گفتوگو با نویسنده کتاب «آرمان عزیز» - ۴
آرمان علیوردی مصداق بارز اشداء علی الکفار، رحماء بینهم بود/ شهادت به جرم داشتن حرز امام جواد(ع)
آرمان به بازویش،حرز امام جواد(ع) بسته بود و یکی گفت: دعا بسته به دستش، بزنید و دیگران هم با هرچه که در دست داشتند زدند و شد آنچه که شد.
کتاب «آرمان عزیز» روایتهایی مستند از زندگی شهید آرمان علیوردی است. او از جمله شهدای مظلوم بسیج بود که در اغتشاشات سال ۱۴۰۱ با دست خالی در برابر عمال ظلم و استکبار ایستاده بود و توسط همین افراد به سختترین نحو به شهادت رسید.
بعد از بررسی روند ایدهپردازی تا نوشتن کتاب سبک نگارش آن و لزوم پرداختن به شهدای مدافع امنیت در سه قسمت قبلی مصاحبه تفصیلی با مجید محمدولی نویسنده اثر قسمت چهارم و پایانی این مصاحبه را با محوریت نگاه و عنایت آرمان به کتاب را در ادامه میخوانید؛
- در مصاحبه با ارگانی که آرمان در آن بوده، محدودیت اطلاعاتی هم داشتید؟
قطعا. من میخواستم خودم با متهمان پرونده مصاحبه کنم، رئیس دادسرا به زندان نامه داد که میتوانم این کار را کنم، اما سازمان زندانها باز مخالفت کرد و گفت تا وقتی اولین جلسه دادگاه برگزار نشود، این اتفاق نمیافتد. من مصاحبه نکردم، اما با توجه به همکاری بسیار خوب نیروی انتظامی و دادسرای امور جنایی با بنده، خیلی از اسناد و مدارک را دیدم و مطالعه کردم. اعترافات، فیلم دوربینهای مداربسته و فیلمهای ضبط شده در گوشی توسط متهمان را دیدم. حتی بعضی از راویان میدانی که در آن صحنه بودند، اما هیچکاره بودند، یعنی نه مدافع امنیت بودند و نه جزو آشوبگران بودند، که مثلا آنجا مغازه داشته و کرکره پایین بوده و از داخل مغازه نگاه میکرده یا آنجا پست نگهبانی مکانی بوده یا رهگذری بوده که آنجا گیر کرده را پیدا کردم، با آنها صحبت کردم و آن محتوا را نیز در کتاب آوردم، اما به خاطر رعایت نکات امنیتی اسمی از آنها نیاوردم که خدایی نکرده برای آنها مشکلی پیش نیاید.
- مشکلی در روند نوشتن کتاب بوده که این وسط حل نشود و به هر دری زده باشید حل نشده باشد؟
نه الحمدالله. من خیلی زرنگی کردم. همان روزی که کار این کتاب را قبول کردم سر مزار آرمان رفتم و روی مزار افتادم. گفتم آرمان من از این کار میترسم و اگر حمایت خودت نباشد من واقعا میترسم که این کار را انجام میدهد، تو خودت کمک کن و مشکلات را حل کن و درها را باز کن، من الآن که اینجا آمدم نمیدانم باید از کجا شروع کنم، کار خودم را بلدم و در آن حرفهای هستم اما نمیدانم باید از کجا شروع کنم، خودت برای من مهرهها را بچین و هماهنگ کن. به شکر خدا تا آخر هم همینطور شد. مثلا یکجاهایی گیر میکردیم اما رفع میشد.
چهار ماه یا شاید بیشتر برای کار این کتاب هفتهای یکبار خانه رفتم و آنجا استراحت و استحمامی میکردم و دوباره به کار برمیگشتم و شبانهروز در انتشارات مشغول بودم و یک اتاق به عنوان محل استراحت ایجاد کردهبودم و شبها تا نماز صبح آنجا میخوابیدم. با توجه به تعداد راویان و اینکه باید بین آنها انتخاب میکردم و روایتها را زیر و رو و راستای آزمایی میکردم، خیلی کار پرحجمی بود.
- از عنایت ویژه آرمان بگویید.
عنایت ویژه آرمان؟ از اول تا آخر کار عنایت ویژه آرمان بود. این را جدی میگویم. امیدوارم مستندسازان و فیلمسازان بیایند و کار کنند، من خودم مصاحبهها را در اختیار آنها قرار میدهم. کار من پژوهش و مصاحبه است، اما مصاحبهها فوقالعاده است با وجود اینکه زمان مصاحبهها زمان بدی بود زیرا یا مصاحبه کننده یا مصاحبه شونده فوق العاده خسته بودند، اما این مصاحبهها بینظیر است. آنقدر دقیق و جزئی است، که من میگویم بعضی چیزها را آرمان در ذهن طرف میانداخت که بگوید یا به ذهن من میانداخت که بپرسم، به همین دلیل مستند شده و خودم وقتی گوش میکنم لذت میبرم و آن چیزی که باید در مصاحبهها اتفاق افتاده است.
