کتاب «زخمرویزخم» عنوان مناسبی برای این کتاب است اما حجم جراحت آنقدر زیاد است که به جز عنوان کتاب باید همه فصلها را با یک زخمِ تازه آغاز کنیم.
کتاب «زخمرویزخم» که منتشر شد دنبال فرصتی میگشتم تا خیلی زود کتاب را بخوانم. نخوانده احساس میکردم با جنس دیگری از روایت طرف هستم. البته بعد از اینکه کتاب به دستم رسید احساس کردم دست و دلم به خواندنش نمیرود. اسم کتاب و طرح روی جلد و زیرعنوان کتاب«روایتی از مقاومت ترکمانان شیعه عراق در برابر داعش» همه و همه گواهی میداد که با یک کتاب تلخ مواجه هستم. پیشبینیام اشتباه نبود. همان فصل اول کتاب با یک ماجرای تلخ شروع شد. دو انتخاب داشتم. یا اینکه کتاب را ببندم و دیگر هیچوقت سراغش نروم یا اینکه در یک نشست جام شوکران را سر بکشم و کتاب را تمام کنم. انتخابم نوشیدن جام شوکران بود چون قبلاً رمان «گزارش اندوه» را از نویسنده این کتاب آقای «محمود جوانبخت» خوانده بودم و سوژه و تکنیک و زبان و همه چیزش به دلم نشسته بود آنقدر که از آن تاریخ به بعد جزو لیست پیشنهادیام بود. خیلی شنیده بودم که خبرنگاران اگر داستاننویس شوند داستاننویسان خوبی میشوند. حالا این خبرنگار مستندساز هم باشد. حتماً تأثیر خودش را در کتاب میگذارد. مثلاً دوز صراحت در لحن خبرنگارانِ نویسنده بیش از دیگر نویسندگان است. صراحتی که از همان صفحات اول این کتاب خودش را نمایان میکند: «هنرمند و نویسنده بیطرف نداریم. هرکس گفت من بیطرفم یا حقهباز است یا ابله. به قول ادوارد هلت کار، فیلسوف سرشناس تاریخ، این حرف آدمهای احمق است که در تاریخنگاری مدعای بیطرفی هستند.»
از آنجایی که تخیل اساسیترین اصلِ داستاننویسی است فقط خبرنگاران و مستندسازانی موفق میشوند در زمره داستاننویسان قرار بگیرند که تخیل پویایی داشته باشند و از عنصر تخیل به خوبی بهره ببرند حتی در یک کتاب مستند. مثل فصل اول همین کتابِ زخمرویزخم که آمیخته به تخیل نویسنده است و نویسنده این را انکار نمیکند. خودش در پایان فصل توضیح میدهد که با دیدن یک عکس و شنیدن یک ماجرا برای خودش صحنه را بازسازی کرده است: «معصومه فکری شده که آیا از بریدن سر او هم فیلم خواهند گرفت؟ بارها از اینکه بعضی از آدمها به راحتی ویدیوهای سربریدن را برای هم میفرستند و تماشا میکنند تعجب کرده بود. خودش هیچوقت نتوانسته بود تماشا کند. دیده بود کسی را خواباندهاند روی زمین و همین که طرف خم شده بود روی کسی که قرار بود ذبح شود، معصومه سرش را برگردانده بود یا پخش ویدیو را قطع کرده بود».
نویسنده اگر با همین دستفرمان پیش میرفت یک رمان پرآبِچشم خلق میکرد. اما فلسفه این کتاب مستندنگاری است. مستندنگاری با سبکی متفاوت از آنچه تابهحال در کتابهای مشابه خوانده بودم. در بیشتر کتابها نویسنده سعی میکند خودش را حذف کند اما در این کتاب نویسنده همه جا حضور دارد و درواقع ماجرای کتاب، روایت حضور او در مناطق مختلف و گفتوگو با آدمهای مختلف است. نویسنده این کتاب در همهجا دوربین به دست دارد و در حال ضبط راشهایی برای ساخت یک مستند است. چه آن هنگام که دوربین به دست در مقابل اشکهای یک پدر شهید شانههایش میلرزد چه پشت وانت و زیر باران. میتوان گفت این کتاب درواقع پشت صحنه یک مستند درباره «مقاومت ترکمانان شیعه عراق در برابر داعش» است. مستندی که بنا به تاریخ مصاحبهها احتمالاً تا به حال ساخته شده و من را به عنوان یک مخاطب وسوسه میکند که هرچه سریعتر به تماشای مستند بنشینم و آدمهای توی کتاب و صحنههای توصیف شده را ببینم. مثلاً همان صحنهای که یک کتابِ پاره از زیر خروارها خاک بیرون میآید یا وقتی که دوربین موقع حرکت وانت در حال ثبت مناظر کنار جاده زیر باران است.
برخلاف تصورم ادامه کتاب آنقدری که به نظر میرسید تلخ نبود. نه اینکه اتفاقها تلخ نباشد یا نویسند از گلوبلبل نوشته باشد. بلکه سبک روایت زهر ماجرا را گرفته و بهانهای برای نازکدلان به جا نگذاشته. گرچه هرچقدر هم که زهر کتاب گرفته شود و نویسنده واسطه بین راوی و خواننده باشد باز هم شنیدن داغ فرزند و خراب شدن خانه و آواره شدن دردناک است. از طرفی شرح حال رشادتها و ایستادگیها ناخودآگاه مخاطب ِشیعه علاقهمند به جبهه مقاوت را دچار احساس غرور و افتخار میکند.
با توجه به مضمون و محتوای کتاب «زخمرویزخم» عنوان مناسبی برای این کتاب است اما حجم جراحت آنقدر زیاد است که به جز عنوان کتاب باید همه فصلها را با یک زخمِ تازه آغاز کنیم: «زخمه بر زخم، این زخمِ بینهایت، دوباره زخم، دوباره، زخم و خنجر، تاریخ زخم، روزگار همیشه زخمی، حکایت مردان زخمخورده، زخمِ بر دل نشسته، داغ سنگین، زخم بیالتیام، زخم آوارگی، زخمِ نیسگیل، زخمیِ بامعرفت، اندوهِ زخم، نرگسهای زخمی»
در نهایت اینکه نویسنده فقط به انتقال گفتوگگوها و شرح دیدهها بسنده نکرده و اطلاعاتی که برای فهم بیشتر مخاطب لازم بوده ارائه کرده. مثل تاریخ ترکمانان عراق:«درباره تاریخ ترکمانان چند فرضیه وجود دارد. ردّ پای آنان را از قرن اول هجری میتوان دید و تعقیب کرد تا امروز که جمعیتی بیش از 3 میلیون نفر در عراق هستند و دومین اقلیت بزرگ. مردانی سلحشور که تاریخ هم به شجاعت و جنگاوریشان گواهی میدهد. آنها از همان قرون نخستین در دستگاه نظامی خلافت بنیامیه و بعد بنیعباس حضور تأثیرگذاری داشتند...»
بعد از خواندن این سطرها و سطرهای بعد از آن به این فکر افتادم که اگر فرصتی دست داد درباره ترکمانان عراق مطالعه بیشتری بکنم. چون این سؤال برایم پیش آمد که آن ترکهای خشن و ظالمی که در سالهای آخر حیات نورانی امام حسن عسکری(ع) با چکمههایشان زمین سامرا را به صدا در میآوردند چه نسبتی با این شیعیان همیشه مظلوم دارند؟
نظر شما