یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۳
خانه خانم هاويشام

مهدی فرجی، شاعر پژوهشگر به مناسبت 28 بهمن‌ماه، سالمرگ عمادالدین حسنی برقعی، معروف به عماد خراسانی یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه می‌خوانید.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مهدی فرجی: «يک بار قرار بود پنج بعدازظهر قدم رنجه كند، ليكن خسته و كوفته يازده ساعت و نيم بعد از ظهر آمد.» قصه «عماد خراسانى» از آن دست قصه‌هاست كه در دوسه ورق و دو سه مقاله نمى‌گنجد.

جمله مبتداء اين نوشته نقل قولى است از جناب محلاتى من باب بدقولى و بى‌خيالى عماد كه هم اخوان ثالث بابت همين تأخيرها و فراموشى‌هاست كه درباره‌اش مى‌گويد: «در رفاقت چندان تعريفى ندارد.»

قصه «شاعرِ طوطى بر دوش» شرح غصه‌اى درازدامن است.
مصائبى كه عماد در طول زندگىِ غمبارش با آن روبه‌رو بوده بارها تا آستانه جنون و سرگشتگى مى‌كشاندش.
مرگِ معشوق (كه خود، عاشق عماد بود و منعى بزرگ دورى ايشان را وسيله مى‌شد) روی دست عماد، شروع قصه  شيدايى غزلسرايى است كه غزلش جان آدم را مى‌سوزاند و ناله‌اش اشک هر خواننده‌اى را در مى‌آورد.
.
يازده روز به عيد است و تويى خفته به خاك
جز جنون كيست كه آيد به سراغ دل من؟
.
كوفتم بسكه سر خويش به ديوار ز يأس
تار شد ديده‌ام اى چشم و چراغ دل من!
.

به عماد نمى‌توان خُرده‌اى گرفت مگر اينكه در اوج التهابات اجتماعى و سياسى نيمه اول قرن حاضر، تمام ديوانش شرح جانسوز عشق است و مستى، شور و جنون است و عربده‌هاى عاشقانه خراباتى.
اما مگر مى‌توان از ديوانه عشقى چنين جنون‌آور انتظار داشت مثلاً از زمستانِ بى‌پاسخ و تناسبِ قنارى و سلاخ بگويد؟
عماد خود، قنارى محبوس در دستان سلاخ سرنوشت است، قنارىِ محبوس چه مى‌داند زمستان است يا تابستان؟
چه مى‌داند پهلَوىِ چندم است كه مى‌آيد و مى‌رود؟
عماد فقط راوىِ عشقى بي‌سرانجام است كه او را در مرز ديوانگى بى‌حس كرده و از جهان بيگانه.
اخوان از بى‌قيدى و مراقبت نداشتنش در كار «اطعمه و ادخنه و اشربه» گفته است و لابد آنچه اخوان بى‌قيدى بداند خيلى بى‌قيدى است.
تنها موجودى كه با عماد توانست خو بگيرد و زندگی كند طوطى‌اش بود.

از عماد با همه بی‌همانندى، خواننده‌هاى زيادى چيزى نخوانده‌اند، با وجود اينكه سال‌هاى جوانى عماد همزمان با همكارى بسيارى از شاعران و سرايندگان هم‌عصرش با راديو و خوانندگان پرمخاطبى چون بنان، شجريان، ايرج، گلپا، هايده، مرضيه و.... بود.

هرچند كنار همه اين‌ها بايد به بى‌ميلى و بى‌توجهىِ عماد در ارتباط با اين مسايل هم اشاره كرد.

 
اخوان مى گويد:
«در خصوص كم‌اعتنايىِ او به شهرت، چه دليل از اين بهتر كه بسيارى صاحب طبعان را با چارتايى شعرِ ردىء [شعر بد] و متوسط مى‌بينيم كه ميدان‌ها گرفته‌اند و براى كسب شهرت كاذب دوروزه، چه دوندگى‌ها و دست و پاها مى‌كنند، اما عماد با اين همه شعر خوب و...كم‌ترين تلاشى در اين راه نمى‌كند و اين ناموَرى كه امروز دارد، لازمه‌اى ناگزير است كه طبعاً به سوى اهل كلام بلند مى‌آيد.»

در مواجهه با غزل عماد حس يک بى‌خانمان معلق به آدم دست مى‌دهد. درد را بيخ گوشت احساس می‌كنى، مى‌دانى سرانجام اين شب شراب، بامداد خمار است:

تا غافلت كنند ز فرجامِ بزمِ عمر
جامى بنوش و راحت جان را نظاره كن

اما بى‌قيدى و بی‌خيالى مثل دارويى مخدر دايم از كلمات و معانىِ پشتش به رگت تزريق مى‌شود كه:
شب هجران و تنهايى و بى مانده و بيدار
خداراشكر، چون خاطر به جاى ديگرى دارم

در جواب منتقدان عماد-كه حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل- چيزى نمى‌توان گفت، حق هم دارند، تحليل و تخليلِ عقلاست كه بين شاه و شيخ، تظلم و رهايى، آرمان و عقيده و هزار دغدغه اجتماعى تمايز و تفاوت مى‌گذارد، مجنون و سرگشته عشق، افسرده است، خيالى است، در اين دنيا نيست، آرى عماد در اين دنيا نبود.

عماد، اتوكشيده و تروتميز نيست(هرچند در بعضى عكس‌ها كه از او بجا مانده تروتميز و كراواتى است و معلوم است با همت رفقا به مهمانى مى‌رود يا دارد برمی‌گردد!)
او مثل رهى جذاب و دختركُش هم نمى‌تواند باشد، سالَك(يا خال) بدنمايى روی گونه و كنار بينى‌اش دارد، عماد آشفته و چكش خورده است، شعرش اما تنها در ذاتش آشفتگى دارد، بيرون تروتميز و مرتبی نشان مى‌دهد اما واردش كه مى‌شوى دلت مى‌ريزد، خانه خانم هاويشام است، ساعت‌ها روى دقيقه‌اى، مانده‌اند، زمستان ١٣٢٦. اوج هيجانات سياسى و اجتماعى معاصر.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها