به مناسبت 8 اسفند زادروز منصوره اتحادیه(نظام مافی)
تاریخنویسی که دوران کودکیاش در جنگ جهانی دوم سپری شد
پژوهشگرانی که به تاریخ ایران معاصر دلبستهاند نام منصوره اتحادیه را شنیدهاند و هركه بخواهد در تاريخ دوره قاجار و ايران معاصر اين مرز و بوم كاری انجام دهد ناگزير است تا از آثار این مورخ نامدار بهره جويد.
سالهای کودکی اتحادیه همزمان با جنگ جهانی دوم و شیوع تیفوس در ایران بود، به این ترتیب مادرش تا یازده سالگی آنان را به مدرسه نفرستاد و آموزش او در این سنین به وسیله معلمان سرخانه صورت میگرفت. بعد از جنگ جهانیدوم در ایران حرکتی میان طبقات بالای جامعه برای فرستادن فرزندانشان به اروپا شکل گرفت. خانواده اتحادیه نیز تصمیم گرفتند فرزندان خود را برای ادامه تحصیل به انگلستان بفرستند. اتحادیه پس از سپری کردن دوره دبیرستان، در دانشگاه ادینبورگ در رشته تاریخ خاورمیانه ادامه تحصیل داد. در آنجا زیرنظر کسانی مانند الول ساتن ایرانشناس انگلیسی مطالعات خود را تکمیل کرد. در این دانشگاه او بیش از همه تحت تاثیر پروفسور «پرز» قرار گرفت که از شاگردان «لرد اکتون» مورخ نامدار انگلیسی بود. اتحادیه علاقه خود به جزئیات در تاریخ، تاریخ اجتماعی و افراد و گروهها را در تاریخ مدیون او میداند. وی پس از دریافت مدرک فوق لیسانس به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد.
پس از مدتی به توصیه دکتر عباس زریاب خویی در حالی که ازدواج کرده و صاحب فرزند بود برای ادامه تحصیل و دریافت مدرک دکترا به ادینبورگ بازگشت. اتحادیه پیش از ترک ایران در سال ۱۳۵۳ تعدادی از اسنادی که از طرف خانواده همسرش (نظام مافی) در اختیار او قرار گرفته بود را برای تدوین و انتشار در اختیار سیروس سعدوندیان قرار داد. در بازگشت، با پشتیبانی همسرش صادق نظام مافی برای انتشار این اسناد «نشر تاریخ ایران» را تاسیس کرد و نخستین کتاب این مجموعه در سال ۱۳۶۲ به بازار عرضه شد.
اتحادیه در کتاب «سایهسار مهربانی (ستایش میلاد و کارنامه دکتر منصوره اتحادیه (نظاممافی) تالیف مصطفی زمانینیا سرگذشت زرندگیاش را این چنین روایت میکند: «از مادرم شنیدهام که به دشواری به دنیا آمدهام. در آن روزگار، مرسوم نبود زنها را برای وضع حمل به بیمارستان ببرند و زایمان در همان خانه مسکونی، و یا در همان مکانی که درد شروع میشد، صورت میگرفت. مادرم میگفت برای دنیا آوردن من، بدجوری گرفتار میشود و عمویش فیروز میرزا نصرتالدوله، به دادش میرسد و یک طبیب مرد بالای سر مادرم میآورد. در حقیقت، نصرتالدوله خیلی غیرعادی، و برخلاف عرف و عادت آن ایام، عمل میکند و بالاخره با کمک پزشک مرد، من از بطن مادرم، قدم به عالم هستی میگذارم. بعدها که بزرگتر شده بودم، مادرم وقت و بی وقت، میزی را که در سفره خانه بود، نشان میداد و میگفت تو روی این میز به دنیا آمدهای.
پدر من از خانواده تاجر بودند و چندین نسل تجارت میكردند و در واقع صراف بودند، یعنی من تشخیص میدهم و اصرار دارم كه مشخص كنم تجارت با صرافی كمی در آن عهد فرق داشت. پدر پدرم به خاطر اینكه نماینده شركت اتحادیه بود در تهران مستقر شد. شركت اتحادیه یك شركت تجارتی بود كه در تبریز درست قبل از مشروط تشكیل شد. یكی از اعضاء آن مهدی كوزه كنانی بود كه او هم بعداً از مشروطه خواهان شد ولی خانواده ما سیاسی نبودند. حاج رحیم آقا كه پدربزرگ من بود در تهران نماینده شركت بود، بعد كه شركت به دلیل مسائل داخلی منحل شد، اینها در تهران ماندند و اسم اتحادیه را كه اسم شركت بود به عنوان اسم خانواده گرفتند.
