در نشست «سینما به مثابه فلسفه» مطرح شد:
چیزی به عنوان سینمای فلسفی وجود ندارد/باید از طریق فیلمها فکر کنیم
مازیار اسلامی میگوید: وقتی درباره چیزی به عنوان رابطه سینما و فلسفه صحبت میکنیم باید به شیوههای تولید فکر در سینما بپردازیم و سینما برای تولید فکر باید از مولفههای سینماتوگراف استفاده کند نه نظریات فلسفی.
در ابتدای این نشست علیاصغر محمدخانی درباره مجموعه کتابهای 10جلدی «سینما به مثابه فلسفه» و سرفصلهای آن صحبت کرد و گفت: این کتابها یک جلد مقدمه به نام «سینما به مثابه تمثیل غار افلاطون» دارد که موضوع این نشست است. رابطه سینما با فلسفه مانند رابطه ادبیات با حوزههای دیگر قابل بحث است و مساله فلسفه سینما نیز از این جمله است. بیشترین آثاری که صالح نجفی در این مجموعه معرفی و ترجمه کرده است، به حوزه سینمای فلسفی اختصاص دارد. از مصداقهای سینمای فلسفی ایران در این مجموعه میتوان به فیلم «کپی برابر اصل» از عباس کیارستمی اشاره کرد. در مبحث مربوط به فلسفه و سینما دو دیدگاه مطرح میشود؛ برخی بر این باورند که کمک فیلم به فلسفه محدود به سادهکردن مفاهیم فلسفی برای مخاطبان است و برخی معتقدند که فیلم میتواند فلسفهورزی کند و کارکرد آن تنها به سادهکردن ختم نمیشود. در این باره میتوان به فیلم «عصر جدید» از چاپلین اشاره کرد که در اصل فلسفه سرمایهداری را مورد بحث قرار میدهد. حتا برخی از فیلمهای وودی آلن را هم به مثابه فیلم فلسفی در نظر میگیرند. برخی فیلمها هم تنها پرسشهای فلسفی مطرح میکند و در زمره فیلمهای فلسفی به شمار نمیآیند. سوال دیگری که اینجا مطرح میشود این است که رابطه مخاطبان با فیلم فلسفی چگونه است.
در ادامه نشست صالح نجفی مترجم دوره 10جلدی «سینما به مثابه فلسفه» گفت: نوشتن درباره برخی از فیلمهای این مجموعه به طور اتفاقی پیش آمد و به هر حال من نمیتوانم خودم را منتقد سینما بنامم. در ابتدا بگویم اینکه برخی از فیلمها را برای توضیح مفاهیم فلسفی انتخاب کنیم رویه درستی نیست و با این روش موافق نیستم. ما ابتدا باید از کنشهای فلسفی در یک جامعه حرف بزنیم و سپس آن را ریشهای تفهیم کنیم. من با یک سوال این مجموعه را شروع کردم و بیشتر تحت تاثیر آشنایی با کسانی مانند مازیار اسلامی بودم و سوال من این بود که آیا فیلمها میتوانند صورتی از تفکر باشند و یک آپارتوسی برای آن در نظر گرفت و مجموعه روابطی که یک فیلم را تولید میکند جزو حیات مادی آن به حساب آورد یا خیر؟
علیاصغر محمدخانی و صالح نجفی
وی در ادامه افزود: سینما برای ما یک ابژه تمامشده نیست و برای جامعه ما حیات دوگانهای دارد. جامعه ما با جهشی زیاد به این مدیوم رسیده است. هنوز سنتهای زیباشناسی به آن صورت در ایران پا نگرفته و عدهای مشغول فیلم دیدن و فیلم ساختن هستند! متونی که در این مجموعه تولید شده تلاشی بوده تا از طریق فیلمها فکر کنیم و از این نظر فیلمها خیلی با هم فرق ندارند. فیلمهای این مجموعه امتحان خود را پس دادهاند و مورد تایید هم هستند. اما اگر کسی بخواهد ایدهای از طریق سینما مطرح کند باید با فیلم فلسفی درگیر شود. این متون را باید به صورت یک آزمایش فکری خواند.
