اگر عاقلانه و به دور از احساس عمل میشد، هرگز تاریخ ایران، و انقلاب مشروطه، این چنین دردآور نشده و به بیراهه نمیرفتند.
با هم نگاهی اجمالی میاندازیم ـ به صورت روزشمار ـ به برخی وقایع و رخدادهای مهم از ترور ناصرالدین شاه، تا ترور میرزا محسن صدرالعلما، چرا؟ در ادامه توضیح خواهیم داد:
1ـ جمعه، هفدهم ذیالقعده 1313، برابر با یازدهم اردیبهشت، ترور ناصرالدین شاه.
2ـ یکشنبه، 25 ذیالحجه 1313، برابر با 18 خرداد 1257، ورود مظفرالدین شاه به تهران.
3ـ یکشنبه، 14 جمادیالثانی 1324، برابر با 13 یا 14 مردادماه 1285،
امضای فرمان مشروطیت، از سوی مظفرالدین شاه قاجار.
4ـ سهشنبه، 23 ذیالقعده سال 1324، برابر با 17 یا 18 دی ماه سال 1285، درگذشت مظفرالدین شاه.
5ـ شنبه، چهارم ذیالحجه 1324، برابر با 28 دیماه 1285، تاجگذاری محمدعلی شاه.
6ـ جمعه و یا شنبه، 21 رجب 1325، برابر با هشتم شهریور 1286، ترور امینالسلطان.
7ـ جمعه، 25 محرم 1326، برابر با هشتم یا نهم اسفند 1286، سؤقصد به محمدعلیشاه، در سرتخت بربریها (خیابان اکباتان فعلی تهران)، توسط وابستگان به حیدرخان عمواوغلی.
8ـ سهشنبه، 23 جمادی الاول 1326، برابر با دوم تیرماه سال 1287، به توپ بستن مجلس.
9ـ چهارشنبه، 24 جمادی الاول 1326، برابر با سوم تیرماه 1287، اعلان حکومت نظامی از سوی محمدعلی شاه و آغاز بگیر و ببند.
10ـ شنبه، 16 ذیالحجه 1326، برابر با 19 دی ماه 1287، ترور شیخ فضلالله نوری.
11ـ جمعه، 27 جمادیالثانی 1327، برابر با 25 تیر 1288، فرار محمدعلی شاه به سفارت روسیه در زرگندة تهران.
12ـ پنجشنبه، هشتم ربیعالثانی 1327، برابر با نهم اردیبهشت 1288، برکناری کابینه، تصویب خلع محمدعلی شاه قاجار از سوی مجلس و آغاز سلطنت احمد شاه قاجار، به نیابت سلطنت علیرضاخان عضدالملک.
13ـ جمعه، نهم شعبان 1332، برابر با یازدهم تیرماه 1293، آغاز رسمی سلطنت احمدشاه قاجار.
14ـ دوشنبه، 15 رجب 1327، برابر با یازدهم مردادماه 1288، بردارشدن شیخ فضلالله نوری.
15ـ یکشنبه، نهم رجب 1328، برابر با 24 یا 25 تیرماه 1289، ترور سیدعبدالله بهبهانی در خانهاش، توسط دارودسته حیدرخان عمواوغلی.
16ـ به قتل رساندن پسر شیخ فضلالله نوری ـ مهدی ـ به اتهام شادی و دست افشانی، به هنگام بردارکردن شیخ.
17ـ پنجشنبه، 16 شعبان 1335، برابر با 17 خرداد 1296، ترور میرزا محسن صدرالعلما، توسط کمیته مجازات.
ترور ناصرالدین شاه، اولین ترور با اسلحه گرم ـ منهای تروری وی در دزاشیب توسط فرقه بابیه، در 28 شوال 1268، برابر با 24 شهریور 1231شمسی ـ در ایران بود و همین امر سرآغازی شد، بر استفاده از اسلحه، علیه مخالفان و هر فرد یا گروهی که تشخیص میدادند، باید از میان برداشته شود.
میرزا رضا کرمانی، به جان آمده از ظلم و ستمی که کامران میرزا نایبالسلطنه و آقابالاخان وکیلالدوله بر او روا داشته بودند، به قول خودش قطع شجر کرد و شاه قاجار را در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) مکان مقدسی که به جز راز و نیاز و استغاثه و توسل و دعا، نمیباید کرد، به خاک افکند، تا بهگونهای انتقام از تمامی ظلم و ستمهای قاجاریان، عموماً و ناصرالدین شاه و اذناب و اطرافیانش، خصوصاً گرفته باشد، و شاید تغییر و تحولی حاصل آید و آمد: مظفرالدین شاه قاجار علیل، کودک صفت، منحرف الاخلاق، و بنا به تعبیر «قهرمان میرزا سالور» عموزاده وی «مظفرالدین شاه جبون بیموقع، متهورِ، بیجا، خسیسِ بیاندازه در مورد لزوم، بذال بینهایت در غیر لزوم. من هرگز نمیتوانم شرح احوال او را کماینبغی بدهم.
