خولیا آلوارز به عقیده بسیاری یکی از موفقترین نویسندگان لاتین زمان خود است.
چه کتابهایی روی پاتختیتان است؟
من کتابها را روی پاتختی انبار نمیکنم وگرنه مشکل بیشتری با بیخوابی خواهم داشت. چطور میتوانم بخوابم وقتی میتوانم بخوانم؟
آخرین کتاب فوقالعادهای که خواندید چه بود؟
دوستان کتابخوانم از اینکه میشنوند من اینقدر رمان «رفتن، رفت، رفته» را تحسین میکنم خسته شدهاند. این رمان نوشته جنی ارپنبک درباره یک استاد دانشگاه کلاسیک بازنشسته است که رفته رفته درگیر مصیبتهای پناهندگان افریقایی میشود که در میدانی در برلین چادر زدهاند. رمانی شاعرانه و جذاب که به درستی نشان میدهد که چگونه در برابر درگیری مقاومت میکنیم و بعد جلب میشویم.
رمان کلاسیکی هست که به تازگی برای اولین بار خوانده باشید؟
مطمئن نیستم که «آمریکاییِ آرام» گراهام گرین چقدر کلاسیک باشد، اما یکی از رمانهای پرطرفدار نسل جنگ ویتنام بود و من آن را در سفر اخیرم به ویتنام با خود برده بودم. تصویری از اینکه امریکاییها و بیگانگانِ دیگر چطور یک فرهنگ را با تبعات تاریخی ویرانگر دستکاری کردند.
وقتی روی یک کتاب کار میکنید چه میخوانید؟ و از خواندن چه کارهایی اجتناب میکنید؟
همیشه وقتی مینویسم کتاب میخوانم، علیالخصوص کتابهایی که کاری که سعی میکنم انجام بدهم را یاد میدهند. «خانم دالوی» یا «مردگان» را میخوانم، یا یک صحنه جشن از هر کدام از رمانهای آستن. برای خواندن صحنه شکنجه سراغ «یک پرچم برای طلوع» از رابرت استون میروم؛ یک دیدگاه جنونآمیز، «بینایالتی» استیون دیکسون؛ اقتصاد جزئیات و سبک به ظاهر ساده که بسیاری از زمینهها را پوشش میدهد، داستانهای ویلیام ترور و البته چخوف. لزوما از نوع خاصی از کتاب اجتناب نمیکنم، اما بعد از یک نقطه خاص باید بگویم: هی، کافی است! لازم نیست یک کتاب دیگر درباره زبان پنهان طرفداران در قرن هجدهم بخوانی. به تعویق انداختنِ نوشتن بسیار وسوسهانگیز است.
چه چیزی در یک اثر ادبی بیشتر از همه احساساتتان را برانگیخته میکند؟
درستیِ زبان و ادراک. نویسنده برای تاثیرگذار بودن تقلا نمیکند و از سر راه کنار میرود تا ما از طریق لنز زبان، دنیا را ببینیم. حرفی که استنلی کونیتزِ شاعر درباره رویای «هنری آنقدر شفاف که بتوانی به آن نگاه کنی و دنیا را ببینی» زد، بسیار دوست دارم. این چیزی است که بیش از همه در یک اثر ادبی تحسین میکنم. اما این با جادوی صدای داستان شروع میشود. این صدا در سرم میماند و روزها، حتا پس از اتمام کتاب، درمانبخش زندگیام خواهد بود.
از خواندن چه ژانرهایی لذت میبرید و از کدام آنها دوری میکنید؟
من عاشق قالبی هستم که آن را «رمان کوتاه شاعرانه» مینامم. رمانهای کوتاه شاعرانه که در واقع در دسته رمان کوتاه طبقهبندی میشوند اما به چیزی عمیقتر و وسیعتر برگردانده میشوند؛ به همان شکل که یک هایکوی ۱۷ هجایی ظاهر میشود و تخیل را جاری میکند. پیش از مرگم میخواهم یکی از اینها بنویسم. نوشتن آنها بیاندازه دشوار است.
دوست دارید چطور کتاب بخوانید؟ کاغذی یا الکترونیک؟ یک کتاب یا چند کتاب همزمان؟ صبح یا شب؟
از دست کشیدنِ من روی جلد کتابها متوجه میشوید که نیاز به یک کتاب فیزیکی دارم. اگر روی آیپدم دست بکشم، همه جور چیزی روی صفحه ظاهر میشود. من همیشه میخوانم –هر زمان و هر جایی که بتوانم و تمام ژانرها را. دوست دارم روزِ نوشتن را با شعر آغاز کنم؛ مثل یک رهبر گروه کُر که یک نت را مینوازد، این کار استاندارد را بالا میبرد و مرا در دانگِ درست قرار میدهد. رمانها برای زمانهای استراحت عالیاند –یک پاداش و رهایی از کارِ نوشتن. حتا یک قفسه مجله و کتابهای غیرداستانی دارم که وقتی مسواک میزنم میخوانم. فصلی هم میخوانم، مثلا هر ژانویه دوست دارم «چهار کوارتت» الیوت را دوباره بخوانم. در این چند دههای که معلم بودم و تنها تابستانهای طولانی را میتوانستم صرف خواندن کل آثار یک نویسنده کنم، هنوز از تابستانها برای تمرکز بر مجموعه آثار یک نویسنده خاص استفاده میکنم.
