اورسولا لو گویین، یکی از نویسندگان شاخص سبک علمی-تخیلی بود که در نخستین روزهای سال جدید میلادی درگذشت. او در طول حیات ادبیاش آثار زیادی در حوزه رمان، شعر، داستان کوتاه، داستان کودک و آثار غیرداستانی منتشر کرده و برنده جوایز مختلفی ازجمله هوگو، لوکس و نیبولا شده بود.
گفتوگوی این دو، مشاوره و راهنمایی فراوانی به نویسندگان در تمام سطوح میدهد.در ادامه بخشی از این مصاحبه مفصل را که عمدتا درباره شعر است میخوانیم؛
- درجایی درباره حوادثی که گاهی اوقات هنگام نوشتن رمان برایتان پیشمیآید گفتید؛ از اینکه صداهایی میشنوید، صدایی از درون که تبدیل به کاراکتر میشود و داستان را برایتان میگوید. برایم سوال است که آیا هنگام نوشتن شعر هم چنین صدای مشابهی میشنوید؟
خب، پیچیده است. در اشعار من زیاد به کاراکترها برنمیخورید. از همین رو صدایی که در هنگام نوشتن رمان به من دیکته میشود را نمیشنوم. چندتایی نوشتهام، اما شعر خودش میآید، به گونهای متفاوت. گاهی خیلی آسان میآید، مثل صدایی که از درونم میآید و بسیار مطمئن است که من چه میخواهم بگویم و نیازی به مجادله نیست.
- میدانم که شما شعر هایکو نمینویسید اما در مجموعه «دیگر دیر شده» شعرهای زیادی هست که احساسی مشابه هایکو را با خواننده به اشتراک میگذارد. این مرا به سمت تعریف رابرت هس از هایکو کشاند. هس میگوید: «هایکو متوجه زمان و فضاست و در فصلی از سال به گل مینشیند که زبان با تصاویر اصیل و دقیق از زندگی عادی به وضوح نشان داده میشود و حس یک مکان انسانی در چرخه طبیعت در جهان را میدهد.» شما این ویژگیها را در شعرهایتان دارید؟
بله با آن کاملا احساس راحتی میکنم. چیزی که درباره هایکو وجود دارد این است که فرم برای من در زبان انگلیسی کارساز نیست. من هجایی فکر نمیکنم، ریتمی فکر میکنم. شمردن هجاها به من فرم نمیدهد. این نقطه ضعف من است، نه فرم. بنابراین معادل هایکو برای من دوبیتیهای اغلب با قافیه است ک یک فرم انگلیسی بسیار قدیمی است.
- دوبیتیهایی کدام شاعر را بیشتر دوست دارید؟
اِی.ای. هاوسمن استاد دوبیتی است. من از ۱۲ یا ۱۳ سالگی با هاوسمن بزرگ شدم.
- انتشارات بوکلیست نقدی بر یکی از مجموعههای اولیه شما «بیرون رفتن با آدمهای افادهای» نوشته بود که در آن منتقد میگفت کتاب را میتوان به دو بخش تقسیم کرد؛ شعرهایی درباره طبیعت که در آن مسائل سیاسی کاملا غایب نیستند و شعرهایی که سیاسیاند و طبیعت به کل در آنها غایب نیست. (لو گویین میخندد.)این درباره اشعار مجموعه «دیگر دیر شده» هم صادق است. جالب است که حتا در اشعاری که درباره طبیعت هستند پسزمینه و دغدغه سیاسی دیده میشود.
در دنیای امروز چطور میتوان شعری درباره طبیعت سرود بدون آنکه به آنچه بر سر دنیا آوردهایم اشارهای کرد؟ خیلی دشوار است که بخواهی سیاست را به کل کنار بگذاری.
- مصاحبهای با انجمن شعر آمریکا داشتید. آنها ستونی داشتند به اسم «اولین عشقها» که در آن از شاعران میخواستند درباره نخستین برخوردشان شعر بنویسند. شما در آنجا از توماس بابینگتون ماکولای و سویینبرن گفتید که از طریق شعرهایشان آموختید که چطور میتوان از طریق شعر، داستان گفت. این را هم گفتید که داستانها اغلب فراتر از معنی کلماتاند و معنایی عمیقتر از آنچه از موسیقی کلمات برمیآید را با خود دارند. کمی در این باره صحبت میکنید؟
آن معنای عمیقتر جایی است که شعر به موسیقی نزدیک میشود، زیرا نمیتوان این معنا را به شیوهای قابل فهم در کلمات گنجاند. معنا آنجاست و شما میدانید که هست و این ریتم و موسیقی صداست که آن را به دوش میکشد.