یک همچو آدم سست عنصر متلون المزاجی در ربع مسکون نیامده... هرزگیها و کارهای محرمانه خلوت او کتابی جداگانه لازم دارد... در این که بدبختی ایران از روز جلوس او فراهم گردید، شکی نیست. پادشاهی سست عنصر بیقابلیت خشکه مقدس احمقی بود». (خاطرات عینالسلطنه، جلد سوم، صص 1813 ـ 1812 و 2553 ـ 2550)
روایت عین السلطنه سالور، از نگاه نگارنده، نه به معنای حقانیت ناصرالدین شاه است که حداقل در زمان سلطنت او، 975225 کیلومتر مربع از خاک ایران شامل هرات و افغانستان و بخشهایی از بلوچستان و مکران، از ایران جدا شدند و در اوج شکوفایی علم، هنر، صنعت و اقتصاد در اروپای پس از رنسانس، بهرغم سه بار سفر به فرنگستان، در ایران به دنبال ملیجکپروری بود و وقتی از او سؤال کردند: در این دربار چگونه است که امیرکبیر آنگونه میرود و غلامعلی خان ملیجک «عزیزالسلطان» میشود؟ پاسخ میدهد: ما میخواهیم! او همان قدر فاسد بود که فرزندش مظفرالدین شاه.
در آنچه که با هم مرور کردیم، شاهد بدعتهایی بودیم: برای گرفتن حق، باید دست به اسلحه برد، و برای اولین بار حریم همیشه امن روحانیت، شکسته شد و از شیخ فضلالله مشروعهخواه، تا سیدعبدالله بهبهانی مشروطهچی به خاک افکنده شدند تا مثلاً حق جای واقعیاش را بیابد و باطل برود و حتی میرزا محسن صدرالعلما، در روز روشن، و در میان شلوغی بازار کشته شد، تا ثابت شود، منطق عدهای، فقط و فقط از داخل لوله ششلول و پارابلوم گذر میکند و بیان میشود!
یکی از عناصر ماجراجو و عامل برهم زدن نظم جامعه و بهانه دادن به دست شاه مرتجع و واپسگرایی چون محمدعلی شاه، شخص حیدرخان عمواوغلی بود که به صراحت، در خاطرات خود، در کتاب:
خاطرات حیدرخان عمواوغلی، همراه با تقریرات منتشر نشده حیدرخان، به خط علیاکبر داور، چاپ سوم، 136 صفحه رقعی، انتشارات نامک، 1398، تهران.
بخشهایی از ماجراجوییهای خود را بیان میکند: «... حوزه مخفی اجتماعیون عامیون طهران که مرحوم حاجی ملک المتکلمین و آقا سیّدجمال واعظ نیز در آن حوزه عضویت داشتند، اعدام اتابک را رأی داده، به کمیته مُجری حکمِ اعدام فرستادند. کمیته مجری هم حکم را به هیئت مُدهِشه که عبارت از دوازده نفر تروریست، تقسیم به سه جوقه چهارنفری و در تحت ریاست من بودند، فرستادند. کمیسیون مخصوص برای تعیین اسلحه یعنی این که ترور با بمب بشود، یا با اسلحه دیگر منعقد گردید. پس از مشورت زیاد تعیین اسلحه شد و به اکثریت آراء بمب و اسلحه دیگر را صلاح ندیده، بنا شد که با رولوِر این کار انجام پذیرد. در هیئت مُدهِشه قرعه کشیده شد، به نام عباس آقای [صراف تبریزی] بیرون آمد، دو نفر هم برای او محافظ قرار داده شد. چندین دفعه به قیطریه عمارت ییلاقی اتابک در شمیران رفته که من هم با آنها بودم و ممکن نشد که کار انجام پذیرد.» (ص 33 ـ 32).