- آرمان شد عزیز رهبر، شد آرمان عزیز. کتاب را به دست رهبر رساندید؟
نه، بنده نه شرایطش را دارم نه میتوانم. البته خودم دو بار افتخار دیدن نزدیک حضرت آقا را داشتم و انگشتری از حضرت آقا گرفتم، اما این امکان برای من فراهم نیست. امیدوارم به دست ایشان برسد.
- یعنی باید از سمت انتشارات صورت بگیرد؟
نمیدانم، حتی فکر میکنم انتشارات هم نمیتواند. نمیدانم چگونه بعضی از کتابها میتواند به رویت ایشان برسد، آیا همه میرسد یا بخشی میرسد. من سازوکار را نمیدانم و فقط دعا میکنم.
- پیگیری نمیکنید؟
پیگیری من در حد دعا میتواند باشد. من خودم فکر نکنم بتوانم کاری کنم، مگر اینکه این اتفاق خودش رخ دهد.
- چه شد که آرمان عزیز رهبر شد؟ اصلا این عبارت «آرمان عزیز» عبارت خود رهبر است؟
اولین نفری که بعد از شهادت آرمان، نسبت به آن توحش انجام شده، موضع گرفتند، حضرت آقا بودند و با کلمه «آرمان عزیز» یعنی صفت عزیز به آرمان افزودند، این قضیه را بیان فرمودند. این نشان میدهد چقدر کار برای ایشان اهمیت داشته است. بحث این کار نیست. پایداری در اعتقاد برای ایشان ارزشمند بود زیرا خودشان هم اهل همین پایداری هستند کمااینکه ما اسناد ساواک را داریم. حضرت آقا چقدر در زندان بودند و چه مطلبی توانستند از ایشان در بیاورند؟ خودشان گفتند به من گفتند خامنهای تویی؟ میگویند مثل ماهی از دست بازجو در میروی. معلوم است روی اعتقاداتشان ایستادند و هیچ اطلاعی هم به نیروهای شکنجهگر ندادند. فکر میکنم مجموعهای از همه این اتفاقات و آنجا جملهای که خودشان در مورد آرمان گفتند، دانشجو بوده، میآید طلبه میشود، مومن، حزباللهی و جوان اینطور او را بکشند، شکنجه کنند، بکشند و کنار خیابان رها کنند. اینها فکر نمیکنم کاری به دین و اعتقاد و اسلام داشته باشد، اینها کاری ضد انسانیت انجام دادند. والله آدم یک سوسک را هم با یک دمپایی میزند و میکشد، دیگر آن را شکنجه نمیکند، آن هم شکنجه آن جوری! خدا شاهد است نمیتوانستم بنویسم. از آن سمت هم میبینید اینها هم جوانان هستند، چرا اینجوری شدند؟ این همه توحش یک دفعه از کجا آمد؟ فکر میکنم روح اینها تسخیر شدهبود و دست خودشان نبود. گرچه قبل از اینکه درگیری را شروع کنند فیلمها هست که به مقدار انبوه انواع مواد مخدر بینشان به صورت رایگان پخش میشود و در جمعهای چهار پنج نفره مشغول مصرف مواد مخدر بودند، همچنین مشروبات الکی. ساکهایی میآمد پر از مشروبات الکی و انواع مواد مخدر. اما فکر نمیکنم تاثیر الکل و مواد مخدر چه صنعتی چه سنتی این توحش را به بار بیاورد. نمیدانم.
- این بحث مواد مخدر و شستشوی مغزی با هم ترکیب میشود.
خدا لیدرهای این آشوب را لعنت کند. خدا از سرمایهگذاران آن نگذرد. امیدوارم تقاصش را در این دنیا و آن دنیا پس بدهند و ما این اتفاق را ببینیم. کسانی که رهبری کردند، جوانان را گمراه کردند، به دروغ و به غلط گفتند و از نزدیکترین فرد به خانم مهسا امینی تا آن کسانی که از کانادا و آلبانی تا رژیم صهیونیستی که سرمایهگذاری کردند. خیلی واقعه بزرگ و دردناکی بود. آن چیزی را که دیدم نمیتوانستم بنویسم، مطمئن بودم خواننده هم نمیتواند بخواند. اما الحمدالله. دشمنان ما از احمقترینها هستند، رواج این فیلمها در همان لحظه تیر خلاصی بود که بر پیکر پوسیده این اغتشاش وارد شد. حماقت خودشان این کار را دستشان داد که با یک نسیم ملایم هم فرخوانشان بهم میخورد.
- درباره آرمان خیلی میتوان حرف زد، هر چقدر هم حرف زده و نوشته شود، باز هم حق مطلب ادا نمیشود. نه فقط آرمان، کل شهدای امنیت و کل شهدایی که برای سرپا نگه داشتن پرچم ایران و سرپا نگه داشتن چهار ستون ایران جان دادند. چه با اعتقادات خودشان و چه برای اعتقادات دیگران. ما حتی در هشت سال دفاع مقدس شهید ارمنی و آشوری داریم، حتی عراقیهایی که به ایران پناه آوردند و علیه کشور خودشان جنگیدند و شهید شدند. هر چقدر هم حرف زده شود تمام نمیشود و مثل یک رودخانه خروشان این بحث دفاع و نگه داشتن گربه ایران هست، جریان دارد و در آینده هم جریان خواهد داشت. ما هرچه از جنگ فاصله میگیریم راویان درجه یک و دو جنگ را از دست میدهیم و هر چقدر هم روزانه پیش میرویم این موضوع بیشتر است. روزی نیست که نشنویم پدر یا مادر شهیدی از بین ما نرفته باشد. برای حفظ این مستندات زنده باید چه کار کنیم؟
به نظر من نیاز به یک اقدام انقلابی در این حوزه است که باید ۲۰-۳۰ سال پیش انجام میشد، اما خیلی دیر شروع شده است. خیلی از یگانها خیلی خوب شروع کردند و زودتر و پرقدرتتر وارد عمل شدند و بعضی از یگانها دیرتر این امر را انجام دادند. اما من در حال حاضر و در سپاه پاسداران میبینم که بنیاد حفظ آثارشان به شدت خوب کار میکند و در حال جمعآوری مصاحبهها و اسناد و مدرک قبل از دست دادن راویان است. امیدوارم این اتفاق بیفتد که موردی نداشته باشیم که مصاحبهای انجام نداده باشد. الآن فرض کنید حاج قاسم را از دست دادیم و هیچچیزی از ایشان نداریم. احمد کاظمی را از دست دادیم، هیچ چیزی از ایشان نداریم.
- درباره حاج قاسم هم هیچ چیزی نداریم؟
بله، با توجه به اینکه کار نشد.
- با توجه به اینکه حدود هفتصد اثر تا سال پیش درباره حاج قاسم تولید شده، اما باز هم مجموعهها اثری که کامل باشد و حاج قاسم را معرفی کند، نداریم.
دقیقا. بخشی از آن به سیاست کلی از سوی حفظ آثار در این حوزه و بخش دیگر به خود راویان برمیگردد. خیلی از این راویان اینقدر در گیروگرفتار هستند که یا وقتی برای این کار ندارند یا هنوز متاسفانه موردی که خودم به آن برخوردم تماس گرفتم و میگویند این چیزی بین خودم، شهید و خدا است و بگذارید در این سینه بماند. ببخشید اما آن سینه زیر خاک میرود و جوان چه میشود؟ جوانی که میخواهد بدانی چه میشود؟ میگویند سایر دوستان هستند و از این حرفهای به نظر من بیخودی میزنند. حضرت آقا فرمودند در خصوص دفاع مقدس دیگر هیچچیز محرمانهای نداریم، هر کس هر چیزی میداند بگوید، خیلی هم اصرار کردند. اگر خودمان را مقلد و سرباز ایشان میدانیم، به این حرف ایشان باید توجه کنیم. نمیدانم این تفکر از کجا آمده که اینها باید در سینه من بماند. بماند که چه اتفاقی بیفتد؟ برای چه بماند؟ سهم و حق من است که بدانم. حضرت آقا گفتند که منِ نوعی به عنوان کسی که در ایران زندگی میکنم، باید بدانم.
باید راویان همتی کنند و انقلابی پای کار بیایند و آن چیزی که میدانند را بگویند، هم ما باید انقلابی عمل کنیم و سراغ آنها برویم و مصاحبهها را جمع کنیم، هم سیاست کلی که این دو طیف را به هم مرتبط میکند، تسهیل کند، نه اینکه برای به دست آوردن یک سند-البته الآن خیلی بهتر شده- ساعتها و شاید روزها فرد را اسیر کنند تا یک برگه سند بدهند.
- محرمانگی اسناد جنگ تا چه سالی بود که همه دسترسی نداشته باشند؟
فکر میکنم تا ۱۰ سال پیش اینگونه بود و خیلی سخت بود، اما الآن اوضاع خیلی بهتر شده و شرایط فرق کرده و اگر بروید یک رایانه در اختیار شما میگذارند که متصل به مجموعه خودشان است و چیزی که میخواهید را جستوجو میکنید و مطلب را استخراج میکنید.
- رهبر معظم انقلاب در خصوص بحث تولیدات صدبرابری خیلی تاکید دارند، اینکه هر چقدر آثار جدید تولید میشود باز هم انگار به آن صد برابری نمیرسد. یک عده فکر میکردند صد برابری یعنی مثلا صدعنوان کتاب تولید شود، یک نشر صد اثر تولید کند اما طبیعی است که این هدف نیست و معنی آن سخنان تولیدات صدبرابری نیست. در راستای تولیدات صدبرابری میتوانیم آثار شهدای امنیت را نیز ببینیم؟
قطعا. یک موقعی است که من میگویم صد برابر این میتوان کار کرد که این حرف من است، یک موقعی حضرت آقا صدبرابر را مطرح میکنند. حضرت آقا به نظرم هیچ صحبت لغوی نمیگویند و آن چیزی که میگویند کارشناسانه، مطالعه شده، دقیق و درست است. وقتی میگویند صدبرابری یعنی واقعا ظرفیت صدبرابر شدن وجود دارد و اگر اتفاق نیفتد کمکاری ماست و این صدبرابر فقط به لحاظ کمیت نیست بلکه به لحاظ کیفیت هم هست، هم کیفیت هم کمیت باید صد برابر شود.
- دلیل و سیاست اینکه فصل اول و آخر این کتاب به شهادت اختصاص داده شده، چیست که مخاطب اول و آخر کتاب با شهادت مواجه شود؟
کتاب در خصوص یک شهید است و نزدیک صددرصد مردم حداقل یک کلیپ از آرمان دیدهاند. اگر میخواستم همه را اول کتاب بیاورم طولانی بود و بقیه کتاب جذابیت خود را از دست میداد و اگر میخواستم آخر بیاورم فکر میکنم همه میرفتند و آخری را میخواندند و ابتدای کتاب را معطل میمانند. من بین ین دو، بقیه روایتها را چینش کردم. روایت شهادت اول از دو ساعت قبل از شروع درگیری تا اعلام ماموریت برای سرکوب آشوب جاده سلامت به گردان است. روایت آخر از زمانی است که گردان آغاز به اقدام علیه آشوبگران تا گم شدن آرمان و شکنجههای منجر به شهادت اوست و آرمان هم سه مرحله و سه جای مختلف کتک میخورد، یک مرحله سه نفر، یک مرحله تقریبا ۳۵ نفر و یک مرحله بیش از ۷۰ نفر. بقیه روایتها که با بخش اول صحبتهای مادرش که دو بخش شده، آغاز میشود بین این دو آمده. سیاست خاصی نبوده، ترجیح مشاوران کتاب این بود که کتاب به این نحو پیش برود.
- سخن پایانی؟
میخواهم به بخشی از کتاب روایت امیر پارسا در خصوص رافت آرمان رجوع کنم. وقتی سیل پل دختر میآید، آرمان و تعدادی از دوستانش جزو اولین تیمهایی بودند که از تهران به پل دختر و روستای چمکبود میروند و آنها را به آشپزخانه میفرستند و باید روزی به اندازه یک وانت سیبزمینی پوست میکندند و یک وانت پیاز خرد میکردند، زیرا در هر وعده دو هزار غذای گرم از آن آشپزخانه توزیع میشد. دوستانش میگویند ما هشت صبح کار را آغاز میکردیم، اما آرمان بعد از نماز صبح کار را شروع میکرد. تعریف میکنند روزی دیدیم آرمان در آشپزخانه نیست و وقتی از آشپزها پرسیدیم دیدیم میخندند و گفتند دوستتان دنبال ۴-۵ بچه گربه رفته و دارد بازی میکند. از آرمان جویا شدیم گفت شب قبل باران شدیدی آمدهبود و هوا به شدت سرد بود، آرمان چند بچه گربه که مادرشان را سیل برده و در حال مرگ بوده را پیش یک خانم دکتر که نماینده مجلس و رئیس یک گروه جهادی بوده میبرد و او میگوید باید گرم شوند و غذا بخورند. آنها را با آب گرم میشوید و با حوله خودش خشک میکند و خانهای برای آنها میسازد و هر روز دو کیلومتر پیاده میرفته و با پول خودش برای آنها شیر میخرید و به گربهها می داد. چنین انسان شریف و رئوفی را آن طور ناجوانمردانه میزنند و شکنجه میکنند. یکی از جرمهایی که آرمان به خاطر آن شکنجه شد، این بود که دعا به دستش بسته بود. آرمان به بازویش،حرز امام جواد(ع) بسته بود و یکی گفت: دعا بسته به دستش، بزنید و دیگران هم با هرچه که در دست داشتند زدند و شد آنچه که شد.
نظر شما