سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه سلیمانی، نویسنده: کتاب «سلام زیبا» حاصل کار یک نویسنده حرفهای است که با اصول داستاننویسی زشتترین تصویرها را به زیبایی به تصویر میکشد. کتاب، داستان زندگی چهار خواهر به نامهای جولیا، سیلوی، سسیلیا و املین است. و داستان مردی به نام ویلیام که با این خانواده پیوند خورده است. داستان سه شخصیت اصلی دارد. ویلیام، سیلوی و جولیا. در سه چهارم ابتدای کتاب در هر فصل نویسنده از زاویهدید دانای محدود به ذهن یکی از این سه نفر داستان را روایت میکند و در یک چهارم پایانی کتاب پای آلیس هم به روایتها باز میشود. آلیس یکی از شخصیتهای نسل دوم این خانواده است. داستان روایتگر سه دهه از زندگی این خانواده است.
نویسنده در هر فصل با محوریت یکی از این افراد داستان را روایت میکند. هر فصل ادامه فصل قبل است اما گاهی نویسنده به عقب برمیگردد و بخشی از وقایع مهم را از دیدگاه دیگری نیز روایت میکند. این تغییر نگاه در یک روایت به هیچ عنوان باعث تکراری شدن آن ماجرا نمیشود بلکه یک دید جامعتر به مخاطب میدهد. ترجمه کتاب ترجمه روانی است. نمیدانم بیتا قوچانی چقدر به متن اصلی وفادار بوده است؛ اما میدانم که در انتقال حس کتاب موفق عمل کرده است. حس غم، شادی، نگرانی، عشق و… کتاب سرشار از احساسات انسانی است و همین احساسات مخاطب را پای این کتاب پرحجم نگه میدارد.
البته تا صد صفحه ابتدای کتاب تقریباً هیچ چالش مهمی در کتاب رخ نمیدهد و همه چیز به خوبی و خوشی طی میشود، آنقدر که شاید مخاطب به این فکر بکند که آیا قرار است تا پایان کتاب ماجراهای عادی و بدون چالش یک خانواده را دنبال کند؟ اما بالأخره سروکله اتفاقات و ماجراها یکی پس از دیگری پیدا میشود. بهطوری که همه شخصیتها درگیر چالشهای مختلف میشوند.
نمیدانم متن پشت جلد کتاب یادداشت مترجم است یا یادداشت ناشر؟ اگر یادداشت ناشر است یادداشت ناشر ایرانی است یا ناشر آمریکایی اثر؟ «ناپولیتانو با شخصیتپردازی و به تصویر کشیدن لحظاتی عاطفی در خانواده رمان سلام زیبا داستان جذاب کلاسیک زنان کوچک را برای ما تداعی میکند.»
به جز اینکه داستان درباره چهار خواهر است و ارجاعات خود متن به داستان زنان کوچک کتاب هیچ شباهتی به داستان زنان کوچک ندارد. زنان کوچک داستان همبستگی بود و در متن جنگ رخ میداد اما داستان سلام زیبا داستان جدایی و خیانت است.
من متن پشت جلد کتاب را بعد از پایان کتاب خواندم چون ترجیح میدهم مواجههام با کتاب بدون پیشفرض باشد. بعد از خواندن کتاب و مراجعه به پشت جلد و خواندن این بخش از یادداشت متعجب شدم. «او در آخرین اثرش، پرترهای تحسینبرانگیز از تمام زیباییهای دنیا نمایش میدهد؛ زیباییهایی که دنیا را با همه تاریکی و بیعدالتیاش، قابل تحملتر میسازد»
درواقع داستان با نگاه من شرقی متعهد به مذهب و اخلاق هیچ زیبایی خاصی نداشت. نویسنده تعداد زیادی روابط غیرعادی را در کتاب به تصویر کشیده است حتی اگر در حد اشاره یک خطی باشد.
بیمهری والدین، طلاق، بچهدار شدن پیش از ازدواج و مشخص نبودن پدر کودک، رابطه دو زن یا دو مرد با هم، خیانت عاشقانه، جدایی و قهر خانواده، دائمالخمر بودن و… اما تمام این افراد با این زندگیهای نامتعارف انسانهای حق به جانبی بودند و کسی که از پذیرش آنها سر باز میزد انسان خودخواهی بود. همه این افراد انسانهای دوستداشتنیای بودند که از حق طبیعی انسان بودن خود استفاده میکردند.
