«نوشتار کتاب خواصی متمایز دارد: ازجمله سادگی و سلامتِ نثر؛ که در آن از پیچیدگی کلامی پرهیز شده و وضعوحال و اتمسفرِ موردنظر هنرمند بهدرستی و بی اغراق منعکس شده است.» این، گفته پویا آریانپور، هنرمند پرسابقه هنرهای فیگوراتیو درباره کتاب مریم سالور است. آریانپور با درخشان خواندن نثر و مضمون نوشتارِ کتاب ادامه داد: سیری که در بخش بیوگرافی کتاب ارائه میشود، منطقی است و بی هیچ زیادهروی و بهکفایت، هم به درونیات و روحیات هنرمند میپردازد و هم به روزگار و پیرامون او. بخش گفتوگو نیز، پروسه خلق یا منابع الهام و خلاقیت هنرمند را به زبانی ساده و بس تأثیرگذار با خواننده در میان میگذارد؛ برعکسِ بسیاری هنرمندان که وقتی از آنها درباره منابع الهام و پروسه آفرینشگریشان سؤال میشود، خواننده را گرفتار پیچیدهگوییهایی از تفکر شرق و غرب میکنند؛ چه آنکه گویا پروسه خلق هنر، میباید امری پنهان باشد!
وی گرافیک، صفحهآرایی و چاپ کتاب را دارای کیفیتی دلپذیر و بهقاعده خواند و گفت: گرافیک کتاب بسیار تروتمیز، در خدمت محتوا و بی عرضاندام اضافی است؛ چیزی که شاید سالهاست از آن دور شدهایم؛ منظورم صفحهآراییهایی است که در آنها همهچیز دیده میشوند جز دلیلی که آن کتاب بهخاطرش چاپ شده است.
آرایانپور در ادامه به خودِ هنرمند، مریم سالور پرداخت و گفت: فعالیت وی طی سالها نشان میدهد که یک مسیر چندوجهی داشته و هنرمندی در مدیومهای گوناگون ـ از سفال و سرامیک تا پاپیهماشه و بوم ـ بوده است. درحالی که در آن سالها، ماندن در مسیری واحد کاری مرسومتر بود تا دنبالکردن چند مسیر و شاخه مختلف.
آریانپور با اشاره به اینکه اجتناب از تزریق محتوای اضافی ـ که حمل بر دانایی شود ـ رفتاری بسیارکمیاب در این روزهاست، گلایه کرد: ما مدام بهدنبال ارجاعات درست و نادرست هستیم تا اثری را از مفاهیم غنی کنیم؛ ارجاعاتی که عملاً هیچ ربطی به خود هنرمند ندارد و نسبتشان با موضوع نیز درک نمیشود.
وی در عین حال با تأکید بر اینکه در هر اثر هنری، با همه یکتایی و اصالتش، بدیهی است که ردپای آثار دیگرانی از تاریخ هنر دیده شود، گفت: ما در فرهنگ خودمان قداست هنرمند را چندان تغلیظ کردهایم که او لاجرم باید وصل به جای دیگری باشد و آنچه میسازد مربوط به هیچکجا نباشد؛ مگر ناکجاآبادی که تنها هنرمند به آن دسترسی دارد. اما اینطور نیست... هنر و فرهنگ نوعی دویامدادی هستند و اتفاقاً آثار جاویدان تاریخ هنر، آنهایی هستند که میتوان در آنها ردپای آثارِ سدههای پیشین را خواند.
«از سالها پیش به نمایشگاههای مریم سالور میرفتم و در دو نمایشگاه قاصدکها و مترسکها بهشدت تحتتأثیر قرار گرفتم. آنگونه که برای هرکدام متنی کوتاه نوشتم تا قدردانی کرده باشم از هنرمند؛ بهخاطر شعف و شادی و تفکر موجود در آثارش. این دو نمایشگاه در دهه 90 برگزار شدند.
گفتار خود را در سه بخش زیر ارائه خواهم کرد:
ـ نسبت برخی نقاشیهای سالور با معماری و موسیقی ایران و نقشبرجستههای دوران باستان
ـ انتقال خلاصه نظریات داریوش شایگان و کریمامامی درباره سفالگری و مجسمهسازی هنرمند
ـ درباره نمایشگاههای «مترسکها» و «قاصدکها» در دهه 90
مکث و حرکت در نقاشیهای مریم سالور
در معماری و موسیقی ایران مشابهتی درونی و جوهری وجود دارد هر دو از نقاط مکث و توقف آرامشبخش و مسیرهای دوار و پیچدرپیچ ساخته و پرداخته شدهاند. این فضاهای مکث و مسیرهای حرکت در موسیقی و معماری ایران آنچنان شبکهای از تجربههای انسانی را با خود همراه کردهاند که ناظرِ حاضر در بنا و شنونده متمرکز بر نوا، گمان میبرد در کوچهپسکوچههای خاطرات اقوام ایران قدم میزند و در شادیها و غمها، دردها و رنجهای گذشتگان سهیم است. اشارهام به تجربههای مشابهی است که از دیدارهای مکث و حرکت در نقاشیهای مریم سالور یافتم. از طرف دیگر برای یک معمار اهل ایران و برای تحقق معماری ایران در این زمان، استفاده آگاهانه و خلاق از سه گونه مصالح با جنسهای مختلف ضروری است: مصالح ساختمانی، مصالح جانبخش و مصالح اجتماعی. مصالح ساختمانی مانند گل و سنگ، کچ و آهک، سیمان و کاشی. مصالح جانبخش عبارتند از نور، فضا، سبزینه، آب، چشمانداز و هوای تازه. مصالح اجتماعی در جامعه ایران عبارتند از حریم، اشراف، تناسبات با کمیت و کیفیت حضور آدمی، آداب دیدار و معاشرت و خلوت.
«حریم» انعکاس فضاییِ حرمت است و «حرمت»، انعکاس اجتماعیِ حریم. بیهوده نیست که حیاط در معماری ایران «اتاق بدون سقف» است. ما در حیاط آزادی این را داشتیم که همه کار کنیم، بدون اشراف.
یادداشت زندهیاد کریم امامی درباره سالور
اکنون از میان متنهای کتاب به دو نوشته کوتاه روشنگر از دو متفکر برجسته، کریم امامی و داریوش شایگان میپردازم و یاد این دو بزرگ را گرامی میدارم. کریم امامی نویسنده، هنرشناس و منتقد برجسته معاصر که چند نمایشگاه آثار مریم سالور را از ابتدا تا دوران پختگی هنرمند دیده و در سال 1372 سیر این بازدیدها را اینگونه بیان کرده است: «نمایشگاه حاضر نمایشگاه سفال است ولی نمایشگاه سفالگری مرسوم و متداول نیست. مریم سالور از ظرفهای سفالی استفاده میکند تا آثار هنری پدید آورد. گل و لعاب و رنگ برای او ابزاری هستند برای بیان احساساتش، همچون بوم و رنگ برای یک نقاش.» و بعد از دیدن چند نمایشگاه اینگونه نتیجه میگیرد: «حالا میبینیم که سالور اعتماد و اعتقادش به کاری که انجام میدهد، چنان زیاد شده که آزادانه فرمها را میشکند، رنگها را مخلوط میکند، تکنیک را به خدمت میگیرد و این درست همانگونه است که باید باشد. مریم سالور به پختگی و آزادی بیان رسیده و از این نقطه به بعد با ابزارش هرچه بخواهد میکند. او حالا دیگر هنرمندی است که زبان خود را یافته است.»
یادداشت داریوش شایگان درباره سالور
نقلقول دوم از داریوش شایگان است که در سال 1379 برای آثار هنرمند نوشته شده است: «مریم سالور هنرمندی چندتوان است. او که هم سفالگر است و هم مجسمهساز و هم نقاش؛ بیآنکه این سه را با هم درآمیزد، به آنها کالبد میبخشد. او با نوآوری در تکنیک سفالگری به رنگهای بدیعی دست مییابد، در مجسمهسازی فرمهای لطیفی را که حاصل نیروهای متضاد و مکمل هستند به نمایش میگذارد و در نقاشی از زمختیهای طبیعتِ بیجان برای آفریدن آنچه خود «رویای چهارگوشه» مینامد تقلید میکند تا ما شاهد دگردیسی چندگانه خاک باشیم. خاکی که گهگاه به رنگ فیروزهای کاشی درمیآید تا جلوهای از پهنههای آبی آسمان ایران باشد و گاه سطح زبر تختههایی را پیدا میکند که نگاه هنرمند چون رویایی حکشده بر آنها تمرکز مییابد تا از سرشت کوههای بلندی که بر آبادیهای کوچک فلات ایران اشراف دارد، پرده بردارد. او با هنر سفالگری، در فرانسه و در آکادمی ساوینی آشنا میشود و از بدو کارآموزی، اندوه نهفته دوری از دیار را آشکار میکند. تمامی تصاویر دوران کودکیاش، قلههای سفید کوههای بلند، نجوای شرشرههایی که به حوضچههای زلال سرازیر میشوند، گنبدهای آبیرنگی که با لاجورد آسمان به رقابت برمیخیزند، جملگی بینش باطنی او را از هنر بارور کردهاند و بههمینخاطر است که مادام ساوینی روزی به او میگوید مریم شما هرکاری که بکنید باز هم همان دختر سرزمین گنبدهای کبود هستید.»
