طاهره ساکی، نویسنده و کارشناس ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده، به بیان خاطرهای از کودکی خود پرداخته، درست زمانی که مانند امسال، نوروز و ماه رمضان به هم رسیدند.
هرچند طبقه بالای خانه بیبی مینشستیم؛ اما این سایه بیبی بود که بالای سر ما بود.
شبها فقط با قصههای او خوابم میبرد. بعد از ساعت ۹ بالشتم را بغل میکردم و پلهها را دو تا یکی به عشق خوابیدن زیر لحاف چهل تکهاش میدویدم پایین.
هر شب، در را پیش میگذاشت؛ یعنی مهمانِ همیشگی منتظرت بودم. پشتدری نعلی شکلی داشت که وقتی میرفتم داخل، میانداختم به حلقههای در که تا صبح با خیال تخت بخوابیم.
وقتی میرسیدم، کنج اتاق توی رختخوابش نشسته بود و گیسهای حناییاش را میبافت. میپریدم بغلش و دو سه تا بوسه به فرق از وسط باز شدهاش می زدم... موهایش همیشه عطر سدر و حنا داشت. بعد هم صورت و دستهای نارنجیاش را بوسه باران میکردم. صورتش پر از خنده میشد، لبهایش...حتی چشمهایش میخندید.
اولین جملهاش این بود :
_ بازم که بالشت آوردی، مگه بالشت تو چه فرقی داره دختر؟
من هم هر شب برای اینکه دلش را نشکنم قول میدادم از شب بعد با خودم بالشتم را نبرم. هیچوقت به بیبی نگفتم بالشت من از پر گنجشک پر شده و وقتی سرم را رویش میگذارم، خیال میکنم گنجشکها توی سرم آواز میخوانند. بعد هم چراغ را خاموش میکردم و قصههای بیبی شروع میشد.
قصه نَره دیو و سنگ رود بند، قصه سیمرغ و کوه قاف، قصه هفت کچلون، قصه دختر نمدی و... .
همیشه آخر قصه سیمرغ و کوه قاف من پیله میکردم که چطور میشود به کوه قاف رفت، بیبی هم میگفت: عزیزم این کوه خیلی دور و خیلیییی بلند است. ما نمیتوانیم آنجا برویم، اما رنگینکمان عکس کوه قاف است. وقتی رنگین کمان را ببینی انگار کوه قاف را دیدی. کوه قاف هفت قله دارد و هر کمان رنگینکمان هم یکی از قلههایش است. هر کدام این قلهها یک رنگ متفاوت است؛ سبز، زرد، قرمز و... .
میشود با دیدن رنگینکمان طالع سال و ماه را پیشبینی کرد. هر گاه سرخی قوس قزح زیاد باشد نشان خونریزی و نکبت، اگر سبزیاش زیاد باشد علامت خرمی و برکت و وقتی زردی آن زیاد باشد علامت ناخوشی و بیماری است. من هم میگفتم پس قول بده هر وقت رنگینکمان دیدی خبرم کنی. او هم میگفت: قول میدم شیرینم. بعد هم با آواز گنجشکها به خواب میرفتیم.
نیمههای اسفند بود، چند روز باران باریده بود و خاکِ تن شهر را شسته بود تا مهیای نوروز شود. تازه ابرها کنار رفته بودند و خورشید به زمین رخ نشان داده بود که صدای بیبی پیچید توی حیاط.
_ رولهم بیا رنگینکمونو ببین... طاهره... طاهره...
تا اسم رنگینکمان را شنیدم مثل فنر از جا در رفتم.
پایم که رسید به حیاط انگار وارد سرزمین قصهها شده بودم، شاید در آن لحظه مردمک چشمهایم قلبی شده بود. یک سر رنگینکمان داخل حیاط ما بود و سر دیگرش پشت دیوار حیاط.
با صدایی ذوق زده گفتم: اینجا رو ببین... آخ جون بیبی، کمون سبزش پر رنگه؛ یعنی سال جدید خرم و پر برکته.
بیبی هم پی حرفم را گرفت:
_ای بیبی قربون دهنت... آره شیرینم مخصوصا که امسال نوروز و ماه رمضون به هم رسیدن.
خدا تو ماه رمضون درهای رحمت و برکتش روبهروی بندههاش باز میکنه.
انشاءالله امسال بهارمون حسابی خرم و پر باره.
امسال هم نوروز با ماه رمضان مقارن شده. سایهات از سرم کم شده بیبی جان اما یاد و خاطراتت همیشه در دلم زنده است.
نظر شما