کتاب «جایی برای رفتن»، روایتهایی است درهمتنیده از زندگی شخصیتهایی که دستی به اجبار آنها را مجبور به رفتن میکند. اما رفتن به کجا؟ مهم نیست! وقتی که چاره فقط رفتن است دیگر پاسخ به این سؤال اهمیتی نخواهد داشت. انسان مدرن گم شدنهایش را با نبودن جبران میکند؛ اما بیآنکه بداند، اندوه نبودنش را همچون وزنهای سنگین بر سینه کسانی میگذارد که روزگاری عزیزش بودند.
موسیقی و مهاجرت، دوست داشتن و سادگی، فلسفهبافیهای یک هدفون کوچک و در آخر نماندنهای بیدلیل واژههایی است بزرگ در توصیف این رمان کوتاه.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «زمانی میرسد که محلِ تولدت، آنجایی که با تمامِ وجودت روزی دوستش داشتی تو را پس میزند و تو ناچار هستی آنجا را ترک کنی. گاهی نیز رفتارِ انسانها، زخم زبانهایشان و چهرهی بیگانهای که از تو ساختهاند تو را مجبور به مهاجرت میکند؛ اما چیزی که مشخص است مهاجرت هیچگاه برای کسی که عشقِ میهن و مردمانش را از کودکی در دل داشته است خوشایند نیست. حالت را خوب نمیکند که هیچ، بیشتر و بیشتر گم میشوی. شاید هنوز راهت را ادامه دهی و روزهایش را با تمامِ آنچه انتظارش را میکشیدی به پایان برسانی اما هر شب انگار که بارها و بارها پوست بیندازی درد میکشی. درد و پوستاندازی تا زمانی که تبدیل به موجودی غیر از آنکه بودی شوی. و این چقدر محتمل است که آدمی چیزی به جز خودش شود؟ چقدر احتمال دارد که خاطرههایت را حتی با گذشتِ سالیان بسیار به دست فراموشی بسپاری؟»
کتاب «جایی برای رفتن»، اثر امیر سلمانی در شمارگان 500 نسخه و بهبهای 32 هزار تومان از سوی انتشارات نفیر راهی بازار نشر شده است.
کتاب دیگر امیر سلمانی «نغمه؛ یک رویاپردازی کوتاه» نام دارد که همچون شعری مرموز و طولانیست. داستان یک رویاپردازی کوتاه که روی کاغذی سفید پر و بال میگیرد و تبدیل به یک واقعیتی غریب میشود. داستان نویسندهای میانسال که تنهاییاش را به مانند دفتر یادداشت کهنهاش به هر سو میکشاند. دفتری شبیه به گهوارهای نجنبیده، که انتظار فرزندی از دل سکوت و رنگ و کلمه را میکشد و داستان یک مخاطب که این دنیای شگفتانگیز را نظاره میکند و میتواند هر کدام از ما باشد.
سه شخصیت، سه دنیا، سه بازه زمانی متفاوت، سه نگاه به مرکز! مرکزی بهنام نغمه.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «رؤیایِ خلق تو از شبهایِ بیقصهی کودکیام رشد کرد و در حیاط سردِ خانهی میانسالیام ریشه دواند. چندین سال از نیمههای شب تا خروسخوان صبح میان مشتی کاغذ نشستم و ساعتها زل زدم به سفیدیِ کاغذ تا شاید معجزهای رخ دهد، تا بنویسمت، تا بیارایمت. تمام کتابهایی را که خوانده بودم، تمام موسیقیهایی را که شنیده بودم، تمام فیلمهایی را که تماشا کرده بودم، تمام شاعران و نویسندگان، انگار که به من پوزخند میزدند. پوزخندی تلخ به ناتوانیام از برای نوشتنت. از برایِ رهاییام.»
کتاب «نغمه؛ یک رؤیاپردازی کوتاه» در شمارگان 500 نسخه بهبهای 29 هزار تومان از سوی انتشارات نفیر راهی بازار نشر شده است.
کتاب «فانوسهای شلخته»، مجموعه مونولوگ و شعر حسمحور امیر سلمانی از دنیای موسیقی، سینما و ادبیات است. یادداشتهایی پراکنده و فراموش شده از درختی بیبرگ که روزگاری برشاخههایش کلمه میرویید. هر شعر از کتاب، رؤیایِ عمیقی است از واقعیتی گیرکرده در مرداب و هر فصل خاطرهای است مبهم که دیگر وجود ندارد. بهار، تابستان، پاییز، زمستان و... دوباره بهار!
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«در زمستان،
سخت بود از گرما نوشتن،
از آزادی شهری مچاله شده
در حصارهایش حرف زدن...
و آسان بود
در میان دستانت گریستن...
تو،
چون قاصدکی بیجان
در سکوت به گوشهای میخزی
من،
چون شعری مرده
جان میگیرم...
و زندگی،
خاطرهای از کودکیمان
در کنار بیدِ مجنون
در حیاطی سرد و متروک ...
جایی که یخ زد
اشکِ بارانی تلخ،
و محو در غبارِ فراموشی شد،
شادی و لذت ...»
کتاب «فانوسهای شلخته»، اثر امیر سلمانی در شمارگان 500 نسخه و بهبهای 28 هزار تومان راهی بازار نشر شد.
نظر شما