کتابهایتان را چطور مرتب میکنید؟
قفسههایم به هم ریختهاند. اما همین قفسههای آشفته، نظم خاصی دارند. قسمتهای مختلف دارم: شعر و داستان در اتاق کار، تاریخ در زیرزمین (توهین به تاریخنگاران نباشد!)، موسیقی، هنر، کتاب کودک و آشپزی در اتاق اصلی. و هال به کتابهای چندفرهنگی، مذهبی و اسطورهشناسی اختصاص دارد.
دیدن چه کتابی در قفسه کتابهایتان ممکن است دیگران را متعجب کند؟
من کمی روی گیلگمش، اولین اثر ادبی نجاتیافته، وسواس دارم. نه اینکه مردم از دیدن یک یا دو نسخه از این کتاب با مترجمان مختلف در کتابخانهام تعجب کنند، من یک قفسه کامل از اقتباسها و ترجمههای مختلف این کتاب دارم. چیزهای جذابی در آن برایم هست: چه چیزی انسان را میسازد، چه چیزی شجاعت را به وجود میآورد، چگونه با از دست دادن برخورد میکنیم. اول شیفته اقتباس هربرت میسون شدم، بعد ترجمهی عالی دیوید فری را پیدا کردم، ترجمه گاردنر/مِیر، تفسیر شاعرانه استیون میچل و حتا یک رمان تصویری از کنت و کوین دیکسون. این واقعیت که این داستان در طول این سالها با اجراهای مختلف نجات یافته نشان میدهد که من تنها کسی نیستم که مسحور این داستان قدیمی شدهام.
بهترین کتابی که هدیه گرفتهاید چیست؟
وقتی دختر کوچکی بودم و در جمهوری دومینیکن، در فرهنگی گفتاری بزرگ میشدم، زیاد چیزی نمیخواندم. کتابها برایم کسلکننده بودند. اما بعد خالهام، تیتی، که کتابخوان فامیل بود، یک نسخه تصویری از کتاب «هزار و یک شب» به من داد که مجذوبم کرد. شهرزاد، قهرمان جوان کتاب دختری بود که مثل دومینیکنها بود، چشمهای تیره، موهای تیره، پوست زیتونی. کل این ایده که یک دختر زندگی خود و تمام زنان آن قلمرو را نجات میدهد و سلطان بیرحم را با گفتن داستان، متحول میکند باعث شد بفهمم که داستان قدرت دارد، میتواند متحولت کند و زندگیات را نجات دهد.
تصور کنید که قرار است یک مهمانی شام ادبی برگزار کنید. کدام سه نویسنده مُرده یا زنده را دعوت میکنید؟
چه صمیمیت و ارتباطی بیشتر از خواندن کتابهایشان؟ من لزوما نویسندگان کتابهایی را که دوست دارم به مهمانی شام دعوت نمیکنم. متنفرم از اینکه به خاطر رفتارشان، علاقهام به کارهایشان خدشهدار شود.
چطور تصمیم میگیرید که چه بخوانید؟ از روی نقدها، توصیه دوستان یا ...؟ آیا به حال و هوایتان بستگی دارد یا از قبل برنامهریزی میکنید؟
چندین دوست دارم که به توصیههایشان اعتماد دارم. این دوستان اغلب سر به سرم میگذارند، چون دفترچه کوچکم را برای نوشتن عناوین کتاب با خودم به مهمانیهای شام میبرم. نقدها هم میتوانند نویسندگان جدید را به من معرفی کنند. نقد جیمز وود بر رمان ارپنبک، چیزی است که مرا به سمت خواندن این نویسنده ناشناخته (برای من) فرستاد. همچنین نقدش بر کتاب «همه برای هیچ» از والتر کمپوسکی.
کتاب بعدی که میخوانید چه خواهد بود؟
کتابهای زیادی برای خواندن دارم. گاهی از توده کتابهایم به همسرم، بیل میدهم که از من سریعتر میخواند، چون خودم به طرز خستهکنندهای آرام میخوانم. اگر بیل پر آب و تاب از آن کتاب حرف بزند، میدانم که نمیتوانم با سپردن آن به دیگری از آن بگذرم. اما کتابهای که قطعا در صف خواندن هستند: «نزدیکیِ دوردست» از ربکا سلنیت –که کتاب «امید در تاریکی»اش را از انتخابات گذشته تا الان سه بار خواندم. «آخرین داستانها» از ویلیام ترور، «موزه اختاپوس» از برندا شونسی، «بهشت کور» از دونگ تی هونگ، یک نویسنده ویتنامی که پیش از سفر ویتنام به بیل دادم و گفت باید آن را بخوانم. «تحصیلکرده» از تارا وستاُور، «میراث» از دنی شپریو و «آنجا آنجا» از تامی اورنج.
نظر شما