روزنامه استاندارد انگلیس اعتقاد دارد احساس تنهایی و افسردگی بزرگترین مشکل قرن جدید است که از بیماریهای جسمی نیز مهمتر شده است. این روزنامه کتابهایی برای رهایی از این احساس پیشنهاد میکند.
«النور کاملاً خوب است» نوشته گیل هانیمن
در سال 2014 این رمان توانست برای نویسندهاش جایزه کتاب اسکاتلند را به همراه آورد. در کتاب قصه النور اولیفنت و احساس تنهاییاش گفته شده است. النور ترجیج میدهد دور از دیگران زندگی کند ولی به این نتیجه میرسد که ارتباط با دیگران و مهربانی به آنها میتواند نتایج بهتری از تنهایی داشته باشد. به طور کلی داستان این رمان حول محور ارتباط انسانها با یکدیگر میگردد.
«شادی دیوانهوار: یک کتاب جالب درباره چیزهای ترسناک» نوشته جنی لاوسون
خود لاوسون میگوید این رمان را بر اساس تجربیات واقعیاش در زندگی و مبارزه با تنهایی و افسردگی نوشته است. وی میگوید وقتی در حالت تنهایی قرار دارید باید کتاب بخوانید و یا کتاب بنویسید. خاطرات لاوسون در این کتاب به صورت داستان برای مخاطبان تعریف شده است. خودش اعتقاد دارد شادی دیوانهوار چیزی است که ترسناک است و به نوعی افسردگی است.
«همه بدون من زندگی میکنند؟» نوشته میندی کالینگ
نمایشنامهنویس و بازیگر مشهور آمریکایی بعد از کلی شغل در هالیوود به دنیای فیلمهای کمدی راه یافت ولی با نوشتن این کتاب معلوم میشود خنداندن دیگران خیلی در روحیات یک بازیگر تاثیرگذار نیست. در این کتاب کالینگ دیگران را به زندگیاش دعوت میکند تا ببینند مشهور بودن نمیتواند برای ارتباط موثر با دیگران کافی باشد. قرار داشتن در مرکز توجه دیگران و ارتباط هر روزه با افرادی که تنها به خاطر شغل با آنها درگیر هستی نمیتواند برای بیرون آمدن از تنهایی کافی باشد.
«بزرگ شدن یک افسانه است» نوشته سارا اندرسون
اگر قرار باشد یک روز تعطیل آخر هفته را سپری کنید به طور حتم به سراغ گوشی تلفن یا اینترنت نمیروید و به جای آن سعی میکنید با خانواده در بیرون از شهر در میان طبیعت حضور داشته باشید. همه این جملات و کلمات در دنیای امروزی یک افسانه شده است. این رمان مصور این افسانه را واقعیت بخشیده است و هر چیزی که یک فرد میتواند برای سپری کردن عمرش در تعطیلات آخر هفته بداند، نوشته است. اندرسون اعتقاد دارد بعضی از روزها باید شلوار راحتی بپوشید و مثل یک کودک بازی کنید.
«غذا، دعا، عشق» نوشته الیزابت گیلبرت
الیزابت گیلبرت بارها به خاطر رمانهایش توانسته به مراحل نهایی کسب جایزههای معتبر ادبی مثل جایزه کتاب ملی آمریکا راه پیدا کند. وی در این کتاب در واقع خاطراتش را از دوران نوجوانیاش در قالب رمان نوشته است و اعتقاد دارد این رمان نوعی پیدا کردن خودش است. او سالها در سراسر جهان سفر کرده است تا ببیند چه کسی است. وقتی شخصی در برابر رضایت و خرسندی از زندگی احساس مسئولیت میکند در آن زمان چه اتفاقی میافتد. به اعتقاد الیزابت کمترین حالت در این موقع سفر کردن به جاهای مختلف و دیدن زندگی و تجربههای مختلف انسانهاست.
«آفتاب و گلهایش» نوشته روپی کائور
نویسنده و شاعر کانادایی در این مجموعه شعر برای انگلیسی زبانها تمام چیزی که به ارمغان دارد احساس مثبت بودن است که این احساس در نهایت به دیگران منتقل خواهد شد. وی اعتقاد دارد با شعرهایش توانسته به خوبی این احساس را به دیگران انتقال دهد. بخشی از شعرهای چاپ شده در این کتاب پنج فصلی شامل زیر است:
وقتی گریه میکردم مادرم در آغوشم میگرفت و میگفت این درس زندگی است، به آن گلهای آفتابگردانی که در حیاط کاشتیم نگاه کن، آنها برای تو و دیگران درسی دارند، که باید پژمرده شده، بیفتند، ریشه بزنند و دوباره بزرگ شوند...
«راهی که باید زندگی کرد» نوشته آمبر اسمیت
این کتاب داستان دختری به نام «ادن» است که بعد از یک آسیب روحی و روانی ناشی از تجاوز در جستجوی بازیابی سلامت خود میگردد. او بعد از یک اتفاق ناگوار در جستجوی حقایقی است که تاکنون فکر میکرده همه دروغ بودند. چیزهایی که دوست داشت حالا به نفرت تبدیل شدهاند و او سعی میکند این نفرت را دوباره به عشق و دوستی تبدیل کند. این رمان در چهار فصل کودکی، نوجوانی، بزرگسالی و پیری زندگی ادن را تعریف میکند که چگونه هر فصل از زندگیاش از آن حادثه تاثیر پذیرفته است.
نظر شما