«وحید ضیائی»، شاعر، نویسنده و پژوهشگر اردبیلی، در یادداشتی از حال و هوای این روزهای شیفتگان کتاب در روزهای تعطیلی کتابخانههای عمومی نوشت.
اول) شلوغ یا خلوت بودن کتابخانهای ربطی به در مرکز یا حاشیه بودن آن ندارد. گاه کتابخانهای در کنار یک مجموعه فرهنگی و هنری کمترین مراجعهکننده را دارد و گاه در کتابخانهای روستایی از انبوه کتابدوستان کوچک و بزرگی که مشتاق خواندن کتاب تازه هستند، غلغلهای است دوستداشتنی. کم از ما سؤال نشده که «چرا کتاب تازه نمیآورید»؛ «ما همه کتابهای این مجموعه را خواندهایم و مشتاق کتابی دیگریم» ... و بالعکس؛ در مجموعهای فرهنگی فقط ژست کتابخوانی عدهای را داشتهایم که با پرسش از نام کتابی تازه منتشر شده - و معمولا نه همه فهم - فورا کنایهای به کمبود منابع و پر بودن حافظه ایشان از انواع کتابها نموده و با ریشخندی از سر استهزاء، کتابخانه را ترک کردهاند.
کتابداری که میداند برای تهیه همین منابع چه تلاشهایی که نشده و چه دستهایی که خاک نگرفته و پینه نبسته تا کتابخانههای سراسر کشور خالی از کتاب - با سلایق متنوع مخاطبانش - نباشد؛ بی «خسته نباشید»ی، چشم میدوزد به جلد کتابی که در دست امانت دارد.
دوم) سختترین و دهشتناکترین لحظات عمرم را چندی پیش تجربه کردم؛ زمانی که پس از وقفهای یک ماهه پا به کتابخانه زیبای مرکزی - با آن ابهت و عظمتش - نهادم و با جمله نامیمون «تعطیل است» روی ورودی شیشهای آن زخم خوردم!
کتابخانهای که در نیمه دوم فروردینماه هر سال، پر بود از دانشآموز و دانشجو و هنرمند و کتابدار و مراجعهکننده و ... در سکوتی مرموز و غمگین آرمیده و انگار چون ما، به سرنوشت نامعلوم فرداهایی نهچندان دور چشم دوخته بود. سکوت و خالی بودن کتابخانه، دهشتِ تعطیلی فرهنگ و هنر و خواندن و نوشتن و اندیشیدن است. تداعی سکوتِ پس از سقوط شهرها در جنگهای جهانی، آنزمان که مراکز فرهنگی جز خاطراتی دور نبودند.
سوم) در هجومِ هیولای کرونا آنان که اهل کتاب و سینما و هنر بودند، کمتر آشفتند چون انگار قرنطینه فرصتی بود برای خواندن و دیدن و شنیدن و سرودن و نواختن و ساختن... با این حال، معتقدم هنر اگرچه در انزوا و تنهایی گل میکند، اما متعلق به گلخانهای بزرگتر است که بازدیدکنندگانی از جنسِ فرهیختگان جهان دارد. امروز کتابخانههای ما، موزهها و هنرکدهها و ... تعطیلاند. بهانه به اشتراک گذاشتنِ فهم و شعور و زیباییشناسی عمومی برای تداوم ارتباط خواص و عوام تعطیل است. اگرچه مخاطبین حرفهای ازطریق فضای مجازی دنبال کتاب و کتابخوانی و سخنرانی و تظاهراتی دیگرگونهاند، اما روحِ جمعیِ تجمعِ عام و خاص گرد چراغ هنر و کتاب خاموش است و هر خاموشی اندکی، فراموشی است.
چهارم) جهان بدون کتابخانه، بدون بازدید، بدون نمایش و نمایشگاه؛ جهان بدون تظاهرات قابل لمس؛ قابل نگریستن و بوییدن و چشیدن و شنیدن جهان پیلههای انزواست. پیلههایی که معلوم نیست از داخل آن پس از ماهها و سالهای قرنطینه چه بیرون خواهد زد؟ من از جهانِ تنهایی کتابخانهها میترسم، حتی اگر در هارد دیسکِ پرظرفیتم، همه کتابهای جهان را ذخیره کرده باشم. من به لمس کتاب و حضور در کتابخانه نیازمندم. به سلامِ کتاب و کتابدار.
پنجم) من به لمس ساده جهان معتادم...
نظر شما