«طاهر بنجلون» سال ۱۹۴۴ در فاس مراكش چشم به جهان گشود و در سال 1971 به فرانسه مهاجرت كرد. او يكي از مشهورترين نويسندگان فرانسه زبان به شمار ميآيد و آثارش به 43 زبان زنده دنيا از جمله فارسي ترجمه شده است._
او موفق به دريافت دكتراي افتخاري دانشگاه مونترال كانادا و دريافت نشان لژيون دونور از نيكلاي ساركوزي نيز شده است.
از آثار طاهر بنجلون تا به امروز پنج كتاب به فارسى ترجمه شده است: «معناى تبعیض نژادى براى دخترم»، «خوشههاى نگونبختى»، «با چشمان شرمگین»، «شب قدر» و «فساد در كازابلانكا».
او در گفتگويي كه اخيرا با مراكش نيوز داشت درباره رمان «رفتن از طنجه» صحبت كرده است.
بنجلون در آخرین اثرش، به مدرنیته نامتجانس مراكش میپردازد و از دردهايي مینویسد كه زندگي مردم مراكش را تهدید میكنند؛ فساد،بیكاری، فقر، قاچاق مواد مخدر و ... در «رفتن از طنجه» بنجلون راوی تیرهبختی پايان ناپذير جامعهاش است.
شما به زبان فرانسوي مينويسيد اما كتابهاي شما به بسياري از زبانها ترجمه شده است. آيا اعتراضي به ترجمه آثارتان نداريد؟ چه ارتباطي بايد ميان نويسنده و مترجم باشد تا متني به زبان ديگري ترجمه و بازآفريني شود؟
نوشتن به زباني كه زبان مادري تو نيست، گاهي اوقات مشكلاتي ايجاد ميكند مانند تغيير افكار يا خلق كردن سبك بيان كه در فرانسه غيرمعمول است. تعدادي از مترجمان آثار من بويژه آنها كه اهل كشورهاي اسكانديناوي هستند، اغلب از من ميپرسند چرا اين قدر شخصيت وابسته داريد؟ ديگران، مانند ژاپنيها از من ميخواهند كلمات عربي موجود در متن يا محلهاي جغرافيايي اثرم را مشخص كنم. در كل، آنهايي كه با آفريقاي شمالي و مديترانهاي آشنا هستند مشكل زيادي درباره ترجمه آثارم ندارند. در ضمن من ميتوانم به عربي بخوانم و تصحيح كنم .
«رفتن از طنجه» بازتابي از موقعيت متداول اين شهر است؟ و اگر اينطور است آيا اسپانيا هنوز يك هدف برجسته براي مراكشيها به حساب ميآيد؟ آيا شما تغيير مسيري در اين راه براي مهاجران آفريقاي شمالي ديدهايد؟
«طنجه» يا آنطور كه اسپانياييها و فرانسويها ميگويند «تانگير»، يك بندر است، خط مرزي، جايي كه خط ساحلي اسپانياييها را ميتوان ديد. اينجا فقط براي مراكشيها يك مرز نيست خيليهاي ديگر هم به اين منطقه ميآيند. اما اين بيشتر آفريقاييها بودند كه از پيش از دهه 90 شروع به مهاجرت به تانگير كردهاند. اما تعداد آنها اين روزها كمتر و كمتر ميشود.
ديدهباني از هر دو سو و همكاري پليسهاي مراكشي و اسپانيايي بسياري را دلسرد كرده است. براي همين هم مهاجران غيرقانوني حالا به جزاير قناري ميروند. با اين حال جنگهاي مراكشي عليه مهاجرت غيرقانوني است، چون خود مهاجران غيرقانوني كه گرفتار قاچاقچيهاي مافيايي ميشوند، اصليترين طعمههاي اين ماجرا هستند.
«جرج سيمنون» رماننويس يك بار گفت: «خانه من همه جا هست و هيج جا نيست. من هرگز يك بيگانه نيستم، هرگز كاملاً وابسته هم نيستم.» آيا شما به اين گفته كه از تجربه يك مهاجر برميآيد معتقديد؟ به عنوان يك مراكشي در فرانسه چه تجربهاي از ترك كردن وطن خودتان داشتيد؟ آيا هدفتان اين بود كه در يك كشور پيشرفته اقامت كنيد يا دلتان ميخواست در آغوش كشور خودتان احيا شويد؟
موقعيت جورج سيمنون را ميفهمم. بدون هيچ ترديدي دلم ميخواست در مراكش بمانم، هرچند در فرانسه چيزهاي ديگري وجود دارد. من احساس خوبي در فرانسه دارم اما گاهي احساس خارجي بودن ميكنم و اين به موقعيتهاي سياسي بستگي دارد و با اين وجود فرانسه چيزهاي زيادي به من داده است. و اگر من از آن انتقاد ميكنم به اين خاطر است كه يك پناهنده هستم. براي يك مهاجر، زندگي بسيار سخت است. مهاجر نمونهاي از زندگي يك انسان رانده شده است، بدون اينكه او را بشناسند، زندگي براي او با فقر آغاز ميشود.
در فرانسه مهاجرت نتيجه استعمار است و اين شرايط، شرايط دلخواه افراد نيست. رمان من، «رفت از طنجه» پيغامي براي جوانان است: اين كه مهاجرت يك سفر لذتبخش نيست، يك تعطيلات مفرح نيست. مهاجرت بسيار سخت و دشوار است. زيرا در آنجا تبعيض نژادي، تحقير و تنهايي وجود دارد.
افسرده و نا اميد شدن شخصيتهاي رمان شما ، براي كارهاي خودشان است يا ديگران؟ چه چيز موجب شد «كنزا» و «آزل» براي مهاجرت وسوسه شوند؟ روياي يك زندگي جديد در اسپانيا؟
فكر ميكنم آنها خودشان باعث شدند كه نااميد شوند؛ به ويژه «آزل»، او بسيار باهوش بود. اما پشيماني و ندامت باعث درهم شكستن او شد. او نتوانست در آن مسير بماند، چرا كه بسيار سادهلوح بود و اين امر باعث ميشد كه در هر كاري افت كند. «كنزا» به وسيله تركها دچار سرخوردگي شد. او به اندازه كافي قوي بود، براي تغيير هر چيزي قدرت داشت و در برخي كارها حتي از برادرش هم قويتر بود. او شخصيتي مثبت بود، همه او را دوست داشتند. اما هر دوي اينها، مثالي از پيچيدگي زندگي هستند وقتي كه سرنوشت و تقدير، مسير را منحرف ميكند.
رمانهاي شما بسيار بيغل و غش هستند و گاهي اوقات اضطرابآور. چه بازخوردي از انتشار آثارتان در آفريقاي شمالي و خاورميانه دريافت ميكنيد؟ آيا بين خوانندگان و منتقدان در اروپا و آمريكاي شمالي تفاوتي وجود دارد؟
اين رمان بيشتر در مراكش خوانده شده و مورد بحث قرار گرفته است؛ يعني همان جايي كه در موردش در كتابم صحبت كردهام و گفتهام كه اين وسوسه در افراد جوان بيشتر وجود دارد. اما نقش آثار ادبي بسيار محدود است.
يك رمان نميتواند مسايل را تغيير دهد. اما در بهترين صورتش ميتواند افراد را به فكر فرو ببرد. «رفتن از طنجه» بسيار خوب درخشيد حتي در كشورهايي مثل فنلاند، سودان و كره كه با مراكش خيلي تفاوت دارند.
نوشتن رمان «رفتن از طنجه» از لحاظ عاطفي روي شما اثر گذاشت؟ چه ارتباطي بين شما با شخصيتهاي اين رمان به وجود آمد؟
اين رمان را من سه مرتبه با تغيير دادن ساختار نوشتم. خيلي كار كردم زيرا ميخواستم به جايگاهي برسم كه هر خوانندهاي از هر كشوري بتواند با يكي از شخصيتها احساس نزديكي كند. در اين زمينه نصيحتي را از «جين گنت» به خاطر ميآورم كه هميشه به من ميگفت: «در نوشتن به خواننده فكر كن. با دستانت او را بگير و داستان را برايش بگو. فكر كردن به خواننده، احترام گذاشتن به اوست».
من شخصيتهايم را خيلي دوست دارم و به هر كدام از آنها احساس نزديكي ميكنم و خودم را در جايگاه آنها ميگذارم درست شبيه هنرپيشهها.
برخي از فناشدن و نابودي در غرب نگرانند حتي اگر صاحب امتيازاتي باشند؛ و زنان، به ويژه در مهاجرت غيرقانوني، زماني كه گرفتار مشكل ميشوند آسيبپذيرترند. جالب اين است كه «كنزا» در عبور از اين راه موفقتر از «آزل» بود، چرا شما يك خواهر و برادر را در اين رمان وارد كرديد؟
زنان مراكشي بسيار جالباند. آنها از مردها مقاومترند و بيشتر اهل مبارزه هستند. «كنزا» ميتوانست موقعيتي آسان را انتخاب كند و به ابتذال بيفتد. اما او به اصول اخلاقي پايبند و بسيار واقعبين بود. او از برادرش بسيار بهتر بود و برادرش در مقابل مشكلات زندگي مقاومت چنداني نداشت.
ادوارد ميگفت: ادبيات و نقد ادبي غرب، تقسيم ميان فرهنگها را به خصوص در كشورهاي شرقي و غربي تقويت ميكند. شما با اين امر موافقيد؟ شما احساس ميكنيد در كجاي اين تقسيم قرار داريد؟ شما در كارهايتان چه وابستگي فرهنگي احساس ميكنيد؟
او راست ميگفت. اين ديدگاه وجود دارد كه غرب بر جهان عرب اعمال نفوذ دارد و هميشه نسبت به آن اعمال برتري كرده و همين برتري منتج به مهاجرت شده است. بنابراين، ما خاورشناسان با هوشي داشتهايم، افراد صادقي مانند جاكوز بركيو، ماكسيم رادنيسون، لوئيزمسيگنون و ديگران. آنها تلاش كردند تا در مورد جهان عرب با توجه به تمام جوانب صحبت كنند. آنها عربي صحبت ميكردند و به موضوعات زبان عرب آشنا بودند و امروز ما اين تصور را تصديق ميكنيم كه آنها تا اندازهاي تأثيرگذار بودهاند. فرهنگ عرب تنزل كرده است و بسياري آن را بياساس ميدانند اين به خاطر مشكلات سياسي و رهبران غير مردمي عرب است.
اگر امكان دارد در مورد شخصيت ديگر رمانتان «مها» و اهميت حضور او در پايان داستان صحبت كنيد.
«مها» شخصيت مورد علاقه من است. همزاد من، كسي كه تمام كتابهاي مرا ادامه ميدهد. او يك سخنران است، صداي عدالت و انصاف. رك و پوستكنده صحبت ميكند زيرا به ديوانه و عاقل احترام ميگذارد. او براي دادن رنگ سورئاليستي و ادبي به داستان، در پايان داستان پا به ميان ميگذارد.
«رفتن از طنجه» سيامين كتاب شماست. چطور ميتوانيد چنين پركار باشيد. روال نوشتن شما چه طور است؟ براي كارهايتان چه طور آماده ميشويد؟ و از همه كارهايتان، كداميك به نظرتان بهترين است؟
من هر روز كار ميكنم. اين يك نظم روزانه است. من داستانهاي زيادي براي گفتن دارم زيرا از جامعهاي آمدهام كه زيباترين افسانهها و حكايتها را دارد. كافي است تنها به صحبت افراد در رستورانها گوش كني و آنها را در داستانهايت بگنجاني. من مفتخر و شادم كه به جامعه مراكش تعلق دارم زيرا آنجا تصورات مرا پرورش داد و من همانجا با موضوعهاي خوب آشنا شدم.
حالا دارم روي كتابي به نام «مراكش» كار ميكنم و در آن تلاش كردهام تا همه چيز را بگويم. آنچه را ميبينم و آنچه را كه ميشنوم... 2 سال روي آن كار كردهام و فكر ميكنم كه يك سال ديگر بايد كار كنم و با اين حال اصلا برايم خستهكننده نيست.
ترجمه : مرجان آقبلاغي
نظر شما