- رابرت فراست شعر را با شنیدن صدای گفتوگوی کسی از آن سوی دیوار مقایسه میکند. از طریق لحن و ریتم صدا میتوان گفت که دارند چه میگویند، اما در واقع هیچیک از کلمات را به طور خاص نمیشنوید.
میتوان گفت که چه احساسی دارند، اما نمیدانیم که واقعا درباره چه حرف میزنند. بله، از طریق صدا میتوان فهمید که چه حسی دارند.
- آخرین باری که حرف زدیم این را در خصوص ویرجینیا وولف هم گفتید که میدانم شعرهای زیادی نگفته. چیزی که در جوانی درباره معنای صدا از شعر آموختید، و آنچه از معنای رابطه وولف با صدا توصیف میکردید، فکر میکنید هنگام نوشتن نثر این پدیده مشابه روی میدهد؟
صدای ریتم در نثر بسیار متفاوت از شعر است، زیرا زمختتر است و ریتم طولانیتری دارد. البته جملات هم ریتم خودشان را دارند. وولف شدیدا از این موضوع آگاه بود. او در یک پاراگراف توضیح میدهد که چگونه ریتم، کتابش را به او هدیه میدهد. اما حرف زدن دربارهاش دشوار است. یکی از آن موارد تجربی است که کلمه مناسبی برایش پیدا نمیشود. مثل حرف زدن درباره موسیقی است. میتوان بسیار درباره موسیقی حرف زد اما سرآخر تنها باید آن را نواخت.
- برخی از شاعرانی که در بزرگسالی به آنها علاقهمند شدید را نام ببرید.
راینر ریلکه برای من از جایگاه والایی برخوردار است. یک کتاب ترجمه شده از او داشتم که زمانی که روزهای بدی را سپری میکردم بسیار به من کمک کرد. من آلمانی بلد نیستم. بنابراین ریلکه و گوته را با یک دیکشنری میخوانم. این یک روش دشوار برای خواندن شعر است.
- یک مقدمه هم برای «شعرهایی از کتاب ساعتها» اثر ریلکه نوشتهاید.
در واقع این کتاب یکی از مجموعههای مورد علاقهام نیست. من کارهای آخر ریلکه را دوست دارم. او یک شاعر بسیار عجیب است و بسیاری از چیزهایی که میگوید خیلی برایم معنا ندارد. اما وقتی میگوید، حتی من هم موسیقی شعرش را میفهمم. پدر من یک سخنران آلمانی بود و آلمانی حرف زدنش را شنیدهام، پس حتا اگر زبانش را نمیفهمم صدایش را میشناسم. ریلکه ریتم عجیبی دارد.
- در مصاحبهای که با پاریس ریویو داشتید گفتید که در نوشتن داستان میتوانید به ژانر به عنوان یک فرم نگاه کنید که گاهی اوقات با انتخاب یک فرم در داستان چیزهایی را کشف خواهید کرد که در غیر آن صورت ممکن نیست.
کاملا. فکر میکنم هر کسی که تلاش کرده به طور جدی به صورت ژانر بنویسد، نه اینکه صرفا آن را یک کار شیک بداند. میفهمد که باید این راه را ادامه بدهد. یک نوع تعهد وجود دارد که باعث میشود آن را جدی بگیرید. شواهدی را به شما نشان میدهد که خودتان به تنهایی فکرش را نمیکردید و فرم آن را به شما میدهد. اما باز هم توصیف آن دشوار است.
- کنجکاوم درباره غیبت فانتری و علمی-تخیلی در شعرهایتان بدانم.
نمیتوانم آنها را کنار هم بگذارم. یک انجمن شعر علمی-تخیلی هست که بعضی از شاعرانی که با آنها بزرگ شدم مثل تنیسان در آن حضور دارند و در نوشتن شعرهای فانتزی یا جای دادن علم در شعر بسیار خوبند. ذهن من ظاهرا این دو را کنار هم نمیپذیرد. حسابشان برای من جداست.
- وقتی مدال بنیاد کتاب ملی را در سال ۲۰۱۴ دریافت کردید، سخنرانی زیبا و در عین حال خشمآلودی درباره هنر کالایی در مقابل هنر تمرینی داشتید که به سرعت دست به دست شد.
آن سخنرانی ۱۵ دقیقه بود. خیلی شگفتانگیز بود وقتی صبح روز بعد بیدار شدم.
- «دیگر دیر شده» را با رونوشتی از این سخنرانی به پایان رساندید. در آن میگویید که مقاومت و تغییر اغلب در هنر آغاز میشود و اغلب در هنر کلمات است که شاهد شروع مقاومت و تغییر هستیم.
در واقع دیکتاتورها همیشه از شاعران میترسند. این به نظر خیلی از آمریکاییها عجیب میآید که شاعران سیاسی نیستند اما در آمریکای جنوبی یا هر دیکتاتوری دیگری این واقعا عجیب نیست.
نظر شما