کتاب «آگراندیسمان» داستان یک شعر هولناک عذابدهنده است که غیر از کولتاسار، هیچ نویسندهای نمیتواند این فضای گوتیک را با حداقل واژهها، آراسته و صمیمی خلق کند. بدون شک خولیو کولتاسار، همچون خورخه لوییس بورخس، یکی از اسطورههای ادبیات لاتین است.
فریب، به طور اخص، مرزهای "حقیقت" و "رؤیا " را ویران میکند، و این ماحصل بورخس خوانی است. آیا آنچنان که بورخس خوانده میشود، خولیوکورتاسار هم خوانده خواهد شد؟ هر دو نویسندهی آرژانتینی از یک تاریخِ مشترک گذر کردهاند، هر دو رازهایی دارند که از دل اسطورهها بیرون زده، اما زمانی که رازها در سطح داستانهایشان پراکنده میشود، آن یکی میشود بورخس، و این یکی کولتازار؛ چرا که هرکدام زیر سایه رازهای خود جهان داستان را به نفع "منِ راوی" بازسازی میکنند. آن نیروی جادویی که در بورخس اندک اندک، و به طور جدّی، جان میگیرد، در کارهای کولتاسار از دل یک شوخ طبعی مرموز و مخوف بیرون میزند. در این میان نیرویِ جادویِ پنهان، به اقتضای ذات پیچیدهشان، جنبه های گونهگونیِ زبان را در مسیر داستانسرایی قوام میبخشد.
بدون شک آن فرهنگ مشترک هردوی آنها را از آموزههای جداگانه گذر داده تا اسطورهها، با شیوهی نوشتاریشان زبان بگشایند. بورخس، رازها را از درون جهان دست نیافتنی و تخیل سرشار از وهم بیرون می کشید؛ متکی به زبانی که محتاج نوشدن نیست ،چرا که ذاتاً نو هستند. اما کولتازار در روند کشف جهان بیرون، و درآمیختناش با جهان مدرن، به شیوهی بیان خاص خود دست مییابد که دنیای بصری معاصر را، با آزادی کامل، توجیه میکند. در دنیای کولتاسار، داستان توسط یک ذهن شوخ طبع به سامان میرسد و سویههای مخوف را برای جریانهای دیداری مهیّا میسازد . او در رمانهای «لی لی بازی» و «امتحان نهایی» نیز با چنین مقصودی جهان داستان را میسازد.
در داستانهای تکاندهندهی کتاب «آگراندیسمان»، او موضوعات دور از ذهن را تبدیل به کُنشهای داستانی میکند: دختری که به تعطیلات تابستانی میرود و میبیند ببری در خانه ییلاقیاش پرسه میزند، یا خواهر و برادری که در داستان « خانه تسخیرشده » متوجه موجوداتی میشوند که به گونهای دهشتناک، و ریز ریز، خانهای هشت اتاقه را به تسخیر خود در میآورند، و آن دو سرانجام به خیابان پناه میبرند بی این که از منطق داستانی پیروی شود.
این داستان یک شعر هولناک عذابدهنده است که غیر از کولتاسار، هیچ نویسندهای نمیتواند این فضای گوتیک را با حداقل واژهها، آراسته و صمیمی خلق کند. بدون شک خولیو کولتاسار، همچون خورخه لوییس بورخس، یکی از اسطورههای ادبیات لاتین است. «گابریل گارسیا مارکز» که یکی از ستایشگران آثار او بود، اعتقاد داشت تمام آثار نوشتاری کولتاسار از درون موسیقی فولکلوریک آرژانتین بیرون میزند. او میگوید اگر میخواهید فضای داستانهایش را بهتر درک کنید میبایست از موسیقی آرژانتین بهره برده باشید. کولتاسار موسیقیشناسی برجستهای بود، و از همین رو زبان روایی اش متکی به ضربآهنگی است که شدت و حدت فضا را با حس موسیقایی، منظم میکند. این کتاب با ترجمهی درخشان امید نیک فرجام، سویههای سختِ روایی نویسنده را به فهم زبان فارسی نزدیک کرده است.
مجموعه داستان آگراندیسمان
خولیو کولتازار
ترجمه امید نیک فرجام
نشر چشمه / 1395
نظر شما