبال می‌شود. رستم طبیعتاً در جستجوی بیژن، با قلبی پر از امید و اراده، آماده جنگ با افراسیاب و دشمنان دیگر می‌شود. در نتیجه، این داستان حماسی عشق و وفاداری رستم و یارانش نسبت به یکدیگر و سرزمینشان را نمایش می‌دهد.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها