شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲ - ۱۲:۵۷
کتابی در اثبات ناسازگاری ادبیات با وضعیت‌های مبتذل

دنیا کمال در ترتیب‌های تصادفی ثابت کرد که ادبیات همواره با وضعیت‌های مبتذل سر آشتی نداشته؛ زیرا ادبیات گفتاری است که از یک مناسبت روزمره به یک مناسبت بنیادی و از مناسبت بنیادی نیز یک مناسبت افشاگرانه می‌سازد.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شهرام پوررستم، منتقد ادبی: کتاب «ترتیب‌های تصادفی» حاوی ۴۸ نامه است، ۱۵ نامه به پدر، ۱۲ نامه به جمیله، ۱۰ نامه به کارمن، ۹ نامه برای یوسف، یک نامه بدون نام و عنوان و یک نامه به همه عزیزان. به‌نظر از همان آغاز کتاب ما با کمبود کاتالوگ معرفی و یا مقدمه ناشر و مترجم روبه‌رو هستیم که مقداری گشایش و ورود مخاطب به متن را دشوارتر می‌کند و البته کاراکترها و حوادث تا پایان خوانش به‌نوعی گمنام و تصادفی‌تر درمی‌مانند. «امروز می‌نویسم تا با خبرت کنم که به بیماری شدید حساسیتی مبتلا شده‌ام که می‌گویند به خاطر فشار یا استرس شدید عصبی است» (ص: ۷).

داستان با بیماری و فشار عصبی آغاز می‌شود که تأویلی از شرایط حاد است. ترتیب‌های تصادفی را می‌توان تسلسلی از نامه‌ها و پازل‌های نوشتاری توصیف کرد که جایگاه نویسنده و زاویه دید، سنتی و ایستا نیست. به قول کافکا: «انگار نوشتن بیرون جهیدن از صف مردگان است».

دنیا کمال به چیرگی اثبات‌گرایانه و قطعی فکر نمی‌کند. او پیرامون خود را با منظری نسبی‌گرایانه نظاره‌گر است. آیا ترتیب‌های تصادفی را می‌توان با نقد کلاسیک برآورد؟ و یا نقد تأویلی؟ به‌یقین در ترتیب‌های تصادفی نوعی تصادف حداقل‌گرایانه و اسلوب پوزیتیویسم و ریخت‌های پسامدرن والبته رد پای تناسب‌های اصالت زن یا فمنیست را می‌توان مشاهده کرد. «هنوز سیاه پوشیده‌ام. همه به من می‌گویند که این رفتاری ساده‌لوحانه است که برازنده دوشیزه جوانی که در بهترین روزهای زندگی‌ست، نیست. هیچ‌گاه جوابشان را نمی‌دهم. نمی‌دانم چگونه به آنها بگویم که طاقت دیدن چیزهای رنگارنگ را ندارم و از وقتی که رفتی، همه‌چیز به رنگ سیاه درآمده» (ص: ۱۴).

کتاب حاوی ۴۸ نامه است که هژمونی زن در خاورمیانه و زن خاورمیانه‌ای در دیگر کشورها را پیگیری می‌کند. رویه گزاره‌های نامه‌ها در پیرامون دانای کل، گاه خود را کتمان می‌کند؛ چه در حوادث و انقلاب‌های بهار عربی و چه در سطرهای سرطان و شیمی درمانیِ راوی. او در پی اثبات دیدگاه‌های فلسفی همه‌فهم نیست. او در پی تحیّر خودِ خود است که گاه تحیر عرفانی خود را در ترانه‌های «أم کلثوم» می‌جوید؛ زنی اثیری و خوش‌الحان و البته ابتر.

آنچه در ترتیب‌های تصادفی از منظر هرمنوتیک قابل درک است، نوعی تهی‌ماندگی در بواطن تولید فکر و جوشش مدنیّت مدرن خاورمیانه است؛ سرزمینی لم یزرع و اَبتر.