شایگان ادامه میدهد: «در مجسمهها این گرایش به رسیدنِ نمونه کامل، به نحوی فراگیر متجلی میشود. فرم غالب، یکیشدن نیروهای متضاد، ماهیت دوگانۀ فرشتهشیطان و یا ذوجنسین است. برای مثال میتوان به مجسمۀ شب و روز اشاره داشت که دو اندام کشیدۀ ازخودبیخود همانند درختی دو سر در هم میآمیزند چون دو شاخۀ درهمپیچیده و بررُسته از تنهای مشترک سربرمیآورند، شوق و شیدایی خود را از نیروی ثقل زمین رها میکنند تا در خاکستر ستارهها غوطهور شوند. گویی هنرمند خواسته باشد با کیمیای نگاهش ماده را اعتلا بخشد» و این درست همان تعریف عارفانهای است که از معماری ایران بیان شده است: معمار سنگ را آنقدر سیقل میدهد که به آیینه بدل شود. هدف معماری ایران تبدیل کمیت مصالح ساختمانی است به کیفیت محترمانه و آرامشبخش حضور... جانبخشیدن به سنگ و خاک.»
درباره نمایشگاه «مترسکها» از خود میپرسی: در این ایام مترسکبار که از درودیوار میبارند، چون کشتی بیلنگر کژمیشد و مژمیشد، آیا میتوان مترسکهایی آفرید رقصنده، عروسسان، شعفانگیز؟ مشکل بتوان از دل چنین پیرامونی آشفته در مرکز بینایی و تعجب مخاطب، مترسکهایی پرنیانپوش را به نمایش درآورد. مریم سالور بیش از ده سال است که این مترسکها را به دنیا آورده، پرورانده و اکنون بلوغ خیالانگیز آنها را با مخاطبانش سهیم شده است. مترسکها چون عروسهای بیصورت جلوهگرند، با تاج گلی بر سر. سیرتشان اما دیدنی است. میتوان حدس زد. آنچه میبینیم در یک نظر این متروسکها (ترکیب دو کلمۀ مترسک و عروسک) بر روی نرمترین خاکهای ایران میخرامند و دور میشوند، اما همچنان نزدیک هستند و ما شاهد داستانهای آمدوشدشان هستیم. آنها با خود اوهامی را زمزمه میکنند که میشنویمشان اما وهمی ندارند. رماننده نیستند. متروسکهای سالور حکایتهای شنیدنی دارند و با دیدنشان ترسی در دل ایجاد نمیشود، خاصه هنگامی که به فضای باز و آفتابی در ابرهای روشن تابلوها قدم میگذارند؛ جای هیچ ترس و وهمی را باقی نمیگذارند. این مترسکها در مقایسه با مترسکهای دیرپای تاریخ عالم، بیشتر آفرینندۀ دوستی هستند؛ چنانکه میتوان به آنها علاقمند شد. مریم سالور هنرمندی ممتاز است. امتیاز او بازآفرینی چیزهایی است که به اعتبار عادات ذهنی پذیرفته شده و عادی شده است. او گونهای دیگر از نگریستن را عرضه میکند. همچنانکه به پرنده به باغ به گُل به گِل و همۀ آنچه دچار روزمرهگی شدهاند نگریسته و آنها را دستمایههای آفرینش قرار داده است.
از قاصدک مهدی اخوان ثالث و قاصدکهای سالور نیمقرن زمان گذشته است، شاید هم بیشتر. اخوان قاصدک را اواز داد: «برو آنجا که تو را منتظرند، گردِ بام و در من بیثمر میگردی.» اما مریم سالور نهتنها آن قاصدک دلشکسته اخوان را که گروهی از قاصدکهای آوازخوانِ دلبهدریازن را تربیت کرد و در برابر دیدگان ما نهاد. با خود میگویی اینهمه قاصدک! اینهمه تنوع! اینهمه شوق! آنهم در ایامی که برف نمیبارد! آنهم در ایامی اینچنین آلوده! به شعف میآیی. چراکه در فراسوی آلودگی و تزلزل، قاصدکهای سالور برای دیگربودن، دیگردیدن، زندگیِ دیگری را نوید میدهند. دلت میخواهد مثل قاصدکها زندگی کنی؛ سبک، آماده پرواز، مهربان. مثل قاصدکها دلبدهی اما دلگیر نشوی، مثل قاصدکها سرشار از خیالهای حقیقی و مثل قاصدکها مصمم.
مریم سالور اینبار مصمم روایت قاصدکهایش را برای جانبخشیدن به سقف و دیوار و ایوان آینده در قابهای نقاشی بازگو کرده است. قاصدکهای سالور اینبار تمامی فضای وجود آدمی را در بر میگیرند. در این روایت، «فضا» قاصدکها را دربرگرفته و قاصدکها فضای وجود ما را؛ و در این نمایشگاه زمین و زمان لبریز از وجود قاصدکهاست؛ در لحظه سرشار دیدار، از در و دیوار قاصدک میبارد و همه خوشخبر و همه پرامید. قاصدکهایی مملو از ظرافت و لطافت و صنعتِ مهربانی که از روبهرو نگاهشان میکردیم و آنها شش جهتمان را میپاییدند و در جانمان خُردک شررهای شوق را میافروختند. با خودم فکر میکردم اکنون میتوانم خانهای بسازم از باغها و دیوارها و چارگوشهای رویاییِ قاصدکهای سالور که با نقشها و مجسمهها و فکرهایش زمینه و زمانه دیگری را به تصور و تصویر درآورده است.»
نظر شما