یحیی دولتآبادی، درباره چگونگی ترور اتابک، اینگونه مینویسد: «امین السلطان و آقا سیدعبدالله [بهبهانی] از عمارت پایین میآیند که روانه شوند. کالسکه آقا سیدعبدالله را برخلاف رسم داخل بهارستان میآورند، آقا سیدعبدالله کالسکهاش دم پله عمارت حاضر است، ولی چون اتابک متوحش است، همراه او میآید که او را بیرون در بهارستان به کالسکه نشانیده، روانه کند و بعد به کالسکه خود سوار شود. اتفاقاً کالسکه اتابک را ده قدم از در، دورتر نگاه داشتهاند، اتابک و آقای سیدعبدالله از بیرون میآیند، جمعی هم پشت سر آنها هستند، بیرون در سیدی میآید پهلوی آقاسیدعبدالله از او تقاضایی کرده و آقاسیدعبدالله را مشغول مینماید و از طرفی مشتی خاک به هوا میپاشند، حواس امینالسلطان متفرق میشود که صدای ششلول بلند شده، چند تیر پی در پی به او میخورد، روی زمین افتاده، فوراً جان میدهد. مردم فرار مینمایند و آقا سیدعبدالله غش کرده روی زمین میافتد...»
ضارب که توانسته بود با حمایت حیدرخان، مأموریت خاصی که به او داده بودند را به نحو احسن انجام دهد، در محاصره مأموران مجلس قرار گرفت و نتوانست از مهلکه فرار کند و با خالی شدن یک تیر در دهانِ وی، او نیز به اتابک پیوست و به قول حسن اعظام الوزاره قدسی: «در واقع ضارب اتابک و عباس آقا یک نفر بوده» و او کسی نبود، جز حیدرخان عمواوغلی. این شایعه را احمد کسروی «پندارهایی است که از روی دلخواه و برای خودنمایی بافتهاند» قلمداد میکند و در ادامه مینویسد: «... هرچه هست این حیدر عمواوغلی کشتن اتابک را به گردن میگیرد» و به این صورت، یکی از چهرههای مخالف انقلاب مشروطه از سر راه برداشته شد و با کشتن ضارب و یا خودکشی وی، بخش مبهمی در تاریخنگاری مشروطه باقی میماند و کافی است در نحوه عملکرد و تفکر حیدرخان، اندکی مداقه و توجه کنیم، تا دریابیم، آیا او میتوانسته عباس آقا صراف را پس از «تاریخ مصرف»اش سربه نیست نماید و یا خیر؟ از او، دو روایت را به دست میدهیم، تا دریابیم، منطق او و شاه مستبد و فاسد قاجار، یکی بود و جان مردم، کوچکترین ارزشی برای آنها نداشت. او در روایت محاصره شهر تبریز، توسط عینالدوله [عبدالمجید میرزا] و چگونگی مقابله با سپاهیان و نیروهای وی، مینویسد:
«در این روزها شهر تبریز به وسیله قوای عینالدوله از همه طرف محاصره شده بود که محاصره کنندگان ماکوییها، شاهسونها و غیره، جزو آن قوا بودند. برای این که نیرو و قدرت حزب انقلاب را نشان دهم، لازم شد، دست به کاری بزنم که در زیر شرح میدهم.
وقتی آدمهای عینالدوله دیدند اسبی بدون سوار به طرف آنها میرَوَد، هر یک از آنها خواستند آن را تصاحب کنند. همه افراد مسلح این رسم وحشیانه را میدانستند که هرکس در جنگ اسبی را تصاحب کند، متعلق به خودش خواهد بود. دشمنان به شکل دستهای عظیم ولی نامنظم به استقبال اسب شتافتند. مردم ساده مرتجعی بودند که هیچکدام از آنان نمیدانستند برای چه به اردو آمدهاند و برای چه عملیات نظامی، برای چه منظور و هدفی به میدان جنگ گسیل شدهاند؟ آنها چیزی نمیفهمیدند. آنها فقط دستور خان را اجرا میکردند. آنان مأمور بودند علیه برادران خود و علیه ملت جنگ کنند. دور اسب حلقه زدند و موقعی که یکی از آنها سوار اسب میشود، ماشین دوزخی شدیداً منفجر میگردد که در نتیجه، عده زیادی کشته و عدهای فراوان از آن سادهلوحان بدبخت مجروح میشوند و نتیجه بیاحتیاطی خود را میبینند...» او در روایت دوم، از چگونگی ساختن «ماشین دوزخی» شرح روشنتری را به دست میدهد... اسب خوبی داشتم، رفتم به آن سری بزنم، وقتی رفتم توی طویله، یکی زینی دیدم که میان قلتاق و تکلتوش فاصله است. فوراً به خیال افتادم که میشود در این میانه چیزی قایم کرد که ترکیدنی باشد و آمدم نشستم و خیال کردم که یک ماشین جهنمی میتوان آنجا در میان زین درست کرد، منتهی با یک ساختمان مخصوص، آن وقت، آن را روی اسب بست و وِل داد توی اردو و وقتی اسب داخل اردو شد، از طرفی حمله کرد.