پدر من در تهران بزرگ شد و بعداً به آكسفورد انگلیس رفت و در آنجا تحصیل كرد. مادر من از خانواده قاجار است و پدرش، پسر عبدالحسین میرزافرمانفرما و مادربزرگش دختر مظفرالدین شاه بود. ازدواج اینها هم جالب است، به دلیل اینكه درست است كه خانواده قاجار بودند ولی دیگر دوره پهلوی بود و رضاشاه سلطنت میكرد و دخترهای خانواه قاجار اصلاً خواستگار نداشتند برای اینكه یك مقدار ملاحظه و یك مقدار مسائل سیاسی وجود داشت. خواستگاری پدرم در واقع برای خانواده مادر من به اصطلاح آن زمان یك مقدار پایین بود، یعنی هم ردیف نبود، ولی به هر حال یك زندگی طولانی با هم داشتند و تقریباً شصت و خردهای سال زن و شوهر بودند. چهار تا بچه داشتند و من فرزند بزرگ هستم. زادگاهم در خیابان لالهزار باغ اتابك بود كه خانواده پدرم از ورثه اتابك ـ امین السلطان ـ خریده بود. بعدها هم فیلم دایی جان ناپلئون را آنجا بازی كردند، الان هم هنوز دست خانواده ماست.
عمارت اتحادیه
بچگی من در دوره جنگ جهانی دوم گذشت. خوب ایران اشغال بود و جیرهبندی بود، ولی ما خیلی صدمه نخوردیم چون بالاخره خانواده متمكنی بودیم اما خیلی صحبت جنگ و صحبت قحطی در ایران بود. میدانید غذا خیلی كم بود، مردم نان سیلو میخوردند و یادم است میگفتند كه توی نان سیلو، سنگ و خاك اره و... است. به هر حال من یادم نمیآید چون نخوردم. ولی بچگی ما واقعاً دوران سختی بود. مثلا بزرگتر كه شدم مسئله آذربایجان پیش آمد یك تنشهایی در جامعه بود كه بعد از جنگ خیلی زود، ما را فرستادند اروپا.
من تحصیلات دبیرستانیام را در انگلیس كردم. در اینجا من در خانه درس خواندم و اصلاً مدرسه نرفتم كه خیلی عجیب است و فقط متفرقه امتحان كلاس شش را دادم. هنوز دوازده سالم نشده بود كه راهی انگلیس شدم. اوائلش خیلی سخت بود. میدانید؟ یك مرتبه كندن، آن هم بی زبان سخت است. من فرانسه بلد بودم، زبان فرانسه را از بچگی خوانده بودم. دوره جنگ یك خانم لهستانی كه من خیلی خاطره خوبی از او دارم به ما فرانسه درس می داد. مادر من دنبال یك معلم خوب می گشت. او فرانسه خیلی خوب بلد بود و چند سال با ما زندگی كرد. این است كه من از بچگی فرانسه یاد گرفته بودم. وقتی ما را فرستادند انگلیس، بدون زبان در یك دبیرستان شبانه روزی خیلی سخت بود، اوایلش بسیار سخت بود تا یك كم به اصطلاح زبان باز كردم و انگلیسی را شروع به صحبت كردم.
سر در عمارت اتحادیه
البته خوب سالهای خیلی سازنده و جالب توجهی بود. اولاً یك دیسیپلین و یك نظمی در زندگی به من داد كه مطمئناً اگر من در ایران بزرگ شده بودم با شلوغی و رفت و آمدهای ایران این نظم و دیسیپلین دركار را به این صورت پیدا نمیكردم. به هر حال سالهایی بود كه من شخصاً خیلی خوب استفاده كردم، انگلیسی خوب یاد گرفتم و خیلی علاقه به درس داشتم. شخصاً از بچگی خیلی به كتاب خواندن علاقه داشتم بنابراین با دانستن زبان انگلیسی یك جور دنیا به رویم باز شد. برای این كه آن موقع كتاب فارسی داستان اصلاً برای بچهها وجود نداشت. بعد از اینكه زبان انگلیسی ام راه افتاد دیگر از این جهت مسئله نداشتم و این عادت برای من ماند. الان هم همیشه كنار كارم در حال خواندن یك داستان هم هستم. بنابراین بچگیام یك جور مخصوصی بود به دلیل این كه خیلی سنتی بزرگ نشدم. تابستانها البته من و برادرم به ایران میآمدیم و خانواده را میدیدیم.»
نظر شما