در سفر امروز با شهید روحالله قربانی همراه میشویم.
شهید روح الله قربانی در اولین روز خرداد ماه ۱۳۶۸ در خانواده ای مومن و مجاهد به دنیا آمد. پدرش از سرداران سپاه و از مجاهدان ۸ سال دفاع مقدس است. مادر او فرهنگی بود و زمانی که روح الله۱۵ ساله بود از مهر و محبتش محروم شد. مادر روح الله آرزو داشت که پسرش طلبه یا شهید شود و روح الله با نشان شجاعت مدافع حرم در ۱۳ آبان ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) آرزوی مادرش را محقق کرد.
شهید روح الله قربانی در تاریخ ۱۳ آبان مااه ۱۳۹۴ همراه شهید سرلک در حومه حلب به عقب برمیگردد تا مقداری وسایل بردارد. این دو شهید، وارد یکی از اتاقهای آنجا میشوند بعد سوار ماشین میشوند و بر میگردند. زمانی که شهید قربانی درب ماشین را باز میکند، گویی آنها را زیر نظر داشتهاند، با «قبضه آمریکایی کرنت» آنها را مورد اصابت قرار میدهند و به دلیل اینکه فردی در آن نزدیکی نبوده است و مواد انفجاری نیز در ماشین وجود داشته است، ماشین ۲۰ دقیقهای در آتش میسوزد و چیزی از پیکر شهید باقی نمیماند.
یکی از دوستان او تعریف میکند: «پیکر روحالله وضعیت خوبی نداشت سوخته بود یکی از دوستان روحالله وقتی پیکر شهید را دید شروع کرد بهگریه کردن. میگفت روحالله عاشق این طور شهید شدن بود. سی چهل روز قبل از شهادت شهید محمد حسین رسول خلیلی عروسی روحالله بود. شهید خلیلی در عروسی روحالله شرکت داشت، رسول خلیلی از بچههای نیروی قدس بود. وقتی رسول شهید شد روحالله جای رسول قرار گرفت. پیکر رسول خلیلی را برای تشییع به محله شهید محلاتی آورده بودند. خیلی شلوغ شده بود. روحالله با صدای بلند به یکی از دوستانش میگفت که فلانی مردم چراگریه میکنند؟ رسول خلیلی به من گفته بود که وقتی او را تشییع میکنند هیچ کس نباید مشکی بپوشد وگریه کند،گریه فقط برای ائمه است.»
کتاب «دلتنگ نباش؛ روحالله قربانی»، جلد چهاردهم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته زینب مولایی است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.
دلتنگ نباش، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ مدافع حرم است. کتاب حاضر فرازهایی از زندگانی شهید مدافع حرم، روح الله قربانی می باشد که حاصل مصاحبههای مولف با همسر شهید و نزدیکان ایشان است.رهبری بر این کتاب تقریظی نوشتند که در ادامه میخوانیم:
«بسمه تعالی
سلام و رضوان خدا بر شهید عزیز روحالله قربانی. از همسر شهید باید تشکر شود بخاطر فرستادن این کتاب و از ایشان و خانم مولائی بخاطر تدوین این اثر.
۹۷/۹/۲۸»
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
«ده روز بعد از عقدش، باید میرفت ماموریت، یک اردوی اجباری بود که دانشگاه برگزار کرده بود. از دانشگاه با زینب تماس گرفت و تلفنی خداحافظی کردند. مقصد ماموریتشان جنگل بود. وقتی رسیدند، همگی توجیه شدند. گروه بندی شده بودند. هر یک از گروهها را در نقطهای از جنگل رها کردند و به آنها نقطه مقصد را نشان دادند . باید هر یک از گروهها در آن وضعیت زندگی میکردند و در موعد مقرر به مقصد میرسیدند.
زندگی در شرایط سخت خوراک روح الله بود. بارها خودش را در این موقعیت قرار داده بود و حالا که به عنوان ماموریت از آنها چنین چیزی میخواستند، کیف میکرد. پیچیدگی جنگل و بارندگیها، کار را سخت میکرد. اما هر چه کار سختتر میشد، بیشتر لذت میبرد.»
نظر شما