یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نه
با وجود درد و تحمل رنج بیماری، با رویی گشاده به ما خوشامد گفت. پس از دقایقی، از او اجازه گرفتم تا پیش از رسیدن سید عباس صالحی، اگر توان سخن گفتن دارد، چند سوال کوتاه بپرسم. با لبخندی پدرانه و بزرگوارانه درخواستم را پذیرفت. سال ۱۳۱۷ متولد شدم، دوره لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تهران و دکترای در برنامهریزی منطقهای را در دانشگاه دورهام انگلیس گذراندم. در بین حرفهایش ثانیههایی سکوت میکرد؛ سکوتی که دنیایی حرف در خود داشت. با بغضی در گلو، از اینکه 40 سال فراموش شده، گفت:
«یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه...
شمسالحق تبریزی از خلق چه پرهیزی
اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه»

بازهم ادامه داد و از سفرهای متعدد به گوشه و کنار ایران و برخی کشورهای همسایه و پژوهش بسیار برای نوشتن مجموعه هفت جلدی «حکایت بلوچ» سخن بر زبان راند. او در این مجموعه هفت جلدی، اقلیم و زندگی مردمان بلوچ را با زبانی متفاوت به تصویر کشیده است. میگوید: آخرین بار دو سال پیش به سیستان و بلوچستان رفتم و اگر دردها امان بدهند، بازهم پژوهش و نوشتن در اینباره را ادامه میدهم. تاکنون نیز 100 صفحه یادداشت جدید در این زمینه نوشتهام.
با اینکه اهل منطقه بلوچستان نیست، ولی علاقه خاصی به آن اقلیم دارد و همین علاقه هم او را برآن داشت تا بیش از نیمی از عمرش را صرف پژوهش درباره آن کند. نگرانی داشت از اینکه عدهای سرِ ناسازگاری داشته و با ایجاد درگیری و ناامنی در منطقه، خواستار جدایی آن از کشور هستند. از ته دل آرزو کرد که هیچوقت بلوچستان از ایران جدا نشود.
گفت: خیلی دوست دارم بازهم بنویسم. آخرین کتابی که نوشتم، سه سال پیش بود؛ خودزندگینامهای از زبان مرشد و بچه مرشد. در این نقالی، گوشههایی از تاریخ ایران از کهن تا امروز، تاریخ ملموس تهران و زندگی خودم را میگویم. در این کتاب ردپای قرآن، کتابهای مقدس، تاریخ شفاهی ایران و تهران و زندگی خودم دیده میشود. با وسواس زیاد در طول این سه سال نیز بارها و بارها آنرا بازنویسی کردم و اکنون در کشور سوئد زیرچاپ است. این وسواس را در «حکایت بلوچ» و دیگر آثارم نیز دارم. گاهی تا 30 بار هم متونی را بازنویسی میکنم.
محمود زند مقدم به گفته خودش به تاریخ ایران علاقه بسیاری دارد. وقتی نیکنام حسینیپور؛ مدیرعامل خانه کتاب درباره جریانات روز و وضعیت امروز ایران در عرصه بینالملل سوال کرد، پاسخ داد: چیزی که برایم همیشه جالب بوده این است که هیچگاه یک مذاکره درست با آمریکائیها نداشتیم، واِلا امروز کار ما به اینجا نمیکشید. روزگار امروز روزگار مذاکره است، روزگار جنگ نیست. باید با مذاکره مشکلات را حل کرد.

وقتی از استاد درباره فرزندانش پرسیدم، بغضی کرد که از سوالم پشیمان شدم. گفت: دو پسر دارم، خیلی دلم میخواست یک دختر داشتم، دخر یک چیز دیگر است. سالهاست فرزندانش را که در خارج از کشور هستند، ندیده ولی برای بودن در کنار فرزندانش هم حاضر نشد وطن را ترک کند. میگوید: ایران را خیلی دوست دارم و آنرا به همه دنیا ترجیح میدهم.
برای رعایت حال این مرد دوستداشتنی، دیگر جایز ندانستیم بیش از این سوالی بپرسم. خودش بهعنوان یک درددل، گفت: علاوه بر تاسیس دانشگاه سیستان و بلوچستان، تا سال 57 رئیس دفتر برنامه و بودجه و مسئول مرکز مطالعات و پژوهشهای خلیج فارس و دریای عمان در استان سیستان و بلوچستان بودم. بعد از آنهمه کارهایی و خدماتی که در دانشگاه داشتم، فکر نمیکردم بدون هیچگونه حقوق و مزایایی آنگونه عذر مرا بخواهند. در نتیجه آن، خانوادهام از من دور شدند. بعد از آن با هزینه شخصی سفرهایم را به بلوچستان ادامه دادم و حاصل آن مجموعه هفت جلدی «حکایت بلوچ» شد.
پس از ساعتی سید عباس صالحی؛ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی با حضور در منزل استاد، جویای حالش شد، در جریان مشکلات جسمی و روند درمان او قرار گرفت و پای درددلهایش نشست.
درباره مسیر پژوهشهایش از سال 57 تا امروز به وزیر گفت: سفرهای پیوستهای به بلوچستان و استانهای بلوچنشین و دیگر نقاط ایران و حتی کشورهای اطراف رفتم. اگر درد اندکی رهایم کند، هنوز حکایتهای ناگفته بسیاری درباره آن منطقه بهخصوص چابهار وجود دارد. در چابهار کوهها طبقه طبقه روی هم بودند تا به قلعه خان میرسید. با پسر خان با قایق به گواتر میرفتیم و آنجا به سبب آشنایی با خان، برایمان غذاهای رنگین و لذیذ با ماهی تدارک میدیدند. آن زمان از این سیر و سفر بسیار لذت میبردم و مثل امروز نمیتوانستم در خانه بنشینم. آخرین بار دو سال پیش چابهار رفتم؛ فوقالعاده قشنگ است.
سید عباس صالحی از او درباره مقاله «آدمهای سه قران و صناری» و ماجرای دیدار با جلال آل احمد پرسید. زند مقدم جواب داد: دوستی داشتم که با پدر جلال آل احمد آشنایی داشت. یک روز من را به قهوهخانهای برد که جلال آل احمد آنجا بود. از من پرسید چه میکنی و من پاسخ دادم که درباره بلوچستان تحقیق میکنم. جلال مرا تشویق کرد و گفت خیلی خوب شد که آمدی تو را دیدم. گفت کتابی از بلوچستان نداری که درباره حکایت بلوچ گفتم و نسخهای از کتاب را که همراه داشتم به او دادم. صفحه صفحه کتاب را نگاه کرد. مدام از نثر کتاب تعریف میکرد و در کنار صفحات مینوشت «نثر عالی است». در پایان هم کتاب را امضا کرد. همسرش سیمین دانشور هم بسیار بانوی خوبی بود.

به عقیده وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی با وجود اینکه رشته تخصصی محمود زند چیز دیگری بوده، ولی نثرش بسیار خوب بوده و این نثر پاکیزه نشان میدهد که نثرهای خوب را زیاد خوانده است. او پاسخ داد : این نثر را تجربی و از روی زیاد خواندن بدست آوردهام. کتاب مقدس و قرآن و تفاسیر متعدد آنرا خواندهام که اینها خیلی به من کمک کرد. قصه یوسف را در قرآن خیلی دوست دارم و هنوز هم میخوانم.
در پاسخ به این سوال صالحی که کار نوشتن و همچنین کتاب «حکایت بلوچ» را از چه زمانی شروع کردید، گفت: در دانشگاه که خانم دکتر فرمانفرماییان استادم بود از من خواست درباره «قلعه نو» بنویسم. حدود هفت یا هشت نوشتن آن زمان برد و تمام مصاحبهها را خودم انجام دادم.
در ادامه این دیدار نیز این نویسنده و پژوهشگر پیشکسوت از روزگار دیروز و امروزش با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی درددلهایی گفت. پس از ساعتی، با آرزوی سلامتی برای استاد، از حضورش مرخص شدیم، ولی با این اطمینان که این دیدارها ادامه خواهد داشت و او دیگر تنها نیست.
نظر شما