دونفر از شخصیتهای کتاب نسبت به دیگران خودخواهتر بودند و چهرهای خاکستری داشتند. خواهری که در حقش خیانت شده بود و مادری که به شدت مذهبی بود. پدر دائمالخمر خانواده به صورت یک فرشته به تصویر کشیده شده بود و مادر مذهبی زنی خودخواه بود که فرزندانش را در سختترین دوران زندگیشان رها کرد و دنبال زندگی و آسایش خودش رفت.
با توجه به مانیفست کتاب نظرات مادر مذهبی همه اشتباه بود. اینکه از بارداری پیش از ازدواج دخترش خشمگین شده بود یا مخالف طلاق دختر دیگرش بود. و حتی مخالفت با رابطه خارج از عرف دختر دیگرش هم غیرمنطقی به نظر میرسید. حتی کلیسای کاتولیک هم بخش تاریک داستان بود.
بخشی از متن پشت جلد را میشود پذیرفت: «خواندن این اثر، شما را با روایتی از دوستیهای زیبا و صادقانه، عشق سازنده، درک درون آدمها و تلاشهای زیبای انسانهایی با روح زیبا همراه میسازد که این دنیا با تمام بزرگیاش، برایشان کوچک است.»
چون در این کتاب آدمهای غریبهای وجود دارند که مانند یک خانواده از دوستانشان حمایت میکنند. اما آیا روح زیبا متعلق به آدمهای خطاکار داستان است. یا اصلاً میشود نام آنها را خطا گذاشت. آدمها خطای همدیگر را میپذیرند چون شاید خودشان هم به نحوی خطاکار هستند. حتی مادر خانواده هم در نهایت با این بیبندوباریها کنار میآید اما کسی که کامل خانواده را طرد کرده است خواهری است که مورد خیانت قرار گرفته. یک زن بینقص که تمام توجهاش روی کار و تربیت تنها فرزندش است. فرزندی که مادر با یک دروغ مصلحتی او را فریب داده و مادر به خاطر همین دروغ خودخواه و متکبر به نظر میرسد.
مخاطب این کتاب نوجوانان نیستند اما نوجوانها معمولاً به سمت رمانهای بزرگسال گرایش دارند مخصوصاً اگر درباره کتاب بخوانند که: «این رمان، گنجینهای از عشق و خنده، اندوه و اشک، مقابلههای شخصی با چالشهای زندگی و قدرت پذیرش است»
حتی یک بزرگسال هم با خواندن عبارات فوق برای خواندن این کتاب مشتاق میشود. چون نویسنده این متن با هنرمندی داستان کتاب را پنهان کرده و فقط درونمایه آن را ارائه کرده است. درونمایه زشتی که هنرمندان غربی با فیلم و سریال و کتاب و… به صورت هنرمندانه زیبا جلوه میدهند.
دوستی درباره این کتاب میگفت اینها واقعیتهای جامعه است و نویسنده واقعیتها را به تصویر کشیده. اما من مخالف این نظریه هستم. به نظر من نویسنده هر نوع رابطه نامتعارفی که به نظرش رسیده را در کتاب گنجانده تا آنها را عادی جلوه دهد. حتی یکی از شخصیتهای فرعی کتاب بعد از ۲۵ سال از همسرش جدا میشود بدون اینکه دلیل این جدایی مطرح شود یا اصلاً جدایی آن دو نفر در روند کتاب تأثیری داشته باشد.
در یکی از سکانسهای سریال شهریار، شهریار به ایرج میرزا میگوید «اگر من بچهدار بشوم و فرزندم به کتاب تو دست بزند تنبیهاش میکنم» من هم اگر این کتاب را دست یک نوجوان ببینم همین کار را میکنم. چون دنیای نوجوان هنوز شکل نگرفته و کتابهایی از این دست هنرمندانه مسیر زندگی یک نوجوان را منحرف میکنند.
نظر شما