به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در این نشست که در ششمین روز برگزاری نمایشگاه کتاب برگزار شد، ابتدا حسنی محمدزاده، شاعر کاشانی، غزلی با مطلع زیر خواند:
همه شهر عاشقت شدهاند / شاه بانوی ماه پیشانی...
در ادامه احمد شهریار از پاکستان شعری برای ایران خواند:
ای کشور تمدن و فرهنگ بیگزند ای کشورِ به آشتی و مهر پایبند
ای ملکِ مهربانی و ای داعی به خیر ای کشورِ نصیحت و اندرز و وعظ و پند
عزم تو را بغیر ملک نیست در نگاه خاکِ تو را بغیر فلک نیست در کمند
تو مادری برای همه بچههای خویشگر کودک و جوان و اگر پیر و سالمند
گشتند سربلند بسی در پناه تو جز آنکه را نصیحت تو نیست سودمند
ای پرچمِ سه رنگ تو تیغِ دو دم نما بهرِ خداگریزترینهای خودپسند
تو شعلهای و خصمِ تو یک مشت خار و خس تو آتشی و دشمنِ تو دانهای سپند
از تیغ و خون نگشت نشابور سرنگون از گرد و خاک نیست ملول ارگ بیرجند
از باد نیست دشت مغان را شکایتی از برف نیست کوهِ دماوند را گزند
آری نسیمِ صبح، هزاران بهار کاشت نجوای تو به گوشِ منِ شخصِ دردمند
گفتی که باز هم خبر خوب میرسد گفتی که دوستانِ تو از راه میرسند
تا از دیار پاک رسیدند عاشقان گفتم خوش آمدید به ایران سربلند
پس از احمد شهریار، علی داوودی شعر خود را خواند:
ما هوای عاشقی داریم دم اینجا، علم اینجاست
مَحرم این غم تو هستی با تو هستیم آن حرم اینجاست
کعبه و بتخانه را هر چند از ما بهتران دارند
هم صفای روشن قبلهنمای آن صنم اینجاست
آن زلال جاودان در جام اسکندر نشد پیدا
چشمه خضری اگر هم هست از آن چشم نم اینجاست
ما همان پروانههای سوختن با شعله همزادیم
از چه غم داریم میسوزیم و میسازیم شمع اینجاست
ایستادن زیر باران تبر رسم درختان است
بشکنندم شاخه شاخه مینویسم آن قلم اینجاست
از سمرقند و بخارا از حجاز و بصره تا لاهو
رمن بهشت کوچکی دارم بیا باغ ارم اینجاست
این قفس شاید سزای بال دلتنگم نباشد لیک
آن هوا آن آسمانهایی که آسان میپرم اینجاست
زندگی جاریست در این خندهها و گریهها ای شعر
طعنههای حافظ اینجا نوحههای محتشم اینجاست
باری از هستی و مستی راستی ما بیش و کم داریم
دست در دست تو میمانیم با تو عشق هم اینجاست
سید حسین متولیان شاعر دیگری بود که در این جلسه شعر خواند:
تقدیرمان رقم زده ما را کنار هم
هم سرنوشت و همقدم و همقطار هم
دنیا نشسته تا که ببیند چه میکنیم
با چشمهای عاشق چشم انتظارِ هم
جام جهان نماست غرور قبیلهای
کز جان خویش هدیه نماید نثارِ هم
من پرچم تو را به سر دوش میبرم
این است خرج عاشقی از اعتبار هم
فریاد میزنیم غرورِ سه رنگ را
سبز و سفید و سرختر از روزگار هم
شوقِ حماسه بود اگر اشک ریختی
شور غرور، حق نمک، چشم تارِ هم
پیروزِ کارزار شدن سرنوشت ماست
پرچم شدیم بر قلل افتخار هم
آری قرار نیست ببازیم جز به عشق
شیران عاشقیم و همه بیقرار هم
فریاد میزنیم غرورِ سه رنگ را
سبزو سفید و سرختر از روزگار هم
احسان شکراللهی نیز شعری به ساحت مقدس زبان فارسی، وطن مشترک باشندگان ایران فرهنگی و تمامی گویشوران این زبان اهورایی و شیفتگان ادبیات پربار آن در سراسر گیتی تقدیم کرد:
دلم از هرچه در جهان تنگ است
سوی شعر و سرودم آهنگ است
هر زمان نیز شادم از هر چیز
رنگِ شعرم طرازِ اورنگ است
این چهرازیست در فراز و فرود
که روان بر سرودْ آوَنگ است!؟
شعر رنگینکمانی از احساس
که همه نور و جلوه و رنگ است
راستی چیست در زمین که به شعر
سربهسر همتراز و همسنگ است؟
شعر طعمِ بلوغ و عطرِ نبوغ
نغمه زایش گل از سنگ است
آهن از آن شبیه موم شود
دآتش پُرفروغِ هوشنگ است
هر هنر قدر و قیمتی دارد
شعر در این میانه سرهنگ است
مرکبی تیزتک به کشورِ عشق
هرزمان که کمیتِ جان لنگ است
مرهم روح خسته آگاه
گاهِ که قافیه بر او تنگ است
همه طرح و نگار و شور و شکوه
مایه فرّ و نافی ننگ است
سازِ همبستگی به خطه پارس
بر رخِ دشمنانش آژنگ است
آنچنانی که شاهنامه به جاه
روحِ گاتها و جانِ ارژنگ است
عرصهی هفتخانِ ایران را
رستمِ بیریا و نیرنگ است
شعرِ ایرانزمین به قله قاف
پرِ عنقا و سِیرِ سیرنگ است
میپرَد تا وَرای اسطوره
تیزپر تیرِ آرشآهنگ است
شورِ تهییج لشکرست این شعر
هرکجا کز حرامیان جنگ است
گاه یک بیتِ ناب در چالش
کارگرتر از آتشِ هنگ است
در حماسه همه اُبهتِ رزم
بزم را با بهشت همرنگ است
شعر اسطورهای اهورایی
بکر چون نغمهی شباهنگ است
هرکه را درک اینسخن نرسد
اَنگش این بس که ساده و دَنگ است
هرکه را جان به شعر تابان نیست
قلبش آیینهی پر از زنگ است
شعر این دلنشینِ رؤیایی
جامِ زرین لولیِ شنگ است
شعر ایران چو شعله زرتشت
رهنمای هزار فرسنگ است
شعر آن جاری همیشه زلال
چشمه لایزال فرهنگ است
تاکه جان جوش میزند در تن
شعر با روحمان هماهنگ است
و شاه منصور شاه میرزا از تاجیکستان نیز شعر زیر را خواند:
سوی تبریز من از شهر خجند آمده ام
ابرم، از آن طرف کوه بلند آمده ام
یک بغل شعر تر آوردهام از خواجه کمال
تا به دیدار تو ای شعرپسند آمده ام
پُرم از حسرت تاریخ، پُر از زخم زمان
از بخارا و سمرقند چو قند آمده ام!
خوشه زلف تو همبستر گندم زار است
همچو بارانم و در پای تو بند آمده ام
آمدم تا بنهم سر به قدمهات عزیز
مثل صیدم که به پابوس کمند آمده ام
تا به چشمان گلت گَردِ بلایی نرسد
ابن سینا شده با سحر سپند آمده ام
یک نفس پیش منِ خسته بیا و بنشین
سوی تبریز من از شهر خجند آمدهام
به گزارش ایبنا؛ سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با شعار «بخوانیم و بسازیم» از ۱۹ تا ۲۹ اردیبهشت (۱۴۰۳) در محل مصلی امام خمینی(ره) به شکل حضوری برگزار میشود و سامانه ketab.ir فضای مجازی نمایشگاه کتاب ۱۴۰۳ است.
اطلاعات کامل نمایشگاه کتاب ۱۴۰۳ تهران را اینجا بخوانید.