سامان نورایی یکی از چهار نویسنده ای است که رمان «کاج ها واروونه اند» او در مجموعه رمان ژانر به دبیری محمدحسن شهسواری در نشر ققنوس مورد توجه مخاطبان قرار گرفت.
چی شد که به نوشتن رو آوردید؟ برای نوشتن کارگاه رفتید؟
فکر میکنم بیش از همه از روی نوعی نیاز به ایجاد فاصله با دنیای واقعی بود که از تخیل سرچشمه میگرفت. در زمان کودکی همیشه برای خودم در ذهن شخصیتهایی رو خلق میکردم و براشون ماجرا میساختم. مثلاً قبل از خواب توی تختم با دستام فرم سر حیوانات را در میآوردم، یکی گرگ میشد آن یکی جغد و یا شیر و با هم مکالمه داشتند و معمولاً یک کوهی هم پشت سرشان بود که زانوهام بود! این بازی را ادامه میدادم تا کم کم پلکهام سنگین بشود. چند سال بعد که گذشت محض سرگرمی داستان هایی را روی کاغذ آوردم درمورد یک سری آدمهای مشنگ، اگزوتیک و خلوچل. داستانهایی که چفتوبست صحیحی نداشتند اما تا حدی خندهدار بودند و موجب سرگرمی بچههای همسنوسال خودم در فامیل میشدند و بعدم شعر نوشتن شروع شد که البته مشخصه شعرهای دوره نوجوانی آدم از چی نشات میگیرد. فضای شعرهای من اگر میشد بهشون گفت شعر تاریک بودند و کمتر هم پیش میآمد بهکسی نشان شان بدهم، الان که به گذشته نگاه میکنم میفهمم چرا اینطوری بود اما همچنان از چنین حجم تاریکی تعجب میکنم.
اما در مورد قسمت بعدی پرسش شما، من برای نوشتن تابحال کارگاهی نرفتم، تنها یک جلسه حدود ده سال پیش با شاید بیشتر به واسطه یک دوست در آن زمان در کلاس نویسندگی جمال میرصادقی حاضر شدم که آنهم هم به دلایلی شخصی دیگر ادامه پیدا نکرد. راستش بحث نوشتن برای من از زمانی جدی شد که مجموعه داستان کوتاهی را آماده کردم و یکی از آن را برای دوره اول جایزه داستان بیهقی ارسال کردم که در نهایت به عنوان یکی از چهار داستان برگزیده انتخاب و تقدیر شد. فکر میکنم هر آدمی در مسیری که درش زحمت میکشد به یک همچین نشونههایی نیاز دارد. اینکه یه جایی به یک وسیلهای این پیام را دریافت کنید که بله دارید درست پیش میروید ، کم نیارید! برای من بیهقی این کار را کرد و از همینجا از آن عزیزان تشکر میکنم و افسوس میخورم که بعد از دو سه دوره دیگر ادامه پیدا نکرد. فکر میکنم در جو سرد و کنونی جامعه و فاصلهی مخاطب از ادبیات، نویسندههای بیشتری منتظر دریافت چنین پیامهایی برای ادامهی کارشان هستند تا انگیزه و دلگرمی پیدا کنند.
از تجربه نگارش اولین رمان خود بگویید
نگارش «کاجها وارونهاند» در یک دوره بشدت تلخ و بحرانی در زندگیم اتفاق افتاد. بطوریکه اگر بگویم این رمان جز معدود دریچههای تنفس من بود اغراق نکردم و خوشحالم دستآخر آن دو سال و اندی بثمر نشست و حالا حاصلش را به صورت یک کتاب موضوع این گفتگو قرار دادیم. این اثر برای من شبیه دانهای است که در خاک رنج به بار نشسته. وضعیتی بود که راستش چندان تمایلی برای بازگو کردنش ندارم... یک دفترچه همراهم بود و همهجا فقط مینوشتم. تکه تکه، دیالوگ به دیالوگ، پلات را بالا پایین میکردم و با شخصیتها کلنجار میرفتم، تمام اینها چیزی شبیه یک زندگی موازی برایم میساخت که روی کاغذ جریان داشت و میشد درونش برای مدتی غرق شد. اما دستآخر تمام شد و حالا که نگاهش میکنم میبینم که از آن راضیام،امیدوارم همین اتفاق برای خوانندههای این کار هم بیافتد.