امروزه واپس‌گرایی نیز درست مانند سرمایه‌داری کلان خود را موقتاً به موش‌مردگی زده است. به‌نظر در نگرش کلی، ادبیات خاورمیانه در طیفی وسیع، اندرزگونه و سنتی و گاه مبتذل و عوام‌فریبانه است و دنیا کمال در پی کمال بخشیدن به ادبیات معیار و پشت‌پرده و چندلایه است. به‌نظر هنوز ادبیات سازش‌کارانه آکادمیک و آرکائیک آن دینامیک لازم برای تولیدات ناب خود را ندارد و ترتیب‌های تصادفی خود را از گردنه‌های ابتذال و ژانرهای فانتزی نجات داده است: «عکس‌هایت را با شوق می‌نگرم و احساس می‌کنم که روزی باز خواهم گشت و متوجه خواهم شد که همه‌چیز تغییر کرده» (ص ۱۷).

رومن یاکوبسن می‌گوید: ابهام، ذات نوشتار است و به اثر بازتاب‌های گوناگون می‌بخشد: «کاش می‌توانستم دوباره از خواب بیدار شوم و تو را در جایی که هستی پیدا کنم تا با هم به سواحل برویم و از بالای دیوارها جست بزنیم و بدون کابوس و رفتنی همدیگر را در عکس‌ها به آغوش بکشیم» (ص: ۳۱).

نامه‌ها از دریچه زندگینامه و ویژگی‌های روانیِ راوی گذر می‌کنند، بی‌آنکه به اوج و فرودها و گره‌گشایی‌های معیار رمان کلاسیک مبتلا بشوند: «ما همه ضعیفیم و جملگی به لحظات امنی نیاز داریم که به ما بگوید یک نفر در این زندگی می‌خواهدمان؛ کسی که نمی‌خواهد رفتارمان را با درد و رنج به تماشا بنشیند» (ص: ۵۴).

به‌نظر نمی‌آید که قلمرو ترتیب‌های تصادفی تنها مصر و خاورمیانه باشد. راوی هرازگاهی جغرافیای بی‌مرزی را ترسیم می‌کند: «توانستم به خودم بیاموزم که تمام دنیایم و هرچیزی که برایم مهم است را در دو چمدان حمل کنم» (ص: ۷۷).

راوی وابسته به نظامی کل‌گرایانه نیست. او گاهی سرخورده است از ابتذال و ایدئولوژی و نظام بورژوازی و هندسه قدرت: «احمقانه است که فکر کنیم کسی از ما می‌تواند دیگری را نجات بدهد. بگذار فقط دوشادوش هم بمانیم. بگذار که دوستی و صمیمیت ما را به هم پیوند دهد و از توجیهات احمقانه‌ای که کسی را متقاعد نمی‌کند، کاملاً دور بمانیم» (ص: ۱۰۱).

به‌نظر، راوی از جنون و سرعت، کمپانی‌ها و تراست‌ها و بمباران تبلیغات باخبر است: «در زمینه خبری کار نکن. از هرچه متعلق به تلویزیون و روزنامه و رسانه است، دور شو. اگر کسی سعی کرد به این راه علاقه‌مندت کند، تو با تمام سرعت به جهت مخالف فرار کن و خودت را از این جنون و جهنم نجات بده» (ص: ۱۱۸).

در متن، نوعی تحیر پسامدرن و نسبی‌گرا در مواجهه با سیر تکاملی جامعه سنتی را می‌توان دریافت: «دنیای اطرافم همچنان در حال فروپاشی است» (ص: ۱۲۱).

گاه مرگ‌اندیشی مدرن و تخلخل عرفان شرقی را در گزاره‌ای ملموس می‌توان لمس کرد: «نگفتم که بیشتر وقت‌ها از مردن خوشحال می‌شوم و آن را چون دوستی می‌بینم که فاصله‌ها را نزدیک و عزیزان را دور هم جمع می‌کند» (ص: ۱۲۳).

راوی می‌داند که «عشق کلمه ترسناکی است، شاید هم کلیشه‌ای؟ نمی‌دانم» (ص: ۲۵).

نمی‌دانم و شکاکیت ابن خلدون در بسیاری از پاراگراف‌ها به پدیدارشناسی زبان و نسبی‌گرایی می‌انجامد و می‌گوید: «لذت ببر، من زیاد اینجا ماندنی نیستم» (ص: ۱۲۶).

راوی ژانری از روایت را برمی‌گزیند که امکانات نوعی شکل‌شکنی و ترسیم جدید برای رمان نو را داشته باشد: «از اینکه همیشه خود را در چرخه‌ای از تکرار داستان‌های قدیمی می‌بینم که هیچ‌گاه بخشی از آن نبودم، برایم جالب است» (ص: ۱۲۸). راوی شهرزاد هزارویک شب نیست؛ قصه‌گو، بازیچه سلطه‌های مردسالار و سلطان‌ها. ملالت‌های مدرنیته گاهی طنینی از موسیقی غنایی عرب را با بسامدهای فکری و نحوی پیوند می‌زند: «روزها یکنواخت، آرام و خسته‌کننده از فرار زمان می‌گذرند تا ما را زیر فشار خود له کنند» (ص: ۱۴۵).

آیا راوی برای سایه‌اش می‌نویسد و یا برای مخاطب و متن؟! لابد تضمینی برای دو طرفه بودن این رابطه‌ها وجود ندارد، اما متن تنها می‌تواند به پدید آوردن فضایی از سرخوشی دلخوش باشد. همان‌طوری که بارت در لذت متن می‌گوید. او کتاب را با طرح این قضیه آغاز می‌کند که اگر جمله‌ای، تاریخچه‌ای یا واژه‌ای را با لذت می‌خوانیم، از آن روست که با لذت نوشته‌اند. حال میزان رنج‌های نویسنده، هرقدر بوده باشد، مهم نیست. نوشتن در هر حال با لذت همراه بوده است. بارت برای انسان پریشان قرن می‌گوید: «خواستن ما را می‌سوزاند و توانستن خرابمان می‌کند، ولی دانستن وجود کم‌توان ما را به آرامشی پایدار می‌رساند».

ترتیب‌های تصادفی بیش از لذت‌بخشی برای راوی، نوعی تلاش برای اصالت وجود است: «کریم با اندک ترسی به من گفت که به اسکیزوفرنی مبتلاست. به او گفتم که من فقط به مبارزه باور دارم، تا آخرین لحظه، تا آخرین فصل داستان، تا شروع‌های زیبایی که اگر تصادفاً از کنارمان بگذرند، نباید از آنها غافل شویم» (ص: ۱۴۶).

ترتیب‌های تصادفی روایت تجربه‌های زیست نویسنده‌ای است ژورنالیست در جامعه‌ای مرد سالار، سنتی و در حال گذار از عرصه‌های بهار عربی و تلاش برای راز بقا. سیر زمانی ترتیب‌های تصادفی از سال ۲۰۰۴ قاهره تا سال ۲۰۱۸ بیروت است، با بعدی ۱۴ ساله که در انحنای زمانی نمی‌گنجد و همچنین در مرزها و عرض‌ها. ترتیب‌های تصادفی ریخت جهان‌شمول و زنانه‌ای دارد؟ این‌که بیمارگونگی جامعه و راوی را می‌توان همذات‌پنداری کرد، اما سخت‌جانی و مبارزه را نمی‌توان در دیالوگ‌ها نادیده گرفت: «اینکه به‌طور تصادفی همراه هم وارد کتابخانه‌ها و کاباره‌های ویلیامز بورگ شویم، به دیدن نمایش‌هایی برویم که قبلاً چیزی درباره‌شان نشنیده‌ایم، در میدان‌های شلوغ منهتن باهم سلفی بگیریم، برای رقص با آهنگ‌های محبوب هر دویمان به محله چلسی برویم. ایرادی هم ندارد که لباس‌های مجلل‌مان را بپوشیم و برای صرف شام، باهم به ریتز کارلتون برویم و برای صحبت از این شب تا پایان عمر مشترکمان، دار و ندارمان را خرج کنیم» (ص: ۱۷۰).

به‌نظر در ترتیب‌های تصادفی نمی‌توان تنها با رویکردهای نقد مدرن و روانکاوانه، ناخودآگاه راوی را فروکاست. بی‌شک راوی فاعل بصیرتی است که ارزش آگاهانه را می‌پروراند. همه تقابل‌های زیبایی‌شناختی و اخلاقی میان انسان و جامعه اندام‌واره، تحریک‌پذیر، خودپو، بی‌بند و بارحیوانی و غیره با ادبیاتی اختیاری، زلال اصیل و به ضرب توصیف‌های تجربی و زیستی به‌رقص درمی‌آیند.

به یقین حتی با دیدگاه ژاک لاکان، وضعیت راوی را نمی‌توان با مفاهیمی چون درون و بیرون و نیز با واژه‌هایی چون بالا و پایین شرح داد، بلکه وضعیت آن بر اساس یک جابه‌جایی پویاست که زبان در آن مرتب تغییر نقش می‌دهد و سطوح آن گرد محوری بدون تقدم و تأخر در حال چرخه است. انگار مخاطب نمی‌خواهد از یک نامه بیشتر از حدود نامه انتظارات بیشتری داشته باشد. مبنای کار راوی، متن، نویسنده و کاراکترها روشی ملموس و تجربی و ژورنالیستی و تلگرافی است که بت مخاطب توان و فرصت برداشت بسامدهای زندگی را از این معدن می‌دهد. گزاره‌ها و یکایک نامه‌ها پازل‌های ناهمگون و ترتیب‌های تصادفی و گاه نابسامانند که نوعی تعلیق معنایی و روانشناختی و زیبایی شناسی را تا آخرین نامه در پی دارند. بیماری، مرگ، زندگی و زمان گاهی اضلاع حجمی این مربع هستند، وغریزه، ناخودآگاه، مکاشفه و اراده را ترسیم می‌کنند. گاهی شوری از نیهیلیسم و عرفان شرقی و تلفیقی از حس آمیزی و شکایت پسامدرن ما را از پریدولیا و پیله‌ها می‌رهاند. «من خیلی از تو ناامیدم و شاید مثل همیشه به ارسال نامه برایت ادامه ندهم. شاید نتوانی درک کنی که اینجا یک زندانیم از همه بیشتر در هواپیماهایی که مرا به جاهای غیر قابل اطمینانی می‌برند، به مکان‌هایی برمی‌گردانند که تحمل‌شان را ندارم» (ص: ۱۷۶). حتی نوعی مسخ شدگی فرامدرن، ریخت رفتاری متن را درگیر می‌کند تا ملالت‌های تمدن را به مخاطب گوشزد کند: «… بعد یاد گرگور سامسا، قهرمان ابزورد کافکو افتادم که بعد از سوسک شدن، فکر رفتن به محل کار به سرش زد» (ص: ۱۷۶).

ترتیب‌های تصادفی دایره واژگانی و معانی وسیعی دارد؛ گاه از جام ملت‌های آفریقا و جام جهانی فوتبال، گاه از اساطیر باستانی و از کلئوپاترا یا شکار صدام، از گودال تکریت از مایکل جکسون، از رقص مون والک، از فیروز خواننده تا موسیقی عبدالوهاب، از تحصن‌های التحریر تا محاکمه فرعون حسنی مبارک، از شانتاژ و باتوم‌ها تا تبرئه فساد و برائت قاتلان و… راوی حتی به متافیزیک و باورهای سنتی و درونی هم چنگ می‌زند: «من هنوز هم معتقدم که شانس‌های دوباره وجود دارند، حتی اگر موقتی باشند. این گاهی باعث خوشحالی‌ام می‌شود؛ چون به من این حس را می‌دهد که لیاقت این فرصت را داشته‌ام. حتماً روزی کار خوبی از من سر زده، دقیقاً نمی‌دانم که چیست» (ص: ۱۹۳).

یکی از گره‌های پیرنگ در ترتیب‌های تصادفی همانا بیماری راوی و مبارزه با سرطان و همچنین عدم باروری است: «می‌روم تا بخشی از رحمم را به دلیل تکثیر مجدد سلول‌های فعال بردارم، تا این جراحی پایانی باشد برای فکر بچه‌دار شدن که هنوز نمی‌دانم اصلاً روزی خواهانش بوده‌ام یا نه» (ص: ۱۹۳). آیا شاکله دنیا ریخت دورانی و دور فلک است؟! و سرانجامی برای آن قابل تعبیر نیست؟ انگار که ما زادۀ دورانِ گذاریم و سرنوشت و اتفاق، سرگیجه‌آور و توهم‌زاست: «چون بر واقعیتِ دایره‌ای استوارند که ما درونش می‌چرخیم، غافل از این‌که هرقدر هم پیش برویم دوباره به همان نقطه برمی‌گردیم. من با این دیدگاه مخالف نیستم؛ زیرا در این چند ماه دیدم که من هم در حال چرخیدن در همین دایره‌ام، تکرار همان چیزها بدون هیچ تغییری» (ص: ۱۹۴).

گاهی گفتگوی درونی راوی ما را به یاد کارهای عمیق داستایوفسکی می‌اندازد: «ما جز در لحظه‌های حساس نمی‌توانیم چیز زیادی از خود بدانیم؛ لحظه‌هایی که با ما کاری می‌کنند که هرگز انتظارش را نداشته‌ایم» (ص: ۱۹۸). یکی از صورت‌ها و وضعیت‌های انسان در روند دیالکتیک مدرنیسم و پسامدرن همانا وضعیت‌های مواجهۀ انسان با انحنای زمان است که ملالت‌های بشر در تمدن و اسارت در لای پیچ مهره‌ها و بلبرینگ‌ها و هوش مصنوعی و مجازی را گوشزد می‌کند، اینکه دیگر بشر به جاودانگی و اساطیر دل نمی‌بندد و در نسبیت‌ها و وضعیت‌ها سرگردان است: «شاید این سرنوشت است که سیلی تحقیرآمیزی به من زده تا انتقام علاقه زیادم به جاودانه کردن بعضی چیزها را بگیرد» (ص: ۲۰۹).

راوی گاهی در پی دست‌به‌سر کردن زمان با ابعادی از ابژکتیویته و سلیقه ادبی و وضوح است: «روزها را می‌فریفتم تا به سرعت نگذرند» (ص: ۲۰۹).

بازیگران اصلی ترتیب‌های تصادفی انسان‌های معمولی و البته تراست‌ها و کارتل‌ها و خرده فرهنگ‌ها و خرده بورژوازی و بنگاه‌های خبری و اعمال و رفتاری اومانیستی و کنجکاوی‌های راوی و انحنای زمان و مکان و گاه بی‌زمانی و مکانی است. متن گاهی تکیه به هنجارها دارد و گاه هاشوری است بر ارزش‌ها و نوستالژی‌ها: «از آنچه رخ داده خشمگین، بیمناک و ناراضی‌ام، همچنین باید به تو بگویم که هنوز در مورد خودمان خیال‌پردازی می‌کنم، به‌خصوص بعد از اتمام تمامی این اتفاقات دراماتیک بیهوده، بعد از پایان سال‌ها بهره‌کشی از ما در هر شکلی، بعد از رهایی از بار سنگین ملاقات‌ها، اتاق‌های اورژانس و صبح‌های طاقت‌فرسا، پس از اینکه بعضی از شخصیت‌های داستانی هم به آرزوهایشان برسند و بدبختی‌هایشان به پایان برسد» (ص: ۲۱۲).

زبان در ترتیب‌های تصادفی، زبان معین و ساده است که متن و داستان بر حول آن می‌چرخد و از لحاظ معنایی، آنچه تصاویر متن را موثرتر می‌کند بیشتر خصلت سادگی پرداخت آن است، به‌نوان واقعه‌ای ذهنی به نحو عجیبی با احساس درمی‌آمیزد تا وضوح آن به روشنی ملموس‌تر بشود. دال‌ها و مدلول‌ها سعی در وحدت‌بخشی به افکار متفرق دارند و حتی گاه ایماژها سریع‌تر به تخیلات شنیداری یورش می‌برند: «چشمانم را محکم می‌بندم و آرزو می‌کنم که همه‌چیز را فراموش کنم، حافظه‌ام چیزی را به‌خاطر نسپارد، مگر تو را که در روشن‌ترین بخشش نگه دارد» (ص: ۲۱۵). در بسیاری از نامه‌ها که پازل‌گونه چینشی ساختمند یافته‌اند، نوعی رویۀ جز به کل و گاه کل به جز را می‌توان دریافت کرد: «من امروز ضعیف‌تر از سال‌های گذشته به نظر می‌رسم و تمام نبردهایی که خواسته و ناخواسته واردش شدم، بخش زیادی از توانم را برای ادامه دادن گرفته. همۀ رفتگان، تمامی شهرها و کشورهایی که به عنوان مهمان واردشان شدم، اما اتاق تک نفره‌ای هم نداشتند تا احساس کنم که در خانۀ خودمم..» (ص: ۲۲۲).

راوی در مقام یک انسان و زن سخن می‌گوید و نامه‌اش را می‌نویسد، نه یک هنرمند و ژورنالیست و این به متن وجهۀ اصالت وجود و صمیمیت بطنی می‌بخشد. در ادبیات، زندگی می‌تواند تعالی یافته یا به سخره گرفته شود و یا بر ضد آن قیام کرد، اما به هر حال، ادبیات بنابر قصد خاصی، جنبه‌های معین از زندگی را برمی‌گزیند. برای آنکه بدانیم یک اثر خاص چه رابطه‌ای با زندگی دارد، باید از دانشی مستقل از ادبیات برخوردار باشیم. انگار همه چیز در داستان حقیقت دارد مگر کل آن.

آخرین نامه به «همه عزیزانم» است نامه‌ای که تکثر و تعالی و پایانِ نامه ترتیب‌های تصادفی است که هنوز مرگ را به تعلیق درآورده: «ولی زندگی آکنده از احتمالات است. ما همیشه بین مرگ و زندگی به سر می‌بریم» (ص: ۲۲۴). «ایستاده‌ام لبۀ بالکن، درحالی که بیروت پایین‌تر از من و دبی در نیمۀ راه و قاهره در دوردست‌ها است. هنوز صدای آن شخصی که به‌طور تصادفی با او آشنا شدیم، از دور می‌رسد که با اندوهی شدید می‌خواند: اون شبای بلندی که رویاهای زیبایی داشت، محاله که برگردن» (ص: ۲۲۷).

دنیا کمال در ترتیب‌های تصادفی ثابت کرد که ادبیات همواره با وضعیت‌های مبتذل سر آشتی نداشته؛ زیرا ادبیات گفتاری است که از یک مناسبت روزمره به یک مناسبت بنیادی و از مناسبت بنیادی نیز یک مناسبت افشاگرانه می‌سازد. ترتیب‌های تصادفی جرقه‌ای است در خاورمیانه، سرزمین خدایان و نفت و باروت، سرزمین خورشیدهای سوخته و امیدها و سراب‌ها.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مجتبی IR ۱۱:۴۱ - ۱۴۰۲/۱۰/۲۵
    به نظر از اون کتاب هاییه که دوسش خواهم داشت.
  • اسماعیل IR ۱۴:۲۴ - ۱۴۰۲/۱۰/۲۵
    عنوان کتاب نامفهوم از طرفی متن آورده شده نیز نشان می دهد مترجم یا آورنده از ادبیات محاوره‌ای فارسی تهی است ‌‌. از طرفی می تواند آن باشد که مترجم رشته تحصیلی اش با مفاهیم کتاب نامربوط است . شک ندارم حتی عنوان کتاب را به مترجم متخصص بدهید مفهوم سلیس ، قابل فهم را تیتر خواهد کرد . البته این از ضعف مترجم ، ناشر ، و ...هم هست .
  • اسماعیل IR ۱۶:۰۴ - ۱۴۰۲/۱۰/۲۵
    سلام ادبیات نگارشی آقای شهرام پور رستم با عنوان تیتر کتاب همخوانی دارد . نگارش بیشتر خودنمایی است . تا به رخ کشیدن نقاط قوت و ضعف کتاب بیشتر اثبات خودشان است . بیشتر شبیه نقد فیلم هست تا کتاب . شاید متخصص نقد فیلم باشند . به هر حال جذابیتی نقد نداشت ضمن اینکه ما را از کتاب مزبور برای خواندن منصرف نمود !!!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها