نخستین روز از همایش ملی «هشتادمین سالگرد اشغال ایران و سقوط رضاخان» برگزار شد
رضاخان در حد و اندازه معماری ایران نوین نبود/ تاکید نجفی بر تحلیل اشتباه روشنفکران از سقوط رضاشاه
مصطفی تقویمقدم گفت: در تاریخنگاری پهلوی به شکلی وانمود میشود که رضاشاه به سید حسن تقیزاده، علیاصغر حکمت، فروغی، مخبرالسلطنه و داور امر میکند که در پروسه مدرنیزاسیون چه بکنند چه نکنند! حال اینکه در یک رویکرد علمی قضیه بر عکس است.
مصطفی تقویمقدم گفت: نکته قابل تامل، توجه به پیشینه مدرنیته در ایران است، بدون آن پیشینه جایگاه تاریخی مدرنیزاسیون رضاشاه ابتر است؛ به عبارتی هم بیسر است هم بیته. در این میان روشن خواهد شد رضاشاه نه مبتکر مدرنیزاسیون بود نه پدر ایران نوین. ضمن اینکه مدرنیزاسیون این دوره فارغ از اشتباه نبود. در این رابطه میتوان مصادیق را در تاریخ خیلی مستند ذکر کرد.
وی افزود: اما اگر به سیر تاریخی تحولات و مدرنیزاسیون در ایران توجه نشود، آن وقت خودبهخود رضاشاه تبدیل به مبتکر و معمار ایران نوین میشود! اگرچه به واقع چنین باشد، تعصبی در میان نیست؛ اما چون چنین موضوعی واقعیت ندارد و پدیده مدرنیته و مدرنیزاسیون در ایران از قبل دوره رضاشاه آغاز شده و مراحلی را طی کرده بود و اتفاقا با روی کار آمدن پهلوی اول، سیر طبیعی مدرنیته که از قبل در حال اجرا بود، منحرف و دچار مشکل شد.
این پژوهشگر عنوان کرد: به هر حال پدیده مدرنیزاسیون در دوره رضاشاه با ماهیتی دیگر شکل گرفت و به اجرا درآمد که عوارض و آسیبهای خودش را در پی داشت. لذا اگر روند مدرنیزاسیون در دوره پهلوی اول به درستی دیده نشود، این کج فهمی به وجود میآید که تصور میکنیم مدرنیته و مدرنیزاسیون ایران از دوره رضاشاه آغاز شد.
تقویمقدم گفت: نکته دیگر که در این میان اهمیت دارد، نگاه جریانی به دوره رضاشاه است. برای همین نادیده گرفتن نگاه معرفتی باعث میشود که رضاشاه عامل انحصاری و موتور متحرکه مدرنیزاسیون ایران معرفی شود، در حالی که چنین نگاهی واقعا خطاست. زیرا پهلوی اول تنها مدیر یک حکومت سیاسی برای تامین زمینهای برای مدرنیزاسیونی بود که قرار شد با کودتای سوم اسفند شرایط آن فراهم شود. به عبارتی قرار بر آن بود که مدیریت امنیت از سوی رضاشاه فراهم شود که به این شکل پیش نرفت و انرژی او صرف زمینخواری، دیکتاتوری و حذف نیروی محرک اندیشه مدرنیزاسیون شد.
وی افزود: و گرنه رضاشاه نه درکی از مدرنیته و مدرنیزاسیون داشت نه نظری و نه رویکرد خاصی. البته رضاشاه وقتی در مسند قدرت گرفت، آگاه بود که باید زمینهای فراهم شود تا ایران در ساختار جدید جهانی بعد از جنگ جهانی اول و انقلاب شوروی و کودتای سوم اسفند به سمت مدرنیته برود. او کارش تامین این شرایط بود نه اینکه خودش درکی از مدرنیزاسیون داشته باشد نه طرحی برای آن. البته در تاریخنگاری پهلوی به شکلی تحریر شده که اینگونه وانمود میشود که رضاشاه به سید حسن تقیزاده، علیاصغر حکمت، فروغی، مخبرالسلطنه و داور امر میکند که چه بکند چه نکند! حال اینکه در یک رویکرد علمی قضیه بر عکس است.
سقوط رضاشاه؛ سقوط یک فرهنگ بود
موسی نجفی گفت: درباره سقوط رضاشاه تحلیلهایی وجود دارد؛ تحلیل نخست که سقوط را متوجه شخص رضاشاه میداند و بیشتر از سوی روشنفکران مطرح میشود. زمانی هم سقوط متوجه شخص است هم جریان وابسته به آن؛ یعنی رضاخان هم خودش سقوط کرد هم جریان سکولاریسم و ملی که پشت او بود، اما اگر فراتر از شخص و جریان باشد، فرهنگ را هم در برمیگیرد.
وی افزود: برخی از شاهان تنها مستبد بودند و با فرهنگ کاری نداشتند، اما در تاریخ ایران دو نفر بودند که غیر از خوی استبدادی با فرهنگ هم کار داشتند؛ ابتدا نادرشاه افشار بود که برای پاک کردن ذهنها از صفویه سراغ فرهنگ رفت و سکه 12 امام را به سکه چهار خلیفه تغییر داد و ایران شیعی را به سوی دیگری برد و خیلی زود هم سقوط کرد.
این استاد دانشگاه بیان کرد: نفر دوم رضاشاه پهلوی بود که او ظاهرا دنبال وحدت هم نبود و با یک نوگرایی که به مدرنیته تعبیر میشود، جلو آمد و خواست با چنین رویکردی به سمت تغییر فرهنگ برود. لذا وقتی از رضاشاه صحبت میکنیم باید بدانیم او هم با فرهنگ کار دارد؛ یعنی هم قلدر است و هم سراغ تغییر فرهنگ میرود. برای همین وقتی از ماهیت سقوط میخواهیم صحبت کنیم باید بدانیم بیداری اسلامی که در مشروطه شکل رفت با سر کار آمدن رضاشاه کاملا منحرف شد.
موسی نجفی گفت: قرائتهایی از نهضت مشروطه تغییر کرد، به طوری که عدالت جای خود را به آزادی داد. ظالم به مستبد و مستبد به دیکتاتور تبدیل شد. گویی همه چیز بر عکس شد، در صورتی که ماهیت نهضت مشروطه که هویت اسلامی داشت، کم کم این هویت از آن گرفته شد. لذا طبیعی است چنین نهضتی که ماهیتش دینی است و هر چه قدر که از آن خط انحراف پیدا میکند، سقوطش نزدیکتر میشود.
وی ادامه داد: آنقدر تغییر در نهضت مشروطه در دوره رضاشاه روی داد که دیگر سنت جامعه ایرانی آن را نمیپذیرفت. در حقیقت سقوط پهلوی اول یک پروسه بود که حالا انگلیسیها این پروسه را جلو انداختند؛ مانند سقوط اتحاد جماهیر شوروی که گورباچف آن را کاتالیزور کرد. در حالی که به هر شکل کمونیسم سقوط میکرد؛ یعنی ماهیت آن رو به مرگ بود.
مولف کتاب «مراتب ظهور فلسفه سیاست در تمدن اسلامی» اظهار کرد: در حقیقت ماهیت سقوط پهلوی نه سقوط یک فرد، نه یک جریان بلکه سقوط یک فرهنگی است که در نهضتهای بیداری اسلامی وارد میشود و از ذات این نهضتها عبور میکند و میخواهد از آن یک تفسیر، غیرهویتی و غیردینی و سکولاری ارائه دهد که چنین چیزی در تجربه رضاخانی محکوم به مرگ، و شکست و نیستی است. حال چه خارجی دخالت بکند چه نکند. در انقلاب اسلامی نیز چنانچه در ماهیت انقلاب اسلامی و ماهیت هویتی آن دخالت کنند و بخواهند جنبه ضد هویتی، ضد غربی و ضد بیگانه آن را رقیق کنند یا از بین ببرند، در ذات نهضتهای اسلامی تحمل نمیشود و محکوم به شکست خواهند بود.
نظر شما