روی جلد کتاب شما نوشته رمان ژانر تریلر و در مقدمهی کتاب گفته شده «کاجها واروونهاند» نمونهای از رمان با ژانر تریلر روانشناسانه است. اصلا تریلر چیست و تریلر روانشناسانه چه مشخصاتی باید داشته باشد؟ خودتان بهترین نمونههای این ژانر را در آثار ایرانی و غیر ایرانی در چه نویسندههایی و چه آثاری میبینید؟
تریلر اصولاً به عنوان ژانری مهیج تعریف میشود که پلات و زنجیره حوادث در آن نقش بسیار کلیدی و مهمی را ایفا میکنند و یکی از مهمترین بنمایههای آن موضوع قتله منتها در ژانر تریلر روانشناسانه با چنین بنمایهای مسئله اصلی چرایی قتل و واکاوی پیچیدگی روانی شخصیتهاست و به تعبیری شاید بشود گفت قتل در آن بهانهای برای شناخت روان و انگیزه است. در این ژانر انسان و پرداخت پیچیدگیهای ذهن و روانش بیش از هرچیزی موضوع اصلی است که همین مسئله آن را برای من جذاب میکند. در حال حاضر نمونههای برجستهای که از تریلر روانشناسانه در ذهنم است و میتوانم مثال بزنم از کارهای نویسنده بزرگ استیفن کینگ ِکه چنین ویژگی را دارد مثل اثر بی نظیر Shining درخشش، که کوبریک فقید کارگردان براستی بزرگ و هنرمند آمریکایی فیلمش را با همین عنوان بروی پرده برد. رمان Flight Club یا همان باشگاه مبارزه از چاک پالانیک هستش که فیلم موفقی هم از روش ساخته شد یا Shutter Island جزیره شاتر از دنیس لیهان که آن رمان هم سبب تولید فیلم بسیار موفقی با بازی دیکاپریو شد.
داستان کتاب شما در فضایی وهمآلود میگذرد. مکانهایی مانند کتابخانههای قدیمی و خاک خورده، سیرک، کافههای تاریک، جنگل، خانهی بزرگ و قدیمی و غیره. این نوع فضاسازی معمولا برای داستانهای ژانر وحشت یا گوتیک به کار میرود. تفاوت تریلر روانشناسانه با ژانر وحشت یا گوتیک در چیست؟
بله درست میفرمایید. قاعده چنین بوده که فضاهایی از این جنس به طور غالب بیشتر در مورد ژانر گوتیک و وحشت بکار برده بشوند، اما درنظر داشته باشید هیچ قانونی وجود ندارد که آمیختگی این دو ژانر را در هم ممنوع کند. اتفاقاٌ من باور دارم که این دو بخوبی همدیگر را پوشش می دهند و در صورت پرداخت صحیح فضای بکری در کنار هم ایجاد میکنند.به عنوان مثال آیا میتونیم بگیم رمان درخشش یا حتی همون جزیره شاتر کاملاٌ از عناصر و نشانههای گوتیک خالی است؟
خلاقیت در نظرم بیشتر بر روی لبه ی قواعد شکل میگیرد و در پیروی از همین امر بود که در پروسه نوشتنم هرگز اجازه ندادم سایهی باید و نبایدهایی از جنس این تفکیکها روی داستانم سنگینی کند و چون پتویی رو آتش، نفس رمان را بگیرد. اجازه دادم خودش، خودش رو تا حد امکان تعریف کند و خب رفت بسمت این نوع این فضا! اما در مجموع فکر میکنم باید از قواعد آگاه بود تا اگر شکستی در این قواعد اتفاق میافتد آگاهانه صورت بگیرد. ژانر گوتیک به علت فضای وهمآلود و نقبی که به گذشته میزند بستر خوبی برای تکمیل فضایی که در نظر داشتم به تصویر بکشانم ایجاد میکرد و من هم مثل یک چاشنی خوشمزه از آن استفاده کردم.
در کتاب شما یک قتل اتفاق میافتد و از همان ابتدا با پروندهای جنایی روبرو هستیم. تفاوت تریلر روانشناسانه با ژانر جنایی در چیست؟
فکر میکنم قسمتی از این سوال رو پیشتر پاسخ دادم.
ببینید در ژانر جنایی همونطور که در مقدمه رمان هم اومده تمرکز بر روی قاتل کیست قرار داره اما در ژانر تریلر روانشناسانه ضمن روشن شدن این موضوع که قاتل کیست ما بدنبال چرایی قتل، آن هم از بعد ذهنی و روانی هستیم. درست به همین علته که عنوان روانشناسانه را یدک میکشد چون نقبی میزنه به نیمه تاریک روان آدمی و آن را در قالب اثر به تصویرش میکشد.
چرا انگلستان را برای داستان خود انتخاب کردید و چرا زمان جنگ جهانی دوم؟ برای خوانندگان ایرانی این سوال پیش میآید که آیا همین داستان نمیتوانست در جغرافیای ایران، مثلا در شمال کشور (که جنگل هم دارد)، اتفاق بیفتد، مثلا زمان جنگ ایران-عراق؟ لطفا توضیح دهید.