مازیار اسلامی
در انتهای نشست مازیار اسلامی درباره مفهوم نظری سینمای فلسفی و همچنین نظریههایی که صالح نجفی از آنها برای تدوین این مجموعه استفاده کرده، صحبت کرد و گفت: به نظر من صالح نجفی مانند یک آکادمی تکنفره است که نقش مهمی در آشنایی فارسیزبانان با علوم فلسفی داشته است. من اعتقاد ندارم که چیزی به عنوان سینمای فلسفی وجود دارد یا اینکه فیلمساز فلسفی وجود دارد. همانطوری که نمیتوانیم بگوییم شاعر و نقاش فیلسوف وجود دارد در سینما هم وضع به همین منوال است. در زبان فارسی واژه فلسفه کلمه خوشآهنگی است و فیلم هم که همراه میشود به لحاظ آوایی آدم را راضی و خشنود میکند. گفتههای من بر اساس نظریات آلن بدیو استوار است که صالح نجفی هم در ترجمه و ارائه آنها یدی طولانی دارد.
این منتقد سینما در ادامه عنوان کرد: فیلم خوب فیلمی نیست که بحثهای عمیق فلسفی کند و از قضا فیلمهایی که با این نیت و مدعا ساخته شدهاند- مانند فیلمهای گلخانهای دهه 60 سینمای ایران- شکست خوردند چون هر فیلم بیش از هر چیز دیگری باید به سینما وفادار باشد. من پروژه صالح نجفی را مشقهایی برای فکرکردن درباره سینما میبینم. فلسفه درباره همه چیز تامل میکند از جمله درباره سینما و ما نباید فکر کنیم فلسفه سینما و رابطه فلسفه با سینما رابطهای عمیق و چندلایهای است که فیلمسازان خاصی میتوانند به آن وارد شوند. از «گنج قارون» گرفته تا فیلم «همه میدانند» از اصغر فرهادی همه به ما امکان فکر کردن میدهند و هیچ فیلمی از دایره چنین تفکری خارج نیست. سینما یک فرم هنری است و بیش از هر چیز دیگری به ما امکان فکر کردن میدهند و هیچ فیلمی از دایره چنین تفکری خارج نیست. سینما یک فرم هنری است و بیش از هر چیز دیگری به مولفههای خودش باید وفادار بماند و آنها را فعلیت ببخشد.
وی در انتهای بحث خود عنوان کرد: وقتی درباره چیزی به عنوان رابطه سینما و فلسفه صحبت میکنیم باید به شیوههای تولید فکر در سینما بپردازیم و سینما برای تولید فکر باید از مولفههای سینماتوگراف استفاده کند نه نظریات فلسفی.
در انتهای نشست صالح نجفی در ادامه بحث خود عنوان کرد: درباره بدیو و رابطهاش با سینما نکات جالبی وجود دارد. بدیو متون زیادی درباره سینما تولید کرده است که به اصطلاح تنها شامل سینمای سطح بالا نمیشود. به عنوان مثال بدیو خیلی به سینمای وسترن علاقه داشته است. ما تا سالیان سال تنها سه مقاله از بدیو درباره سینما داشتیم که تحول سینما را نمایندگی میکرد؛ مقاله «حرکات اشتباه در سینما» ار آن جمله است. در این مقاله بدیو از بوطیقای سینما صحبت میکند و آن را نتیجه سه حرکت میداند؛ حرکت سراسری، حرکت موضعی و حرکت ناخالص. حرکت سراسری آن چیزی است که در کل فیلم میبینیم و حرکت موضعی از قابی به قاب دیگر وجود دارد و در نهایت حرکت خالص که میتوان از منظر ناخالصی هنر سینما به آن وارد شد که این هنر از ایده هنرهای دیگر استفاده میکند. بدیو معتقد است که فلسفه موظف است به سوی بیان سینمایی حرکت کند و سینما را به عنوان بزرگترین ابداع قرن بیستم معرفی میکند. بدیو مدعی بازگشت ماتریالیستی به سمت افلاطون است و افلاطون را به عنوان فیلسوفی که فلسفه را هنری مشروط به دستیابی به علم معرفی کرده، میشناسد.
نجفی در انتها گفت: اصطلاح هنر هفتم را برای اولین بار ریچیوتو کانودو مطرح و ابداع کرد و حرکت ناخالص سینما که به آن اشاره کردم با ایده کانودو قابل مقایسه است.
نظرات