به هیچکس حرفی از این خیال نزدم. آمدم توی اطاق، نقشه برای ساختمان ماشین کشیدم. Melinite [میلینیت ماده منفجره اسیدی] داشتیم که قوهاش دوازده برابر قوه دینامیت است، و شب تا صبح نشسته ماشینی که ماده اصلی از میلینیت بود (دو من و نیم میلینیت) ساختم و زین را هم داده بودم آورده بودند توی لابراتور هوا تازه روشن میشد که ماشین تمام شد. هیچ کس نمیدانست چه میکنم. در را بستم و خوابیدم و گفتم ساعت هشت و نیم بیدارم کنند. بیدار کردند، چای خوردم و در میان اسبها، اسبی را که زیاد چموش و بدلگام بود، گفتم آوردند توی حیاط ... و زین را خودم آوردم و اسب را زین کردم... هوا پرمه بود. چهل و دو سه نفر از مجاهدین را گفتم رفتند نزدیک اردوی مستبدین در یکی از محلهها... ده نفر هم به سرکردگی جهانگیر میرزا رفتند بیرون دروازه، به روی جایی که مستبدین هستند. گفتم آنجا منتظر من باشند. من آن وقت اسب را پیاده بردم تا دم دروازه. اسب را باید ببرند در راهی که... به اردوی مستبدین ول کنند... اسب را بردند... نیم ساعت بعد یکدفعه صدای فوقالعادهای مثل صدا توپ بلند شد... تا جایی که ماشین ترکیده بود (ماشین تقریباً 84 نفر را کشته و 40 نفر را زخمی کرده بود) ولی عده کشته و زخمی و اسیر طرف در آن روز تقریباً هزار و صد و نفر بود. چهار روز طول کشید تا دفنشان کردیم». (ص 118 ـ 116)
این گونه افکار و عملکردها، چند بار دیگر در تاریخ معاصر ایران تکرار شد؟
ترور محمد مسعود و حذف مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف از مشهورترین این گونه اعمال است و حال بماند کشتن حسام لنکرانی. این روایت را به دست دادم تا پس از 114 سال از امضای فرمان مشروطیت، با خود اندیشه کنیم، آیا این گونه اعمال و افکاری که سمت و سوی خاص دارند و انقلاب مشروطه را حاصل عملکرد گروه و عدهای خاص و یا محصول «دیگ انگلیسیها» میداند، چه قدر انصاف به خرج داده است؟
درباره انقلاب مشروطیت، کتابهای زیادی به چاپ رسیدهاند و از احمدی کسروی گرفته، تا مهدی ملکزاده، از محمدمهدی شریف کاشانی، تا:
تهرانی (کاتوزیان)، محمدعلی؛ مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، با مقدمهای از دکتر ناصر کاتوزیان، 1125 صفحه، وزیری، چاپ دوم، شرکت سهامی انتشار، 1388، تهران.
دست به قلم بردهاند و از این انقلاب گفتهاند و دیدگاه:
صالحی، نصرالله؛ اندیشه تجدد و ترقی در عصر بحران (1299 ـ 1288)، 350 صفحه، وزیری، انتشارات طهوری، چاپ اول، 1387، تهران.
نیز قابل تأمل و تعمق است.
آنچه که نگارنده میتوانم نتیجه بگیرم، و پاسخ چرا را بدهم، این است: انقلابی مردمی، که باعث دگرگونی اساسی در تمام زمینهها شد و نتایج آن، چیزی نبود که بهای به آن سنگینی برایش ملت ایران پرداختند و سرخوردگی مردم ایران در اشعار بهجا مانده از دهخدا، نسیم شمال، محاسبالملک وقار، و ... قابل مشاهده است و به ضرس قاطع میگویم: اعمال افرادی از صنف و سنخ حیدرخان عمواوغلی، باعث شدند تا «کار از خرک در رَوَد» و اگر عاقلانه و به دور از احساس عمل میشد، هرگز تاریخ ایران، و انقلاب مشروطه، این چنین دردآور نشده و به بیراهه نمیرفتند. قضاوت نهایی را به شما خواننده عزیز میسپارم.
نظرات