دلیل اصلی که من از فضای جنگ جهانی و انگلستان استفاده کردم یک مسئله مواجه دو فرهنگ متفاوت با هم بود و دو اینکه جنگ چیزی جز فاجعه نیست و اگر از نوع جهانیش باشد یعنی بستری فرا مرزی برای تجلی چنین فاجعهای، به این بستر خارج از مرزهای بومی نیاز داشتم چون اساساٌ داستان چنین فضایی میطلبید. ناگفته پیداست که نمونه شخصیتی چون آقای ویلارد با چنان گذشتهای و ویژگیهای بخصوص عمارتش که عناصر مشخصی از گوتیک را دارد در بستر کشوری چون انگلستان بسیار بیشتر باور پذیر است.
اما مسئله بعدی نیز تاحدی آشنایی زدایی برای دور شدن از کلیشهها و درگیر شدن ذهن مخاطب در فضای ایزوله شده رمان بود. متاسفانه در برخی زمینهها ما استعداد زیادی داریم در اینکه از مفاهیم بکر و با ارزش مان کلیشههایی تاریخ مصرفدار بسازیم. برخی از ظرفیتهای داستانی جذاب وجود دارند که به علت نوع مانوری که ناشیانه و مکرر بر روی آن ها انجام شده تبدیل به کلیشههایی دمدستی در اذهان مخاطب شدند که به همراه خودش حتی نوعی دافعه در ذهن مخاطب بوجود می آورد. یا مقوله جنگ ایران و عراق که مثال زدید را درنظر بگیرید. خب این ظرفیت بسیار بالایی برای پرداخت دارد که معتقدم در فضای فرهنگی ما هنوز بدرستی استفاده نشده و در مقاطعی تحت تاثیر شرایط به سمت یک نوع پرداخت شلخته و تک بعدی آنهم به شکلی پر رنگ حرکت کرده که رویهی صرف انسانی ماجرا را در ذهنها تا حد زیادی تقلیل داده. البته در گوشه و کنار شاهد آثاری قابل تامل و ضد کلیشه هم بودیم که این اتفاق خوبیه و سبب نوزایی مفاهیم میشود.
در اواسط داستان رهام همراه آلبا به سیرک میرود. با توجه به وضعیت اسفبار جهان در زمان جنگ جهانی دوم، این سیرک جنبهای نمادین دارد؟ لطفا توضیح دهید.
سوال هوشمندانهای پرسیدید اما لطفاًاجازه بدهید تحلیل این امر را به خوانندهها واگذار کنیم.
از ابتدا تا انتهای داستان به نظر میرسد همهچیز رو به بدتر شدن میرود: از حال جسمی و روانی رهام، تا فروش کتابهای کتابخانه و وضعیت فلورا و آلبا و در نهایت ضربهی تلخ پایانی. لطفا دربارهی زوال در داستانتان و دلایل استفاده از این مضمون توضیح دهید.
به احتمال قوی منطق این موضوع تحت تاثیر نوع نگاه من به جهان شکل گرفته. من به آن دسته از آدم ها تعلق دارم که تمایل دارد نیمه پر لیوان را بچسبد اما از گوشه چشم داره نیمه خالی لیوان رو هم میبینه و حسابی توی ذوقش میخوره. وضعیت امروز جهان اونقدر پیچیده و درهم شده که بسختی میشود متر و معیارها رو گم نکرد اما فکر میکنم ما در باب مقوله آدمی در جهان امروز با یک فقدان مهم روبرو هستیم که بهرقم تمام پیشرفتها همچون همون نیمه خالی لیوان توی ذوق میزند. متاسفانه با تمام بیانیه ها و کمپینها هنوز می شود با اطمینان گفت که در یک اشل کلی مبانی اخلاقی و انسانی همپای علم رشد نکرده و همین مولد جنونی است که امروز حاصلش را شاهد هستیم و در طول تاریخ هم بگونهای شاهدش بودیم. این یک نوع افول در خدمت جاهطلبیه که سیستمها به زبان خودشان توجیهش میکنند و متاسفانه دورنمای اگر نگویم تاریک، مه آلودی از آینده بشر بر روی کره خاکی میدهد. خب طبیعی است این نوع دید در جهان داستانی من هم تاثیر خودش را گذاشته و همانطور که بدرستی اشاره کردید سیر حوادث به سمت بدتر شدن میل کرده که شاید بشه به عنوان اشارهای از جز به کل دیدش.
نوشتن را در چه مسیری ادامه میدهید؟ کتاب بعدی شما دربارهی چیست؟ و در چه ژانری نوشته خواهد شد؟
در حال حاضر سخت بشه گفت آن هم با انتشار تنها یک کتاب! اما تصور میکنم همچنان مسئله من مسئله شناخت انسان و زوایای تاریکش باقی بماند که در رمان بعدی به شیوهای دیگر و داستانی دیگه نمود پیدا کند. در مورد ژانر و موضوع رمان در حال حاضر حرفی نمیزنم،یک رازه! طرحش تقریباً آماده شده و بزودی شروع به نوشتنش میکنم اما بنظرم پرداخت دوباره و دوباره کارم است که اجازه میدهد بفهمم به طور مشخص به کدام سمت و سو دارم حرکت میکنم.
نظر شما